توسل در قرآن (مناظره)
باسمه تعالی
شبهه ای در فضای مجازی درباره توسل به اولیای الهی مطرح شد که به آن پاسخ دادم و چند مرحله اشکال و حواب رد و بدل شد که جهت اطلاع دوستان هم اصل شبهه و اشکال را و هم پاسخم را تدریجا تقدیم میکنم.
مستشکل با عنوان «توسل در قرآن»
دربارۀ مشروعیت توسل به پیامبر(ص) و ائمه(علیهم السلام) به آیۀ زیر استدلال شده است:
وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ [ ﺑﺎ ﺍﺭﺗﻜﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ] ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﺘﻢ ﻛﺮﺩﻧﺪ ، ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﻣﻰ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ، ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻃﻠﺐ ﺁﻣﺮﺯﺵ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ ، ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﻮﺑﻪ ﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﻰ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ .(نساء/۶۴)
اما این آیه تنها بر مشروعیت توسل به پیامبر(ص) در دنیا و در زمان حیات ایشان دلالت دارد جدا از آنکه در این آیه آمده است: «جائوک؛پیش تو بیایند» نه :«فی بیوتهم و منازلهم ینادونک….»! نه آنکه در خانه هایشان نشسته و تو را بخوانند!
اما در مورد التماس و درخواست دعا پس از مرگ آن بزرگواران، باید گفت که این مسأله دارای لازمه ای است که برای استدلال به مشروعیت توسل قبل از هرچیز باید اثبات گردد که متأسفانه دلیل قابل توجهی دراین باره تا به حال ارائه نگردیده است!
بحث مشروعیت التماس و درخواست دعا قبل از هرچیز مستلزم آن است که بگوییم آن بزرگواران در هر مکان و زمانی که مورد خطاب قرار می گیرند احاطۀ علمی دارند و از تمامی درخواست ها و حتی نیت های بندگان هم آگاهی دارند!
و چنین چیزی را نه تنها ما دلیل بر اثباتش نداریم بلکه با توجه به آیاتی که ارائه گردید و نیزمدلول آنها را بر عدم آگاهی انبیاء و اولیاء بر بسیاری از امور در این عالم دلالت دارند، می توان گفت: دلیل و استدلال بر عدم آن وجود دارد.
در ادعیۀ ما وارد شده که امام علی در مقام دعا می فرمودند: « يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ يَا مَنْ لَا يُغَلِّطُهُ السَّائِلُونَ يَا مَنْ لَا يُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّين…؛اى آن كه شنيدن سخنى، او را از شنيدن سخن ديگرى باز نمىدارد!
اى آن كه درخواستكنندگان، او را به اشتباه نمى افكنند! اى آن كه اصرارِ اصراركنندگان، او را خسته نمى سازد»!
حال سوال این است آیا ما می توانیم همین شئون را برای امامانمان قائل شویم و در هر کوه و برزنی آنها را صدا بزنیم و از آنها حاجت بطلبیم و یا بخواهیم که برای ما استغفار کنند و قائل شویم که آنها نیز بسان خداوند این صفت را دارند که:
«هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصير؛ هر جا باشيد او با شماست و خداوند به آنچه انجام مىدهيد بيناست»(حدید/۴)!
« أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم»(مجادله/۷)؛
« آيا ندانسته اى كه خدا هر چه را در آسمان ها و زمين است مى داند؟
هيچ سه كس با هم نجوا نكنند مگر آنكه خداوند چهارمين آنهاست، و هيچ پنج كس نباشند مگر آنكه خداوند ششمين آنهاست؛ و نه كمتر از اين- هر جا كه باشند- و نه بيشتر از اين، مگر آنكه خدا با آنهاست.
سپس همه را در روز قيامت به كارهايى كه كردهاند، آگاه مىكند. زيرا خدا بر همه چيز آگاه است».
این در حالی است که آنها از دنیا رفته اند و حتی در حال حیاتشان هم چنین قدرتی را نداشتند چه برسد به زمان مرگشان.
آیا قائل شدن به صفات خدایی برای ائمّه و آنها را آگاه به همۀ زمان ها و مکان ها دانستن، شرک نیست؟!
در نهج البلاغه آمده است که امام علی(ع) در مقام دعا میفرماید:
« اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفا؛
بارخدايا، تو در سفر همراه و در خانواده جانشين منى و غير از تو كسى نيست كه بتواند در سفر همراه و در وطن جانشين باشد، زيرا هركس در وطن جانشين باشد- در سفر- همراه نيست و هركه همراه باشد جانشين نيست»(خطبۀ۴۱ فیض الاسلام).
سیّد رضی در ذیل همین سخن بیان می دارد که این سخن از پیامبر(ص) نیز روایت شده است.
اما اینکه کسی بگوید که امامان معصوم علیهمالسلام به تمامی امور علم داشته باشند، این گونه نیست و بحث از التماس و درخواست دعا و مخاطب قرار دادن آنها مستلزم علم نامحدود به تمامی ازمنه و امکنه است و تحقق چنین چیزی در مورد غیر خداوند محال است؛
چرا که بدیهی است که ذات الهی نامحدود است و به طبع تمامی صفات او نیز از جمله علم و احاطۀ او نسبت به اشیاء نیز نامحدود خواهد بود غیر از او هرکس که می خواهد باشد در ذات محدود و در صفاتی که نیز دارد محدود و با حد و مرز خواهد بود و تبعا ماوراء خداوند به اقتضاي بشر بودنش، قادر به آگاهي از همه ي خواندن ها و پاسخ دادن به همه ي آنها در آن واحد نیست و قدرت خداوند نيز بر قادر ساختن او به اين کار تعلق نمی گیرد؛ چرا که این کار به اقتضای محدودیت ذاتي قدرت بشر، محال است و قدرت خداوند بر محال تعلق نمی گیرد به این معنا که متصور نیست که خداوند بشری را خدا بسازد!
چنان که پیامبر(ص) نیز از بسیاری از احوال منافقان آگاه نبود و تا جبرییل نمی آمد و او را آگاه نمی کرد از آنها خبری نداشت.
حال که بحث بدینجا کشید بگذارید به چند آیۀ دیگر در باب عدم قدرت بر شنیدن و آگاهی مردگان اشاره کنم.
در آیۀ ۲۵۹ بقره داستان عزیر پیامبر را حکایت می کند که هنگام عبور از دهکده ای می پرسد:
«چگونه خداوند این مردگان را زنده مىکند؟» و در این هنگام خداوند جان او را به مدت یکصد سال میگیرد و بعد او را زنده میکند تا خود شاهد ماجرا باشد و این آیه نمونه ای از فرآیند مرگ را برای ما حکایت می کند؛ در قرآن آمده است که خداوند بعد از صد سال او را زنده كرد و به او خطاب نمود كه چه مدت در اين محل ماندهاي؟ او گفت: يك روز و يا قسمتي از روز، خطاب رسيد كه تو صد سال در اينجا ماندهاي، پس نگاه كن به خوردني و آشاميدني خود كه به قدرت خدا تغييري نكرده، و نگاه كن به الاغت كه خاك شده و اجزاي آن متفرق گشته، و بايد تو را براي مردم آيه و نشانهاى قرار دهيم، و نگاه كن به استخوان هاي الاغت كه چگونه آنها را جمع كرده و آنها را با گوشت ميپوشانيم.
در انتهای آیه جواب واقع شدن فعل «قال أَعْلَم » برای فعل شرط «فَلَمَّا تَبَین» بر تحول در اندیشه عزیر دلالت می کند.
در اين آيه پيغمبر خدا از دنيا رفته و در مدت صد سالي كه وفات يافته بود نه از بدن خود خبر داشت و نه از مركبش، و حتي از مدت مرگ خود نیز اطلاعی ندارد.
نمونۀ دیگر نیز آیۀ ۱۱۷ مائده است که در آن مسیح(ع) نظارت بر اعمال قوم خود را تنها مادامی که در حیات دنیوی قرار دارد معرفی می کند.
نمونۀ دیگر آیاتی است که به نمونه ای از آنها اشاره می شود:
وَ إِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ؛ و اگر پارهاى از آنچه را كه به آنان وعده مىدهيم به تو بنمايانيم، يا تو را بميرانيم [در هر دو صورت] بازگشتشان به سوى ماست. سپس خدا بر آنچه مى كنند گواه است. (یونس/۴۶).
وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ؛ و اگر پارهاى از آنچه را كه به آنان وعده مىدهيم به تو بنمايانيم، يا تو را بميرانيم، جز اين نيست كه بر تو رساندن [پيام] است و بر ما حساب [آنان]. (رعد/۴۰).
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ؛ پس صبر كن كه وعده خدا راست است. پس- چه پارهاى از آنچه را كه به آنان وعده دادهايم، به تو بنمايانيم، چه تو را از دنيات ببريم- [در هر صورت آنان] به سوى ما بازگردانيده مىشوند (غافر/۷۷).
أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذي وَعَدْناهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ ؛ يا [اگر] آنچه را به آنان وعده دادهايم به تو نشان دهيم؛ حتماً ما بر آنان قدرت داريم(زخرف/۴۲).
تقابلی که بین « وفات پیامبر(ص)» و «مشاهده وعده های الهی» در این آیات وجود دارد نشانگر آن است که انسان پس از مرگ از وقایع این دنیا بی خبر است؛ چنان که اگر پیامبر(ص) از این وقایع آگاه بود فرقی بین قبل از مرگ وبعد مرگ در این آیات نبود.
ودیگر اینکه این آیات خود دلالت دارد که پیامبر(ص) غیب هم نمی داند؛ چرا که نمی دانست که عذاب به کافران چه زمان خواهد رسید وآرزوی آن را از خدا داشت و از این رو در آیۀ ۷۷ غافر به آن حضرت که چشم به راه تحقق وعده های الهی بوده، دستور به صبر داده شده است.
در پایان متن کتاب «النقض» از «شيخ عبدالجليل قزويني رازي» متکلم برجستۀ شیعی در قرن ششم را نقل می کنم که بسیار دراین باره روشنگرست:
ایشان مينويسند:
« مصطفي با جلالت و رفعتِ درجة نبوّت، در مسجد مدينه با آنکه زنده بود نميدانست که در بازارها چه ميکنند و أحوال هاي ديگر تا جبرئيل نيامدي و معلوم نکردي ندانستي،
پس أئمّه که درجة انبياء ندارند و در خاک خراسان و بغداد و حجاز و کربلاء خُفتهاند و از قيد حيات برفته، چگونه دانند که احوال جهانيان بر چه حدّ است؟
اين معني هم از عقل و هم از شرع بيگانه، و جماعتي حشويان که پيش از اين خود را بر اين طائفه بستهاند، اين معني گفتهاند بحمدالله از ايشان بسي نماند و اصوليان شيعه از ايشان و از چنين دعاوي تبرّي کردهاند»
(النقض، چاپ تهران، به کوشش جلالالدّين محدّث ارموی، صفحه ۳۰۴ به بعد)..
پاسخ باقریان
سلام علیک جناب استاد…
نکته اول
فرمودی (در این آیه آمده است: (جائوک؛پیش تو بیایند» نه :«فی بیوتهم و منازلهم ینادونک….»! نه آنکه در خانه هایشان نشسته و تو را بخوانند!).
پاسخ: قبول داری که آیه ۶۴ سوره نساء بر جواز توسل به پیامبر (ص) در زمان حیاتش را دلالت دارد، ولی در آن زمان جز این بود که برای توسل به او به مسجد و یا خانه او بروند؟ حالا هم چه مانعی دارد که به مسجد پیامبر (ص) بروند و خطاب به قبر شریفش و مقصود خطاب به روح پاک او به او متوسل بشوند؟
بله اشکال توسل از راه دور باقی میماند که بعدا به آن میپردازیم.
نکته دوم
فرمودی (بحث مشروعیت التماس و درخواست دعا قبل از هرچیز مستلزم آن است که بگوییم آن بزرگواران در هر مکان و زمانی که مورد خطاب قرار می گیرند احاطۀ علمی دارند و از تمامی درخواست ها و حتی نیت های بندگان هم آگاهی دارند!).
و سپس برای نفی احاطه علمی ائمه به امور انسانها به یک دعا (يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ) و آیاتی از قرآن (حدید: ۴) و (مجادله: ۷) و نیز خطبه ۴۱ نهج البلاغه از علی علیه السلام تمسک نمودید که فرمود (بارخدايا، تو در سفر همراه و در خانواده جانشين منى و غير از تو كسى نيست كه بتواند در سفر همراه و در وطن جانشين باشد).
پاسخ: اما دعا و دو آیه قرآن نه بر حصر دلالت دارند و نه بر نفی احاطه علمی از دیگران، و با این حال قبول داریم که احاطه علمی استقلالی و ذاتی به مخلوقات به خدا اختصاص دارد.
ولی خطبه ۴۱ نهج البلاغه بر نفی احاطه علمی از دیگران دلالت دارد، و اشاره شد که احاطه علمی ذاتی استقلالی مطلق به خدا اختصاص دارد، بدون اینکه بر احاطه علمی غیر استقلالی و با اذن خدا و مشروط به شرایط را نفی کند،
نکته سوم
فرمودی (غیر از او هرکس که می خواهد باشد در ذات محدود و در صفاتی که نیز دارد محدود و با حد و مرز خواهد بود و تبعا ماوراء خداوند به اقتضاي بشر بودنش، قادر به آگاهي از همه ي خواندن ها و پاسخ دادن به همه ي آنها در آن واحد نیست).
پاسخ: (اولا) اگر احاطه علمی ولی و مقرب درگاه خدا با اعطا و اذن خدا و منوط به شرایط تعیین شده از سوی خدا باشد به چه دلیل غیر خدا نتواند احاطه علمی داشته باشد؟ [چند نمونه]
مگر در قرآن درباره حضرت آدم علیه السلام نفرمود (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ) [بقره: ۳۱]؟. و در تفسیر این جمله گفته اند (اين جمله اشعار دارد بر اينكه اسماء نامبرده، و يا مسماهاى آنها موجوداتى زنده و داراى عقل بودهاند، كه در پس پرده غيب قرار داشتهاند، و به همين جهت علم بانها غير آن نحوه علمى است كه ما به اسماء موجودات داريم) [المیزان ۱: ۱۱۶].
و مگر از زبان عیسی علیه السلام نیامد که گفت (و به رسالت و پيامبرى به سوى بنىاسرائيل مىفرستد كه [به آنان گويد:] من از سوى پروردگارتان براى شما نشانهاى [بر صدق رسالتم] آوردهام من از گِل براى شما چيزى به شكل پرنده مىسازم و در آن مىدَمم كه به اراده و مشيّت خدا پرندهاى [زنده و قادر به پرواز] مىشود و كور مادرزاد و مبتلاى به پيسى را بهبود مىبخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم و شما را از آنچه مىخوريد و آنچه در خانههايتان ذخيره مىكنيد خبر مىدهم مسلماً اگر مؤمن باشيد اين [معجزات] براى شما نشانهاى [بر صدق رسالت من] است) [آل عمران: ۴۹].
و مگر یعقوب علیه السلام نگفت: (َاز جانب خدا میدانم چیزی را که شما نمیدانید».) [یوسف: ۸۶ و ۹۶].
و مگر درباره انبیا و پیامبر اسلام نفرمود (پس چگونه است [حال مردم] هنگامى كه از هر امتى گواهى [كه پيامبر آنان است بر اعمالشان] بياوريم، و تو را بر آنان گواه آوريم؟) [نساء: ۴۱]. و نیز (نحل: ۸۹).
توجه دارید که هر پیامبر شاهد اعمال امت خود و پیامبر اسلام شاهد بر اعمال آن شاهدان خوانده شد و صریح آیه است که اینان نسبت به همه اعمال امت و همه امت هستند، چه در گذشته و چه در آینده.
سؤال این است که چگونه هر پیامبری میتواند شاهد اعمال همه امت خود باشد بدون احاطه علمی به آنان؟ و چگونه پیامبر اسلام میتواند شاهد بر همه آن شاهدان باشد بدون احاطه علمی به آنان؟
و مگر درباره فرشتگان نفرمود (إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُون) [انفطار: ۱۰ – ۱۲)؟
این احاطه علمی نیست پس چیست؟ ولی با اذن و اعطای خدا و اولیای خدا برتر از فرشتگانند.
نکته چهارم
فرمودی (پیامبر(ص) نیز از بسیاری از احوال منافقان آگاه نبود و تا جبرییل نمی آمد و او را آگاه نمی کرد از آنها خبری نداشت).
پاسخ: جناب استاد، هیچ عاقلی ادعا نمیکند که احاطه علمی غیر خدا استقلالی و بدون تعلیم الهی است و خوشبختانه آنچه درباره احاطه علمی پیامبر (ص) به منافقان فرمودی تایید ادعای ما است که احاطه علمی با اعطا و علم خدا ممکن است چه بی واسطه جبرئیل و چه با واسطه جبرئیل و یا انسان دیگر، و الا پیامبر (ص) طبق ساختار بشری و بدون گماردن جاسوس نمیتوانست منافقان زمان خود را بشناسد.
نکته پنجم
به آیه ۲۵۹ سوره بقره پرداختی و نتیجه گرفتی (در اين آيه پيغمبر خدا از دنيا رفته و در مدت صد سالي كه وفات يافته بود نه از بدن خود خبر داشت و نه از مركبش، و حتي از مدت مرگ خود نیز اطلاعی ندارد).
پاسخ: (اولا) در آیه ذکر نشد که ان شخص پیامبر خدا بود.
(ثانیا) ما که ادعا نکردیم همه پیامبران به طور یکسان با اذن خدا احاطه علمی پیدا میکنند چنانکه خدا فرمود (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض) [بقره: ۲۵۳].
(ثالثا): موضوع چگونگی احیای مجدد مردگان است که در آیه (بقره: ۲۶۰) مورد سؤال ابراهیم هم بود که برای اطمینان قلبش سؤال کرده بود و بنا نبود که خدا چگونگی خلقت را هم به پیامبران بیاموزد، اما محل نزاع در احاطه علمی به اعمال انسانها است که مطلق نیست و چنانکه در برخی از آیات نقل شد با اذن و اعطا و مصلحت خدا ممکن است.
نکته ششم
درباره آیه (مائده: ۱۱۷) نیز احاطه علمی غیر خدا را نفی نمیکند، بلکه پیامبران رقیب بودن خود بعد از وفات را به خدا اختصاص میدهند و رقیب به معنای محافظ [صحاح اللغه ۳: ۱۷۲] و (حارس (نگهبان) و حافظ و امین) [المحیط فی اللغه ۵: ۴۰۶] است و کسی ادعا ندارد اولیای الهی پس از مرگشان نگهبان و حافظ و امین مردم باشند، بلکه محل نزاع احاطه علمی است. بنابراین آیه مذکور بر نفی احاطه علمی غیر خدا دلالت ندارد، بلکه اگر تمسک شما به شهید بودن خدا است دقیقا در همین آیه شهید بودن عیسی علیه السلام در حیاتش را اثبات میکند و اگر شهید بودن را به معنای احاطه علمی بدانید بر احاطه علمی عیسی در زمان حیاتش دلالت دارد و این با ادعای نفی احاطه علمی غیر خدا منافات دارد، و درباره شهید بودن غیر خدا بعد از مرگ در ذیل آیه ۴۷ سوره یونس پاسخ داده میشود.
آیه ۴۷ سوره یونس
(اولا): جمله (فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ) نه بر حصر دلالت دارد و نه بر نفی احاطه علمی غیر استقلالی خدا دلالت دارد.
(ثانیا): دو آیه (نساء: ۴۱) و (نحل: ۸۹) پیش از این بیان شد که بر احاطه علمی هر پیامبری به امت خود و احاطه علمی پیامبر اسلام بر آن پیامبران دلالت دارد.
آیه ۴۶ سوره یونس (فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ) (أولا) ربطی به احاطه علمی ندارد، بلکه بر حسابرسی اعمال به وسیله خدا دلالت دارد و نیز آیه (رعد: ۴۰).
و آیه (غافر: ۴۷) بر رجوع همه به خدا دلالت دارد و ربطی به احاطه علمی ندارد.
آیه (زخرف: ۴۲) جمله (فَإِنَّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ) بر قدرت و سیطره خدا بر بندگان دلالت دارد و ربطی به احاطه علمی ندارد.
(ثانیا) حسابرسی اعمال بندگان در قیامت نیز مستقیم از سوی خدا نیست، بلکه به وسیله فرشتگان مامور خدا است عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: أَبَى اَللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ اَلْأَشْيَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ…» [اصول کافی ترجمه مصطفوی ج ۱: ۲۵۹] «خدا خوددارى و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورد» و در هر حال بر نفی احاطه علمی غیر خدا دلالت ندارد.
سپس از آیات ذکر شده نتیجه گرفتید (تقابلی که بین «وفات پیامبر(ص)» و «مشاهده وعده های الهی» در این آیات وجود دارد نشانگر آن است که انسان پس از مرگ از وقایع این دنیا بی خبر است؛ چنان که اگر پیامبر(ص) از این وقایع آگاه بود فرقی بین قبل از مرگ وبعد مرگ در این آیات نبود).
اشکال: هر آیه ای توضیح داده شد و از اینکه خدا این خبرها را میدهد میخواهید نتیجه بگیرید که (انسان پس از مرگ از وقایع این دنیا بی خبر است) در حالی که خدا این آیات را در همین دنیا و به همه انسانها اعلام میکند، و نتیجه مذکور از کجای این آیات و از کدام آیه استفاده شد؟!! در حالی که همه آیات توضیح داده شد؟!
و نیز نتیجه گرفتید (این آیات خود دلالت دارد که پیامبر(ص) غیب هم نمی داند؛ چرا که نمی دانست که عذاب به کافران چه زمان خواهد رسید وآرزوی آن را از خدا داشت و از این رو در آیۀ ۷۷ غافر به آن حضرت که چشم به راه تحقق وعده های الهی بوده، دستور به صبر داده شده است).
پاسخ: جمله (ٌّفَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُم) دلالت بر نفی علم ندارد، بلکه خبر دادن خدا به عذاب کافران علم الهی داده شده به پیامبر است، و آیه دلالت دارد که آنچه از وعید خدا که به دوزخیان داده شد را در روز قیامت به چشم خواهی دید، یعنی آنچه تو را در دنیا دانا کردیم را در قیامت با چشمانت میبینی. پس ایه هیچ دلالتی بر نفی علم غیر خدا ندارد.
و بهتر بود به آیه (عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو) [انعام: ۵۹] و مانند آن تمسک میکردی ولی این نوع آیه ها هم بر ثبوت علم مطلق ذاتی استقلالی دلالت دارد و علم غیر استقلالی غیر خدا را نفی نمیکند چنانکه در آیه (قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى) [انعام: ۵۰] پیامبر (ص) مامور میشود بعد از نفی علم غیب از خود [به صورت استثنا] بگوید من تابع وحی هستم در این صورت چه منعی دارد که از طریق وحی او را به بسیاری از امور عالم نماید؟ چنانکه در مورد آدم و عیسی و یعقوب علیهم السلام نقل شد.
و در آیه (قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُه) [توبه: ۹۴] اولا خدا پیامبر خود را از سخنان و دروغ منافقان آگاه کرد و ثانیا رسول را بعد از خدا به عنوان بیننده اعمال شما معرفی فرمود.و اگر آیات نفی علم غیب از خدا مطلق مطلق بود با مثل این آیه تنافی پیدا میکرد.
با توجه به انچه بیان شد آنچه از پایان متن کتاب «النقض» از «شيخ عبدالجليل قزويني رازي» نقل شد نیز پاسخش روشن میشود. با توضیح بیشتر:
اولا: علم غیب غیر خدا مطلق نیست بلکه افزون بر اعطای الهی، طبق روایات به اراده ولی خدا بستگی دارد.
ثانیا: بنا نیست که ولی خدا از علم غیب اعطایی برای همه امور استفاده کند، بلکه به میزان ضرورت برای امور دینی و اثبات حجت و مانند آن حق استفاده دارد و مورد عدم اگاهی پیامبر (ص) از بازار با توجه به رعایت علم عادی و استفاده نکردن از علم غیب است، چون از موارد مرتبط به دین و حجت خدا نبود، چنانکه در باب قضاوت فرمود (إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ اَلْأَيْمَانِ) [کافی (دار الحدیث) ج ۱۴: باب ۱۰ حدیث ۱]. «من تنها با بینه و سوگند داوری میکنم».
در حالی که در مثل توطئه عقبه تبوک خدا به پیامبر (ص) خبر داد چون در آن هنگام بقای حجت خدا به این خبر بستگی داشت.
در پایان احادیث قطعی فراوان بر اثبات احاطه علمی بعضی از معصومان البته با اعطا و اذن و مصلحت خدا دلالتد دارد که یکی از آنها حدیث «سلونی قبل أن تفقدونی» از علی علیه السلام است که در حدود دو سال پیش بین من و جنابعالی در باره آن بحث شد و در ادامه فایل ورد و پی دی اف آن تقدیم میشود.
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اشکالات استاد مستشکل…. (سه شنبه شب)
حضرت استاد باقریان بزرگوار دامت برکاته
سلام علیکم و رحمت الله
نوشته های جنابعالی مرا سرشوق می آورد تا دوستان با نگاشتن حواشی کوتاه شیوه بحث کردن طلبگی را برای عزیزانی که کمتر با حوزه ها سر وکاردان به صورت عینی مجسم نمایم.
از صفا وصداقت ودلسوزی خالصانه آن عزیز دربیان معارف دین همه دوستان این تالار به وجد می آیند.
بنده هم همین موضوعات را بهانه قرارمی دهم تا جنابعالی وادار به نوشتن مطالب عالمانه بیشتری نمایم تا همگی بیشتر استفاده ببریم.
دراین مقام بیان چند نکته را لازم می دانم:
۱-مشکل خطاب قرار دادن صاحبان قبور ودرخواست حاجت ازآنان ازسوی تعداد فراوان افراد، لازمه اش همان قائل شدن به حیات دنیوی آنان و علم نامحدود آنان به حال واحوال تمام متقاضیان ازآنان در هر مکان و زمان است که به تفصیل اشکالش در فرسته قبلی بیان شد و نیازی به تکرار نیست.
۲-فرموده اید: دعای (يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ) و آیاتی از قرآن (حدید: ۴) و (مجادله: ۷) و نیز خطبه ۴۱ نهج البلاغه از علی علیه السلام که فرمود (بارخدايا، تو در سفر همراه و در خانواده جانشين منى و غير از تو كسى نيست كه بتواند در سفر همراه و در وطن جانشين باشد)دلالتی بر حصر ندارند.
شگفتا! اگر این عبارات دلالتی بر حصر ندارند دیگر چه عبارت و جملاتی افادهٔ حصر می کند؟!
آیا شما أئمه را واجد این صفت حتی به گونه غیر استقلالی می دانید که:
«وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»؟!
۳ عرض شد که درخواست دعا و مخاطب قرار دادن آنها مستلزم علم نامحدود به تمامی ازمنه و امکنه است و تحقق چنین چیزی در مورد غیر خداوند محال است؛ چرا که بدیهی است که ذات الهی نامحدود است و به طبع تمامی صفات او نیز از جمله علم و احاطۀ او نسبت به اشیاء نیز نامحدود خواهد بود، وغیر از او هرکس که می خواهد باشد در ذات محدود و در صفاتی که نیز دارد محدود به حد و مرزی خواهد بود، و علی القاعده مادون خدا به اقتضاي بشر بودنش، قادر به آگاهي از همه ي خواندن ها و پاسخ دادن به همه ي آنها در آن واحد نیست و قدرت خداوند نيز بر قادر ساختن او به اين کار تعلق نمی گیرد؛ چرا که این امر به اقتضای محدودیت ذاتي قدرت بشر، محال است و قدرت خداوند بر محال تعلق نمی گیرد، و این به این معناست که متصور نیست که خداوند ازبشر محدود شریکی را برای خود بسازد(دقت شود).
با این بیان آن چند موردی که بیان فرموده اید ناقض این قاعده عقلی نخواهد بود؛ بلکه می تواند موارد یاد شده از باب معجزه باشد.
۴-در مورد آیۀ ۴۹ آل عمران نیز باید خدمتتان عرض کنم به قرینۀ آنکه این مطلب در سیاق معجزاتی همچون « أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَص» آمده نشانگر این است که این علم او به این امور نیز از معجزات مسیح(ع) به شمار می آمده ،چنان که در ادامه آمده است :
« إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين؛ اين ها نشانهاى براى شماست اگر [ به رسالت من] ایمان بیاورید».
آیه نیز نگفته که مسیح(ع) در همه وقت از همۀ احوال آنها آگاه بوده است، بلکه او در هنگام لزوم به عنوان معجزه به واسطۀ وحی آگاه می شد.
چنانکه پیامبر(ص) نیز از بسیاری از احوال منافقان آگاه نبود و تا جبرییل نمی آمد و او را آگاه نمی کرد از آنها خبری نداشت.
۵- شاهد بودن در قرآن نیز بدین معنا نیست که ایشان از تمامی امور آگاهند؛ چنان که مفاد حدیث حوض خود به خوبی گواهی می دهد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم پس از رحلت، ازاموری که این دنیا به وقوع می پیوندد بی اطلاع است .
لذا شاهد بودن در این آیات به معنای ارائه حجت بر آنان درزمان حیات و ممات برآنان است،و شماری از مفسران هم نیز بدین معنا اشاره کرده اند.
۶- چنین هم نبود که جبرئیل به طورمستمر برآن حضرت فرود آید تا آن بزرگوار را درجریان همه جزئیات اخبار و احوال آنان قراردهد، بلکه تنها برخی از اخباری که اراده خداوند برآن تعلق گرفته بود که پیامبر ازآنها اطلاع پیداکند جبرئیل به آن حضرت خبر می داد.
لذا اصل این مطلب که بتوان در هر زمان و مکان پیامبر را مخاطب قرار داد ازاو درخواست حاجت نمود به جهت انتفای لازمه آن که علم نامحدود به ازمنه و امکنه است از اساس منتفی است.
۷- در مورد آیه ۲۵۳ بقره
تمامی مفسران این آیه را با حضرت عزیر که جریانش درتورات هم آمده، منطبق دانسته اند.
جدای از آنکه اتصال این آیه به داستان زنده ساختن مردگان برای حضرت ابراهیم و نیز اینکه محاورهٔ او با خدا در همین آیه و محقق شدن خواستهٔ او توسط خداوند همگی دلالت دارد که ایشان یکی از اولیای الهی بوده است هرچند ما این فرد را یکی از پیامبران الهی ندانیم.
۸- گاهی دیده می شود به آیه «… بل احیاء عند ربهم یرزقون. ..» تمسک می کنند که چون شهیدان زنده هستند وپیامبر و امامان هم شهید واز برترین اولیای الهی هستند، پس صدای درخواست ما را می شنوند!
بایدگفت: اولاً – «احیاء عندربهم یرزقون » نه «احیاء عندالناس فی الدنیا یرزقون» !!!
ثانیاً – باید دید مراد از «احیاء» چیست؟! مگر دیگر کسانی که چه خوب وچه بد، ازدنیا رفته اند روحشان هم مرده ونابود شده است؟!
درحالی که هیچ انسانی پس ازمرگ روحش نابود نمی شود وزنده است درعالم برزخ به سرمی برند.
پس مراد از «احیاء» نوعی حیات برتر است که دیگر ارواح به آن مرحله ی حیات برتر که همان مقام «عند رب» باشد شمول رزق وروزی ویژه الهی نشوند، نمیرسند، ولذا نسبت به آنان میت ومرده به حساب می آیند..
ثالثاً- اگر درکنار مرقد مطهر پیامبر امامان ما خطاب به آنان السلام علیک یا رسول الله یا السلام علیک یاامیرالمومنین می گوییم؛ این گونه سلام ها سلام تحیت و تعظیم و بزرگداشت است، نه سلام حضور که جوابش واجب است.
سلام گاهی سلام حضور است،
وگاهی سلام تحیت و تعظیم وبزگداشت،
وگاهی هم سلام وداع و تودیع است.
سلام های کنونی ما درنماز ها و درمنابر ودر زیارتگاه ها ازنوع سلام تحیت و تکریم و تعظیم وبزرگداشت است.
آیا کسانی که احیاناً درشعارها بگویند :سلام برخمینی، یا درود برمصدق و… معناش این است که این دوشخصیت، حضوردارند وصدای مارا میشنوند وجواب ما را می دهند؟!!!
زیارت اولیای الهی وحضور در کنارمراقد آنان وسلام برآنان، بهمعنای تکریم، تعظیم بزرگداشت راه وبرنامه آنان است که راهشان را ادامه دهیم، نه اینکه اونها صدای مارا می شنوند ودرخواست ما را اجابت می کنند!
این مقام احیاء مربوط به حیات برتر برزخی است نه حیاتی که مربوط به دنیا باشد!.
پاسخ باقریان:
سلام علیک
جناب استاد عزیز
از بذل توجه با سیاهنوشته بنده و لطفی که ابراز فرمودی نهایت تشکر را دارم ولی با نهایت ادب و احترام خدمت جنابعالی اجازه میخواهم پاسخم را به مرقومه شریفه جدید جنابعالی تقدیم نمایم:
در بند (۱) فرمودی: (مشکل خطاب قرار دادن صاحبان قبور ودرخواست حاجت ازآنان ازسوی تعداد فراوان افراد، لازمه اش همان قائل شدن به حیات دنیوی آنان و علم نامحدود آنان به حال واحوال تمام متقاضیان ازآنان در هر مکان و زمان است که به تفصیل اشکالش در فرسته قبلی بیان شد و نیازی به تکرار نیست).
پاسخ: (اولا) ایات نقل شده سابق بر نفی مشروعیت خطاب به صاحبان قبور – اگر با اعطا و اذن خدا و باد اعتقاد به عدم استقلال و با شرایطی باشد و مطلق مطلق نباشد – دلالت نداشت و توضیح داده شد.
بله از نگاه عقل برخی گفته اند که چگونه امام معصوم فوت شده به این همه درخواستهای مردم فراوان پاسخ میدهد؟ جواب:
((۱))
این سخن از باب قیاس روح به جسم است، روح تا هنگامی که در غالب جسم باشد محدودیت دارد، ولی با جدا شدن از جسم مجرد میشود و با تجرد میتواند احاطه ای داشته باشد و روح هر اندازه تزکیه شده باشد احاطه آن بیشتر میشود به ویژه آنگاه که با اذن و مصلحت و خواست خدا همراه باشد.
برخی گفته اند (زمانی که انسان فوت کرد و روح و جسم از هم جدا شدند دیگر روح در اختیار انسان نیست بلکه در اختیار الله است).
پاسخ این است: همه موجودات حتی در زمان حیاتشان در اختیار خدا قرار میگیرد چه رسد به پس از جدا شدن روح از بدن، و آنگاه که در اختیار خدا بود فرض این است که خداوند به سبب قرب ارواح اولیای خود به آنان اذن احاطه علمی فی الجمله را میدهد.
نمونه های غیر قابل انکار خوابهای صادق فراوان با خبر از آینده است که یکی را از خودم نقل میکنم.
شب رحلت آیت الله منتظری (ره) در خواب دیدم به منزل او رفتم ولی مشاهده کردم برخی در حال گریه اند و دارند جزوه قران برای تلاوت پخش میکنند. صبح بعد از صبحانه حرکت کردم رفتم دفتر آن مرحوم در حالی که تا وارد دفتر نشده بودم هیچ گزارشی از فوت او نشنیده بودم ولی با خوابم احتمال فوت او را میدادم، وارد دفتر شدم دیدم برخی گوشه ای نشسته دارند گریه میکنند پرسیدم چه خبره؟ گفتند اقا فوت کردند.
وقتی در حال خواب به خاطر اندک جدایی روح از بدن انسان معمولی فی الجمله احاطه علمی به آینده پیدا میکند چه امتناعی دارد که مقرب درگاه خدا بعد از جدایی روحش از بدن ان هم با اذن الهی احاطه علمی پیدا کند گرچه آن اندازه نباشد که در حد احاطه علمی خدا باشد؟!
((۲))
فرض این است که امام خود برآورنده حاجات نیست، بلکه خدا قاضی الحاجات است، در این صورت میلیونها انسان در آن واحد – مثلا – به امام رضا علیه السلام متوسل میشوند ولی لازم نیست امام احاطه علمی به همه آنها داشته باشد، بلکه در پیشگاه خدا به عنوان وسیله عرضه میدارد «خداوندا این همه جمعیت به من متوسل شدند و هر یک حاجتی دارد، خدایا تو درخواستهای آنان را میدانی و من از تو درخواست میکنم لطف فرموده و حاجات همه را برآورده بفرما».
حالا بفرما این کجایش اشکال دارد؟ اولا به احاطه علمی امام نیاز نیست، ثانیا لازم نیست صدای همه را بشنود بلکه همه را به خدا حواله میدهد. مثل اینکه جنابعالی بخواهی به مکه مشرف بشوی و یک میلیون پیامک برای تو بیاید و درخواست شود حاجاتشان را در کنار خانه خدا از خدا بخواهی و تو بدون احاطه علمی در کنار کعبه بگویی (خدایا تو خود به محتوای این همه پیامکها آگاهی، من از تو درخواست میکنم همه حاجات این پیامک دهندگان را برآورده بفرما).
فرمودی (دعای (يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ) و آیاتی از قرآن (حدید: ۴) و (مجادله: ۷) و نیز خطبه ۴۱ نهج البلاغه از علی علیه السلام که فرمود (بارخدايا، تو در سفر همراه و در خانواده جانشين منى و غير از تو كسى نيست كه بتواند در سفر همراه و در وطن جانشين باشد)دلالتی بر حصر ندارند. شگفتا! اگر این عبارات دلالتی بر حصر ندارند دیگر چه عبارت و جملاتی افاده حصر می کند؟!).
پاسخ: جناب استاد (اولا) تعجب نکنید چون برای حصر ادات حصر نیاز است و در دعا و دو آیه مذکور ادات حصر وجود ندارد، ولی در مورد حدیث نهج البلاغه گرچه ادات حصر ندارد ولی جمله (وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ) بر نفی علم دیگران دلالت دارد.
و (ثانیا) بر فرض دلالت بر حصر داشته باشد به عنوان ذاتی و استقلالی را دلالت دارد مثل (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُو) [اعراف: ۵۹] است که به سبب ادات حصر (لا – الا) صریح در نفی علم به غیب از غیر خدا است ولی در آیه دیگر برای غیر خود با وحی الهی اثبات می کند (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ) و موارد دیگر مثل خبر دادن عیسی و یعقوب (علیبهما السلام) که قبلا آیه مربوطه نقل شد.
و در موارد اشاره شده که اثبات خبر غیبی و پنهانی برای غیر خدا است فرمودی (آن چند موردی که بیان فرموده اید ناقض این قاعده عقلی نخواهد بود؛ بلکه می تواند موارد یاد شده از باب معجزه باشد).
پاسخ: بله دقیق فرمودی، و ما نیز آنها را معجزه میدانیم، چنانکه عامه مردم اجایت شدن توسل را معجزه میخوانند، ولی با این حال بر اثبات قدرت خبر دادن از غیب و پنهانی برای غیر خدا دلالت دارد و همین نقض فرمایش شما و اثبات سخن ما است، از اینکه آنچه از اختصاصات خدا است با اعطا و اذن او به اولیای او داده شده است و سخن عیسی (ع) درباره اخبار از پنهانی ها در خانه ها هم عمومیت داشت و هیچ قیدی نداشت و لازمه اش احاطه علمی به همه پنهانیهای خانه ها است.
و فرمایش شما (آیه نیز نگفته که مسیح(ع) در همه وقت از همۀ احوال آنها آگاه بوده است، بلکه او در هنگام لزوم به عنوان معجزه به واسطۀ وحی آگاه می شد).
پاسخ: اتفاقا اطلاق ایه دلالت دارد زیرا دو لفظ (ما) موصوله در (بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُون) عمومیت دارند،؛ بله در مقام اجرا عقل حکم میکند در صورت لزوم خبر بدهد، نه اینکه در هنگام لزوم خبردار بشود و به قول شما طبیعت بشری محدود است و ممکن نیست چنین احاطه علمی داشته باشد، ولی این آیه قرآن و غیر قابل انکار است و توجیهش همان است که ما میگوییم از اینکه این اعجاز الهی و لطف و اعطای خدا و با اذن او و غیر استقلالی است و از این جهت با آیه ۵۹ سوره اعراف و مانند آن که بر اثبات انحصار احاطه علمی خدا دلالت دارد منافات ندارد.
فرمودی (شاهد بودن در قرآن نیز بدین معنا نیست که ایشان از تمامی امور آگاهند؛ چنان که مفاد حدیث حوض خود به خوبی گواهی می دهد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم پس از رحلت، ازاموری که این دنیا به وقوع می پیوندد بی اطلاع است).
پاسخ: دلیلم را توضیح دادم هر پیامبر شاهد اعمال امت خود تا زنده اند (بی استثنا) و خاتم پیامبران شاهد اعمال شاهدان بی استثنا است و شاهد و شهادت بدون احاطه علمی ممکن نیست و این شهادت در روز قیامت است ولی لازمه اش این است که تا دنیا باقی بود گرچه خود آن پیامبران در گور بودند روحشان ناظر امت بود که در قیامت توانایی گواهی دادن را پیدا میکنند و الا گواهی دادن بدون آگاهی سابق محال است.
فرمودی (شاهد بودن در این آیات به معنای ارائه حجت بر آنان در زمان حیات و ممات برآنان است،و شماری از مفسران هم نیز بدین معنا اشاره کرده اند).
پاسخ: علامه طباطبائی در مورد آیه (الزمر- ۶۹) عرض ما را تایید میکند، او گفت: «الشهادة فيها مطلقة، و ظاهر الجميع على إطلاقها هو الشهادة على أعمال الأمم، و على تبليغ الرسل أيضا، كما يومئ إليه قوله تعالى «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»: الأعراف- ۶، و هذه الشهادة و إن كانت في الآخرة يوم القيامة لكن تحملها في الدنيا» [المیزان: ۲۳۱].
در بند (۶) فرمودی (چنین هم نبود که جبرئیل به طورمستمر برآن حضرت فرود آید تا آن بزرگوار را درجریان همه جزئیات اخبار و احوال آنان قراردهد، بلکه تنها برخی از اخباری که اراده خداوند برآن تعلق گرفته بود که پیامبر ازآنها اطلاع پیداکند جبرئیل به آن حضرت خبر می داد).
پاسخ: اثبات موارد خاص نفی ما سوا نمیکند چنانکه از عبد اللّه بن عمر نقل شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله در هنگام بيمارى خود فرمود: «برادرم را نزد من بخوانيد»، عثمان را نزد او آوردند، پيامبر صلی الله علیه وآله از او رو برگرداند؛ سپس فرمود: «برادرم را نزد من بخوانيد»، على بن ابىطالب را نزد او آوردند، على با پارچهاى پيامبر صلی الله علیه وآله را پوشاند و گونه خود را به گونه او گذاشت، آنگاه كه على از نزد پيامبر صلی الله علیه وآله بيرون آمد از او پرسيدند: «پيامبر صلی الله علیه وآله به تو چه فرمود: گفت: «عَلَّمَنى أَلْفَ بابٍ، يَفْتَحُ كُلُّ بابٍ أَلْفَ بابٍ». [تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۸۵] «هزار دروازه دانش بر من گشود كه از هر دروازه آن هزار دروازه گشوده مىشود».
در مورد آیه ۲۵۳ بقره بر فرض که آن شخص پیامبر خدا بوده پاسخ دادم که ما ادعا نداریم اعطای علم از سوی خدا مطلقا برای همه پیامبران بوده است.
برخی به آیات سوره کهف تمسک کردند که اصحاب کهف پس از بیدار شدن نمیدانستند چند سال خوابیدند پاسخ همان پاسخ به مورد آیه ۲۵۳ بقره است که بیان شد.
درباره آیه (احیاء عندربهم یرزقون) فرمودی: اولاً – نه «احیاء عندالناس فی الدنیا یرزقون» !!!
ثانیاً – باید دید مراد از «احیاء» چیست؟!… پس مراد از «احیاء» نوعی حیات برتر است که دیگر ارواح به آن مرحله ی حیات برتر که همان مقام «عند رب» باشد شمول رزق وروزی ویژه الهی نشوند، نمیرسند، ولذا نسبت به آنان میت ومرده به حساب می آیند.
پاسخ من: پس قبول کردید که حیات شهید نوعی حیات برتر است ولی توجه دارید که در اول آیه ۱۵۴ سوره بقره از اطلاق مرده بر شهید نهی شده است: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللَّهِ أَمْوات). یعنی آنچنان زندگی برتر دارند که قابل مقایسه با حیات روحانی دیگر مردگان نیست.
افزون بر اینکه خداوند درباره احاطه وجودی فرشته مرگ فرمود (قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ) [سحده: ۱۱] در حالی که در یک آن ممکن است ده ها هزار تن در سراسر جهان بمیرند و گیرنده جان انان فرشته مرگ اتست ولی غیر مستقل و با اعطا و اذن خدا.
و نیز آیات (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ * كِراماً كاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُون) [انفطار: ۱۰ – ۱۲] که بر احاطه علمی قرشتگان حافظ اعمال بر اعمال انسانها دلالت دارد.
در پاسخ به استدلال به این آیات فرمودی (هیچ انسانی نمی تواند خدا شود، وهیچ انسانی هم نمی تواند فرشته شود، نباید ماهیت انسان را مساوی ماهیت فرشته دانست).
پاسخ: (اولا) انسان خدا نمیشود، ولی از فرشته بالاتر و مسچود فرشتگان میشود، و چطور انسان مقرب درگاه خدا و مسجود ملائکه نتواند همانند فرشتگان سجده کننده با اذن خدا احاطه علمی پیدا کند؟!
(ثانیا) اشکال شما این بود که «احاطه علمی انسان مرده لازمه اش اثبات صفات خدایی برای او است» این اشکال در مورد احاطه علمی فرشته نیز وارد است در حالی که نه تنها احاطه علمی برای دسته ای از فرشتگان بلکه احاطه توانایی جان ستاندن هزاران انسان در یک ان برای فرشته مرگ در قرآن ثابت شده است، ولی همه اینها با اعطا و اذن خدا است.
سلام بر قبور
نکته قابل توجه در این باره این است که اگر آیه ۵۲ سوره روم و جز ان بر مرده بودن مطلق و قطع ارتباط کامل پیامبر (ص) با دنیا دلالت داشته و در نتیجه سلام کردن بر او بعد از وفات او جایز نباشد، نتیجه این میشود که سلام دادن بر حضرت برای پس ازوفات او کاملا لغو بوده و در نماز نیز به صورت مستحب نتوانیم بر او سلام بدهیم، در حالی که سلام دادن بر او در رکعت آخر پس از تشهد نماز از مستحبات نماز است، چنانکه سلام دادن بر او در کنار قبر او و در مسجد او به اتفاق مسلمانان جایز است و از پیامبر صلی الله علیه واله نقل شده است [ر.ک: صحیح البخاری ج ۱ ص ۲۰۲ و ج ۲ ص ۶۰؛ صحیح مسلم ج ۲ ص ۱۳۰؛ ابن حزم، المحلی ج ۳ ص ۲۶۹؛ مالک بن انس، الموطا ج ص ۹۰ باب التشهد فی الصلاة ح ۵۳, امام شلفعی، الأم ج ۱ ص ۱۴۱].
و اگر روح پاک او سلامها را نشنود و یا به او رسانده نشود مستلزم لغو بودن سلام بر او است، پس جواز سلام بر او به اتفاق مسلمانان گواهی دیگر بر حیات خاص برزخی او و توانایی او برای شنیدن و پاسخ دادن است، گرچه ما توانایی شنیدن پاسخ او را نداریم.
فرمودی: (اگر درکنار مرقد مطهر پیامبر امامان ما خطاب به آنان السلام علیک… این گونه سلام ها سلام تحیت و تعظیم و بزرگداشت است، نه سلام حضور که جوابش واجب است».
در مورد زیارت نیز همین سخن را فرمودی که آنان صدای ما را نمی شنوند و زیارت تنها احترام و تعظیم است.
پاسخ: ادعای تعظیم بودن این نوع سلامها دلیل ندارد و خلاف ظاهر لفظ سلام است، افزون بر اینکه نه تنها سلام بر پیامبر صلی الله علیه وآله، بلکه سلام بر شهیدان نیز توصیه شده و در روایت آمده که به سلام شما پاسخ میدهند:
حاكم نیشابوری در حديثى صحيح از طريق عطاف بن خالد مخزومى نقل كرده است كه عبداللّه بن أبى فروه از پدرش نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله قبور شهيدان اُحُد را زيارت كرد و گفت: «أَللّهُمَّ اِنَّ عَبْدَكَ وَ نَبِيَّكَ يَشْهَدُ اَنَّ هؤُلاءِ شُهَداءُ وَ أنَّ مَنْ زارَهُمْ أَوْ سَلَّمَ عَلَيْهِمْ اِلى يَوْمِ الْقِياَمَةِ رَدُّوا عَلَيْهِمْ». [المستدرك على الصحيحين، ج ۱، ص ۳۶۳]. «خداوندا، اینان شهيدانند، تا روز رستاخيز اگر كسى آنان را زيارت يا بر آنان سلام كند به زيارت يا سلام او پاسخ مىدهند».
درخواست امرزش پیامبر (ص) در قبر برای گناهکاران
از عبداللّه بن مسعود نیز نقل شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «حَياتى خَيرٌ لَكُمْ نُحدثدن و يُحدث لكم، و وفاتى خيرٌ لَكُمْ تُعْرَضُ عَلَىَّ أَعمالَكُمْ، فَما رَأَيْتُ مِنْ خَيْرٍ حَمِدْتُ اللّهَ، وَ ما رَأَيْتُ مِنْ شَرٍّ اَسْتَغْفَرْتُ اللّهَ لَكُمْ». (مناوى، فيض القدير، ج ۲، ص ۵۲۲، ح ۳۷۷۱؛ هيثمى، مجمع الزّوائد، ج ۹، ص ۲۴؛ ابن كثير، البداية والنهاية، ج ۵، ص ۲۰۹؛ سيوطى، الخصائس الكبرى، ج ۲، ص ۴۹۱ و الجامع الصغير، ج ۱، ص ۵۸۲، ح ۳۷۷۱؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۲، ص ۱۹۴؛ محمود آلوسى، روح المعانى، ج ۱۴، ص ۲۱۳؛ متقى هندى، كنز العمّال، ج ۱۱، ص ۴۰۷، ح ۳۱۹۰۳؛ صالحى شامى، سبل الهدى والرّشاد، ج ۱۲، ص ۲۷۱؛ ممدوح، رفع المناره، ص ۱۲۲؛ عبداللّه حسينى، اتحاف الازكياء، ص ۲۴).
یعنی: «زنده بودن من براى شما خير است، مرگ من براى شما خير است، اعمال شما بر من عرضه مىشود، اگر كار خوب ببينم خدا را ستايش مىكنم و اگر كار بد ببينم از خدا براى شما درخواست آمرزش مىكنم».
هيثمى نوشته است: بزّاز آن را روايت كرد و رجال او رجال صحيح هستند.(مجمع الزّوائد، ج ۹، ص ۲۴).
این روایت نیز بر ارتباط روح مبارک پیامبر (ص) با دنیا دلالت دارد.
توسل بزرگان معروف سنی به قبور ائمه
خطيب بغدادى در تاريخ بغداد نوشته است: ابو على خلال مىگفت: هرگاه مشكلى براى من پيش مىآيد كنار قبر موسى بن جعفر [امام هفتم علیه السلام] مىرفتم و به او متوسّل مىشدم، مشكل من برطرف مىشد. (تاريخ بغداد، ج ۱، ص ۱۳۳، ذيل عنوان «باب ما ذكر فى مقابر بغداد المخصوصة بالعلماء والزّهّاد).
ابن حبان در شرح حال امام رضا علیه السلام نوشته است: قبر او [على بن موسى الرّضا علیه السلام] در سناباد در بيرون نوقان در كنار قبر [هارون] الرشيد مشهور است و زيارت مىشود، من بارها فراوان قبر او را زيارت كردم و در مدتى كه در طوس ساكن بودم هرگاه براى من گرفتارى پيش مىآمد قبر على بن موسى الرضا را – كه درود خدا بر جدّ او و بر او باد – زيارت كرده و از خداوند رفع آن مشكل را درخواست مىكردم و آن گرفتارى در اسرع وقت برطرف مىشد، اين را بارها تجربه كردهام، خدا ما را بر دوستى مصطفى و اهل بيت او صلى اللّه عليه و عليهم أجمعين بميراند. (ابن حبان، الثّقات، ج ۸، ص ۴۵۷).
اشکال استاد مستشکل
ازهرکه بگذریم سخن دوست خوش تر است
سلام برحضرت استاد باقریان عزیز و بزرگوار
بحث با جنابعالی برای این گروه فرهیخته ازهر چیزی مطلوب تر است
دربحث پیشین فرمودید:
« خطاب صاحبان قبور اگر با اعطا و اذن خدا و با اعتقاد به عدم استقلال و با شرایطی باشد و مطلق مطلق نباشد مشکلی ندارد».
خدمت آن عزیز عرض شد که لازمۀ چنین خطابی علم نامحدود آنان به حال واحوال تمام درخواست کنندگان در هر مکان و زمان است که گفته شد چنین چیزی در حق غیر خداوند از اساس امکان ندارد و اعطاء و اذن الهی هم به خاطر محدودیت ذاتی ماسوی الله نمی تواند مشکلی را حل کند؛ چرا که اساسا قدرت الهی بر امر محال تعلق نمی گیرد!
با این بیانی که ذکر شد پاسخ مطلبی که در مورد قیاس روح به جسم نیز توسط آن جناب مطرح شد نیز داده می شود.
بله به صورت جزیی ارتباط روح با برخی از امور غیبی همانند آنچه از فقیه عالیقدر حضرت آیت الله منتظری نقل نمودید هم امکان دارد و هم ممکن است برای برخی از اولیاء الهی نیز اتفاق بیفتد اما این مطلب با علم نامحدود به امکنه و ازمنه که در موضوع بحث مطرح است کاملاً تفاوت دارد.
بار دیگر تکرار می کنم که حاضر فی کل مکان و کسی که در همه جا حضور دارد و نسبت به تمامی مکان ها و زمان ها احاطه علمی و سلطه داشته باشد تنها خداوند یکتای بی همتا ست؛ چرا که ذات الهی نامحدود است و به طبعاً تمامی صفات او نیز از جمله علم و احاطۀ او نسبت به اشیاء نیز نامحدود خواهد بود.
غیر از او هرکس که می خواهد باشد در ذات محدود و در صفاتی که نیز دارد محدود و با حد و مرز خواهد بود این چیزی است که از بدیهیات به شمار می آید و علی القاعده جز خداوند یکتا کسی به اقتضاي بشر بودنش، قادر به آگاهي از همه ي خواندن ها و پاسخ دادن به همه ي آنها در آن واحد نیست و قدرت خداوند نيز بر قادر ساختن او به اين کار تعلق نمی گیرد؛ چرا که این کار به اقتضای محدودیت ذاتي قدرت بشر، محال است و قدرت خداوند بر محال تعلق نمی گیرد به این معنا که متصور نیست که خداوند بشری را خدا بسازد(دقت شود).
فرموده اید:«لازم نیست صدای همه را بشنود بلکه همه را به خدا حواله می دهد. مثل اینکه جنابعالی بخواهی به مکه مشرف بشوی و یک میلیون پیامک برای تو بیاید و درخواست شود حاجاتشان را در کنار خانه خدا از خدا بخواهی و تو بدون احاطه علمی در کنار کعبه بگویی (خدایا تو خود به محتوای این همه پیامک آگاهی، من از تو درخواست می کنم همه حاجات این پیامک دهندگان را برآورده بفرما)».
باید خدمتتان عرض کنم که :
آنچه مطرح فرمودید اساساً صورت مسأله را تغییر می دهد!
بحث در مورد مخاطب قرار دادن و لازمۀ آن و اینکه غیر خداوند به اقتضاي بشر بودنش، قادر به آگاهي از همه ي خواندن ها و پاسخ دادن به همه ي آنها در آن واحد نیست بود،
و آنچه فرمودید اساساً در فرض عدم علم آنها به مفاد درخواست ها و خطاب ها نیز قابل تصورست که اساساً موضوع ما نحن فیه نیست.
مطلبی را هم که در مورد دعای (يَا مَنْ لَا يَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ) و آیاتی از قرآن (حدید: ۴) و (مجادله: ۷) و نیز خطبه ۴۱ نهج البلاغه بیان فرمودیدکه برای حصر، ادات حصر نیاز است، و در دعا و دو آیه مذکور ادات حصر وجود ندارد و…
باید خدمتتان عرض کنم:
حصر همیشه نیاز به ادات ندارد، بلکه گاهی خصوصیت مورد مقتضی حصر و انحصارست، همچون آیات و روایاتی که بیانگر و مُثبت اصل توحید برای ذات و صفات الهی است که اگرچه دارای ادات حصر و نفی و استثنای اصطلاحی مطرح در علم اصول نباشد اما مقام و مناسبت حکم و موضوع که همان بیان توحید است خود چنین حصر و انحصاری را اقتضا می کند و آیات و متن خطبه ای که از نهج البلاغه که نقل شد از همین سنخ آیات و روایات بود.
بنده قبلا بیان داشته بودم که وقوع آن مواردی که جنابعالی از قرآن در حق برخی پیامبران نقل نمودید ناقض این قاعده عقلی نخواهد بود؛ بلکه می تواند موارد یاد شده از باب معجزه باشد.
و شما پاسخ فرمودید که: بله دقیق فرمودی، و ما نیز آنها را معجزه می دانیم و…
پاسخ:
چنان که مستحضرید وقوع معجزه در زندگی پیامبران امری نبوده که در همۀ اوقات زندگی پیامبران جریان داشته باشد، بلکه در زمان هایی خاص و بنابر مصلحت الهی آن هم برای اثبات امر نبوت ایشان بر دستان آن بزرگواران جاری می شده که غالباً خود ایشان از کیفیت و چگونگی آن بی اطلاع بودند.
معجزات پیامبران از آن رو که برای تأیید انبیاء و اثبات صدق ادّعایشان ظاهر می گردد طبیعتاً یک بخش از آن که همان فعل ابتدایی ظهور معجزه است همچون «انداختن عصا» از جانب آنها صادر می شود، اما بخش دیگر آن که همان تبدیل عصا به اژدهاست فعل مستقیم الهی بوده است، و از همین روست که در مورد معجزه ای که خدای تعالی به دست حصرت موسی(ع) انجام داده بود؛ ایشان ترسيد و فرار کرد(طه/ ۲۱ و قصص ۳۱/)!
درحالی که اگر فعل او بود و به قدرت و نیروی او انجام شده بود و یا حتی می دانست چه خواهدشد، ترس وفرارش بی مورد بود.
در بند (۶) بیان داشتم که: (چنین هم نبود که جبرئیل به طورمستمر برآن حضرت فرود آید تا آن بزرگوار را درجریان همه جزئیات اخبار و احوال آنان قراردهد، بلکه تنها برخی از اخباری که اراده خداوند برآن تعلق گرفته بود که پیامبر ازآنها اطلاع پیداکند جبرئیل به آن حضرت خبر می داد).
پاسخ فرمودید:
اثبات موارد خاص نفی ما سوا نمی کند.
جواب: بله این موردی که ذکر شد نفی ماعدا نمی کند، اما لااقل مُثبت این مطلب هست که آن ذوات مقدسه علم به کل مکان و زمان و تمامی نیت ها که لازمه چنین خطاباتی است ندارند، و در این مورد دلیل کاملاً مدعا را به اثبات می رساند.
همچنین فرموده اید:
« در پاسخ به استدلال به این آیات فرمودید هیچ انسانی نمی تواند خدا شود، وهیچ انسانی هم نمی تواند فرشته شود، نباید ماهیت انسان را مساوی ماهیت فرشته دانست.
پاسخ: (اولا) انسان خدا نمیشود، ولی از فرشته بالاتر و مسچود فرشتگان می شود، و چطور انسان مقرب درگاه خدا و مسجود ملائکه نتواند همانند فرشتگان سجده کننده با اذن خدا احاطه علمی پیدا کند؟!
(ثانیا) اشکال شما این بود که «احاطه علمی انسان مرده لازمه اش اثبات صفات خدایی برای او است» این اشکال در مورد احاطه علمی فرشته نیز وارد است در حالی که نه تنها احاطه علمی برای دسته ای از فرشتگان بلکه احاطه توانایی جان ستاندن هزاران انسان در یک ان برای فرشته مرگ در قرآن ثابت شده است، ولی همه اینها با اعطا و اذن خدا است».
جواب:
شیوۀ گرفتن جان که خود اول بحث است و از بسیاری از آیات قرآن برمی آید که فرشتگان بسیاری به فرشتۀ مرگ در این امر یاری می رسانند! شما از کجا می دانید که هرگاه که زمان مرگ فرا می رسد خداوند به او الهام نکند که الان زمان مرگ فلان شخص رسیده است باید گفت که علم نامحدود همانند ذات نامحدود تنها در انحصار خداوندست، چنان که در آیات قرآن نیز از «ملائک» قبض روح سخن به میان آمده است جدا از آنکه خود آیات قرآن نیز بر این امر دلالت دارند که امور بسیاری از فرشتگان نیز مخفی داشته می شود و این گونه نیست که چون اینان فرشتگان الهی اند دیگر بر تمامی امور آگاهی دارند نمونه را در همان آیات خلقت آدم و اعتراض ملائک می توانید ببینید.
جدای از تمامی اینها باید خدمتتان عرض کنم که بى شک بنیادی ترین و قاطعترين متن اسلامى براى شناخت خداوند و تصوير توحيد کتاب خدا یعنی قرآن کریم است. قرآن دلایل قاطعى را در این باره در اختيار ما مىگذارد تا مبادا هيچ كس و هيچ چيز از جمله پيامبران و أولياى الهى را خداي گونه و داراى علم و قدرت بيكرانه نشماريم.
نمونه را خود قرآن كريم فرا روی ما قرار می دهد كه پيامبر گروهی از منافقان همروزگار خود را نمی شناخته است:
«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُم؛ از(ميان) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند؛ و از اهل مدينه(نيز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آنها را نمىشناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم»(توبه/۱۰۱).
فرموده اید: نکته قابل توجه در این باره این است که اگر آیه ۵۲ سوره روم و جز ان بر مرده بودن مطلق و قطع ارتباط کامل پیامبر (ص) با دنیا دلالت داشته و در نتیجه سلام کردن بر او بعد از وفات او جایز نباشد، نتیجه این میشود که سلام دادن بر حضرت برای پس ازوفات او کاملاً لغو بوده و در نماز نیز به صورت مستحب نتوانیم بر او سلام بدهیم، در حالی که سلام دادن بر او در رکعت آخر پس از تشهد نماز از مستحبات نماز است.
پاسخ: بایدخدمتتان عرض کنم که همواره چنین نیست که لازمه سلام دادن با آگاهی و اطلاع فردی که متعلق سلام قرار می گیرد همراه باشد.،چنانکه خود ما نیز در هر نماز و در هر دعای خود تمامی مومنین و مومنات را در عبادت خود شریک می گردانیم و آنها را در هرگوشۀ عالم متعلق سلام و درود خود قرار می دهیم!
و این سلام و درودها همگی دعاهای مستجابی خواهد بود که در محضر خداوند خود موجب ارتقاء درجات برای فردی سلام دهنده و هم فردی که برای او سلام و درود داده شده خواهند شد!
مخصوصاً درپست قبلی انواع سلام را توضیح دادم.
باعرض ارادت واخلاص.
پاسخ باقریان
سلام علیک.
جناب استاد عزیز
بحث با جنابعالی برای بنده نیز ارزشمند است و استفاده میبرم و میدانم مقصود جنابعالی روشن شدن افکار است، افزون بر اینکه بنده را قابل دانسته و میآزمایید.
به دنبال عرض من «خطاب صاحبان قبور اگر با اعطا و اذن خدا و با اعتقاد به عدم استقلال و با شرایطی باشد و مطلق مطلق نباشد مشکلی ندارد».
قرمودی:
(لازمۀ چنین خطابی علم نامحدود آنان به حال واحوال تمام درخواست کنندگان در هر مکان و زمان است که گفته شد چنین چیزی در حق غیر خداوند از اساس امکان ندارد و اعطاء و اذن الهی هم به خاطر محدودیت ذاتی ماسوی الله نمی تواند مشکلی را حل کند؛ چرا که اساسا قدرت الهی بر امر محال تعلق نمی گیرد!)
پاسخ من:
دو پاسخ دادم در نقد پاسخ اولم فرمودی (این مطلب با علم نامحدود به امکنه و ازمنه که در موضوع بحث مطرح است کاملاً تفاوت دارد).
در حالی که عرض کردم (اولا) روح بعد از جدایی از بدن مجرد محض میشود و مجرد یعنی رسته از طبیعت، در این صورت قیودات طبیعت را ندارد و چنانکه آینده را میبیند ممکن است در آن واحد صداهای فراوان را بشنود، چطور در زمان ما با وجود اینترنت با سرج یک کلمه هزاران مصداق میآید در حالی که طبیعت است و روح مجرد رسته از همه قیودات است و اشراف وسیع پیدا میکند، و استحاله عقلی ندارد تا با اذن خدا منافات پیدا کند.
(ثانیا) هرچه روح در دنیا تقویت شود در همین دنیا با وجود بدن اشراف وسیع پیدا میکند چنانکه در موارد مرتاضان هندی اموری مشاهده میشود که در حال عادی از محالات است ولی با تقویت روح محال عقلی ندارد و عینیت دارد و اینگونه موارد از پیامبر (ص) و ائمه اطهار فراوان در روایات آمده که نمیتوان گفت همه ضعیف هستند و نمونه آن حدیث علی (ع) (سلونی قبل أن تفقدونی) بود که قبلا در باره آن بحث کرده بودیم. حالا این روح در صورت جدایی از بدن و تجرد محض چه محال عقلی دارد که در آن واحد به خواسته های فراوان توجه نموده و برآورده شدن آن را از خدا بخواهد و یا با اذن خدا بعضی را برآورده کند؟! و صرف اینکه وصف خدا است دلیل نمیشود که با اذن خدا نتواند چنانکه خدا فرمود (ِوَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب) [بقره: ۲۱۲] و احاطه علمی غیر خدا که خود رزق مهم الهی است مطابق این آیه مقید به دو قید «من یشاء» و «بغیر حساب» است و چنانکه درباره داوود (ع) فرمود (َوَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاء) [بقره: ۲۵۱] و موصول عمومیت دارد، و درباره آدم (ع) فرمود (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) [بقره: ۳۱] و این تعلیم تدریجی و مستقل و ذاتی نبود، بلکه با اعطای خدا و فراگیر و محیط بود و این در حالی بود که داوود و آدم در قید کالبد تن بودند و نزاع ما در روح مجرد است و دو آیه (نساء: ۴۱) و (نحل: ۸۹) پیش از این بیان شد که بر احاطه علمی هر پیامبری به امت خود و احاطه علمی پیامبر اسلام بر آن پیامبران دلالت دارد و گرنه شهادت دادن در پیشگاه خدا معنی ندارد.
در این صورت به این فرمایش شما پاسخ داده میشود (جز خداوند یکتا کسی به اقتضاي بشر بودنش، قادر به آگاهي از همه ي خواندن ها و پاسخ دادن به همه ي آنها در آن واحد نیست و قدرت خداوند نيز بر قادر ساختن او به اين کار تعلق نمی گیرد؛ چرا که این کار به اقتضای محدودیت ذاتي قدرت بشر، محال است و قدرت خداوند بر محال تعلق نمی گیرد به این معنا که متصور نیست که خداوند بشری را خدا بسازد).
پاسخ من:
عرض شد محدودیت ذاتی بشر (اولا) محدودیت به خاطر تعلق به جسم طبیعی است و (ثانیا) روح متعلق به جسم طبیعی نیز با تقویتش اشراف علمی پیدا میکند و هرچه تقویت بیشتر باشد اشراف بیشتر میشود تا آنجا که میفرماید (سلونی قبل ان تفقدونی) (ثالثا) آیات دیگر مذکور چند بار.
در مورد حواله دادن درخواستها به خدا با مثال التماس یک میلیون پیامک فرمودی (آنچه مطرح فرمودید اساساً صورت مسأله را تغییر می دهد! بحث در مورد مخاطب قرار دادن و لازمۀ آن و اینکه غیر خداوند به اقتضاي بشر بودنش، قادر به آگاهي از همه ي خواندن ها و پاسخ دادن به همه ي آنها در آن واحد نیست بود).
پاسخ من:
آنچه عرض شد در صورت نپذیرفتن پاسخ قبلی است که به نظر من بی اشکال بود و با ذکر ایاتی از قرآن عدم استحاله آن توضیح داده شد، و این نکته هم قابل توجه است و هیچ استحاله عقلی نزد هیچ کس تصور نمیشود.
درباره ادات حصر نداشتن دعا و ایاتی از قرآن فرمودی:
(حصر همیشه نیاز به ادات ندارد، بلکه گاهی خصوصیت مورد مقتضی حصر و انحصارست، همچون آیات و روایاتی که بیانگر و مُثبت اصل توحید برای ذات و صفات الهی است که اگرچه دارای ادات حصر و نفی و استثنای اصطلاحی مطرح در علم اصول نباشد اما مقام و مناسبت حکم و موضوع که همان بیان توحید است خود چنین حصر و انحصاری را اقتضا می کند و…).
پاسخ من:
(اولا) علم معانی را برای این میخوانیم که مطلبی را با ضابطه به دست اوریم و استفاده حصر از دعا و تعدادی از آیات با ادعای خصوصیت مورد بی ضابطه است.
و (ثانیا) قبول دارم آیات دال بر حصر وجود دارد و پاسخ دادم که با توجه به آیات دیگر که ظاهرا نقیض آیات دال بر حصر است چاره ای نیست بگوییم که مقصود آیات حصر احاطه علمی استقلالی است چنانکه در ایه (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها) [زمر: ۴۲] که به سبب تقدم فاعل در معنی [الله] [تقدیم ما حقه التأخیر] بر حصر دلالت دارد ولی در جای دیگر فرمود (ْيَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْت) [سجده: ۱۱] که برای رفع توهم تناقض ناچاریم بگوییم مقصود از آیه حصر ذاتی استقلالی و مقصود از آیه دوم با اعطا و اذن خدا. و نیز آیه شهید بودن پیامبران در قیامت. پس اشراف علمی غیر خدا با اذن خدا نه تنها محال عقلی نیست بلکه در قرآن نیز آمده است.
در موارد پیامبرانی که معجزاتی با دست آنان پدید امد فرمودی (مستحضرید وقوع معجزه در زندگی پیامبران امری نبوده که در همۀ اوقات زندگی پیامبران جریان داشته باشد، بلکه در زمان هایی خاص و بنابر مصلحت الهی آن هم برای اثبات امر نبوت ایشان بر دستان آن بزرگواران جاری می شده که غالباً خود ایشان از کیفیت و چگونگی آن بی اطلاع بودند).
پاسخ من: (اولا) بله وقوع معجزه دایمی نبود ولی موارد خبر دادن از پنهانیها (وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُم) [آل عمران: ۴۹] هیچ قیدی ندارد. و اینکه فرمودی معجزه فعل خدا است در مثل عصای موسی از جهت ذاتی استقلالی درست است، ولی با اذن خدا از غیر خدا نیز صادر شد و دلیل بر ادعای ما نسبت دادن فعل اخبار در آیه اخیر به شخص متکلم (عیسی) است [أنبئکم]. و نیز: (وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون) [یوسف: ۸۶ و ۹۶] و جالب اسیت معجزات علمی هم به شخص انسان نسبت داده شد و هم محیط و بدون هیچ قید است، ولی ادعا نداریم استقلالی ذاتی باشد تا لازمه اش اثبات وصف خدا برای غیر خدا باشد.
فرمودی:
(در بند (۶) بیان داشتم که: (چنین هم نبود که جبرئیل به طورمستمر برآن حضرت فرود آید تا آن بزرگوار را درجریان همه جزئیات اخبار و احوال آنان قراردهد). و سپس پاسخم را نقل و در مقام اشکال فرمودی (این موردی که ذکر شد نفی ماعدا نمی کند، اما لااقل مُثبت این مطلب هست که آن ذوات مقدسه علم به کل مکان و زمان و تمامی نیت ها که لازمه چنین خطاباتی است ندارند).
پاسخ من:
بله، موارد محدود مثبت ادعای ما نیستند، ولی آیاتی تقدیم شد که در علم گسترده و بدون قید پیامبران مثبت ادعای ما هستند.
در مورد استنادم به عمل عزرائیل پاسخی فرمودی.
پاسخ من: اینکه فرشتگان اعوان ملک الموت هستند یک قول در تفسیر آیه است و قول دیگر این است: «عن ابن عباس قال جعلت الدنيا بين يدي ملك الموت مثل جام يأخذ منها ما شاء إذا قضى عليه الموت من غير عناء و خطوته ما بين المشرق و المغرب» [مجمع البیان۸: ۵۱۴] با این حال به خاطر وجود احتمال دیگر از این آیه صرفنظر میکنم، جز یک نکته را و آن اینکه خدا با اینکه توفی را به خود اختصاص داد به فرشتگان و ملک الموت نیز نسبت داد و برای رفع توهم تناقض ناچاریم بگوییم آیه دال بر حصر از جهت ذاتی استقلالی و آیات دیگر با اذن و اعطای خدا است.
فرمودی:
(بى شک بنیادی ترین و قاطعترين متن اسلامى براى شناخت خداوند و تصوير توحيد کتاب خدا یعنی قرآن کریم است. قرآن دلایل قاطعى را در این باره در اختيار ما مىگذارد تا مبادا هيچ كس و هيچ چيز از جمله پيامبران و أولياى الهى را خداي گونه و داراى علم و قدرت بيكرانه نشماريم).
پاسخ من:
اینکه بگوییم انسان کامل با توجه به کمالات و نیز تجرد روح با اذن خدا به درخواست متوسلان احاطه علمی پیدا میکند ادعایی است که (اولا) احاطه علمی مقید [درخواست متوسلان] است و مطلق نیست و (ثانیا) غیر استقلالی و اعطائی و با اذن خدا است و بیکرانه نیست، در حالی که وصف خدا احاطه علمی ذاتی استقلالی مطلق از هر جهت است، و این دو با هم زمین تا آسمان فرق دارند، و ادعای ما مستلزم وصف خدایی برای غیر خدا نمیشود و نمونه از آیات قرآن در مورد علم بعضی از انبیا و شهید بودن انبیا در قیامت نقل شد که لازمه اش اشراف علمی به اعمال امت است.
در مورد محدودیت علم پیامبر (ص) به منافقان به آیه (توبه: ۱۰۱) استناد فرمودی.
پاسخ من: آنچه مسلّم است معرفی منافقانی به پیامبر (ص) است تا آنجا که حذیفه را هم آگاه کرد و حذیفه در شناخت منافقان مشهور بود و اگر وی بر جنازه شخصی نماز نمیخواند مردم میفهمیدند شخص میت یک منافق بودهاست [بحار الانوار. بیروت: موسسه الوفاء. ۱۴۰۴ قمری. صص. ج ۲۰ ص ۲۰۸]. و این با ظاهر اطلاق آیه (لا تعلمهم) منافات دارد، پس ناچاریم بگوییم آیه در مقام بیان اختصاص معرفت استقلالی ذاتی بود و با علم اعطایی غیر استقلالی و با اذن خدا منافات ندارد.
در مورد سلام بر پیامبر (ص) بعد از تشهد نماز فرمودی:
(و این سلام و درودها همگی دعاهای مستجابی خواهد بود که در محضر خداوند خود موجب ارتقاء درجات برای فردی سلام دهنده و هم فردی که برای او سلام و درود داده شده خواهند شد!).
پاسخ من:
قبلا عرض کردم (اولا) اگر سلام غایبانه باشد مثل (علیه السلام) فرمایش شما درست است، ولی ظاهر سلام خطابی و لغو نبودن ان دلیل بر این است که مخاطب سلام را میشنود.
(ثانیا) نه تنها سلام بر پیامبر (ص)، بلکه سلام بر شهیدان نیز توصیه شده و در روایت آمده که به سلام شما پاسخ میدهند:
حاكم نیشابوری در حديثى صحيح از طريق عطاف بن خالد مخزومى نقل كرده است كه عبداللّه بن أبى فروه از پدرش نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله قبور شهيدان اُحُد را زيارت كرد و گفت: «خداوندا، اینان شهيدانند، تا روز رستاخيز اگر كسى آنان را زيارت يا بر آنان سلام كند به زيارت يا سلام او پاسخ مىدهند» [المستدرك على الصحيحين، ج ۱، ص ۳۶۳].
افزون بر روایات فراوان که فرصت آن نیست
ارادتمند شما: باقریان ساروی.