علی ع وصی و وارث پیامبر (ص) قسمت اول

. على(ع)، وصىّ و وارث پيامبر(ص)

(احمد باقریان ساروی) (قسمت اول)

 دلايل لزوم انتخاب وصى

 پيش از ورود در اصل سخنبا  توجه به عنو.انلازم است لزوم انتخاب وصىّ مورد بررسى قرار بگيرد و ادلّه عقلى و نقلى آن بيان گردد:

 الف: دليل عقل و سيره عاقلان

 بيش از هر چيز، عقل هر انسان خردمند در صورتى كه با اغراض و اميال شيطانى آميخته نباشد حكم مىكند كه انسان براى پس از مرگ خود وصىّ انتخاب كند تا كارهاى او براى پس از مرگش بر زمين نماند و آنگونه كه خود مىخواهد استمرار پيدا كند، به ويژه اگر انسان داراى شخصيت اجتماعى و دينى مهمّ بوده و نقش اساسى در هدايت جامعه داشته باشد.

 گواه بر دليل عقل، سيره عاقلان و وصيتهاى بزرگان و شخصيتهاى تاريخ ساز است، زيرا سيره پادشاهان و رهبران سياسى، دينى و غير دينى بر پايه وصيت استوار بوده است و كمتر پادشاه يا رهبرى را مىتوان يافت كه براى پس از مرگ خود به شخص مخصوصى براى جانشينى و ادامه يافتن راه خود وصيت نكرده باشد، چنانكه كسانى كه براى خود جانشين و وصىّ مناسب تعيين كردهاند براى ادامه يافتن راه خود موفق بودهاند.

 ب: قرآن

 خدا در آياتى از قرآن مؤمنان را به وصيت و نوشتن آن سفارش فرمود: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ اِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ اِنْ تَرَكَ خَيْرا الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَاْلاَقْرَبينَ».(البقره: ۱۸۰).

يعنى: «بر شما نوشته شده است كه اگر چيزى از مال باقى گذاردهايد وصيت كنيد به پدر و مادر و خويشاوندان…».

 و نيز توصيه فرمود تا دو عادل براى وصيت به گواهان بگيرند: «يا أَيُّهَاالَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ اِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ».(المائده: ۱۰۶).

 ج: سنّت پيامبر (ص)

 پيامبر گرامى اسلام صلی الله علیه وآله نيز به نوشتن وصيت سفارش فرمود:

از ابن عمر نقل شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «ما حَقُّ امْرَىءٍ مُسْلِمٍ يَبيتُ لَيْلَتَيْنِ وَ لَهُ ما يُوُصى فيهِ اِلاّ وَ وَصِيَّتُهُ مَكْتُوبَةٌ عِنْدَهُ». (صحيح البخارى، ج ۳، ص ۲۴۵، كتاب الوصايا، ح ۲۷۳۸؛ صحيح مسلم، ج ۱۱، ص ۷۷، كتاب الوصيّه، ح ۶۲۷ با چهار طريق؛ سنن الترمذى، كتاب الوصايا، ص ۶۱۸، ح ۲۱۲۵؛ سنن النسائى، ج ۶، ص ۳۴۱، ح ۳۶۱۵؛ سنن الدارمى، ج ۲، ص ۴۰۲).

«بر هيچ مسلمانى كه نزد او چيزى براى وصيت وجود داشته باشد، سزاوار نيست كه دو شب بخوابد جز اينكه وصيت او نزد اونوشته شده باشد»

و ما حَقُّ امْرَءٍ مُسْلِمٍ تَمُرُّ عَلَيْهِ ثَلاثُ لَيالٍ اِلاّ وَ عِنْدَهُ وَصِيَّتُهُ». (سنن النسائى، ج ۶، ص ۲۴۱، ح ۳۶۱۷).

«بر هر مرد مسلمان تكليف حق است كه سه شب از او نگذرد جز اينكه وصيت او نزد او باشد».

 پيشتازى پيامبر(ص)‏ در عمل به احكام

 هر مسلمان خردمند آگاه مىداند كه پيامبر صلی الله علیه وآله در اجراى احكام خدا پيشتاز بوده وافزون بر احكام مربوط به عموم مسلمانان، برخى از احكام ويژه او نيز در قرآن وارد شده و او به همه آنها عمل مىكرده و هيچ تكليفى را بر زمين نگذاشت، و براى همين جهت خدا أو را الگوى همگان قرار داده و فرمود: «لَقَدْ كان لَكُم فى رسول اللّه أسوة حسنة لِمَن كان يرجو  للّهَ واليومَ الآخَرَ وَ ذَكرَ اللّهَ كثيرا».(الأحزاب: ۲۱).

 آيا به چنين پيامبرى مىتوان نسبت داد كه حكم وصيّت با آن اهميت را كه حكم عقل و فرمان خدا است و شخص او صلی الله علیه وآله مسلمانان را به آن سفارش فرموده است مورد غفلت قرار داده و به آن عمل نكرده باشد؟! آيا نزد پيامبر صلی الله علیه وآله چيزى براى وصيت كردن وجود نداشت؟ بيت المال مسلمانان، خانههايى كه زنان او در آنها زندگى مىكردند، قرآن، سنّت، فَىء، غسل، كفن و دفن خود، از همه مهمتر: اداره جامعه اسلامى امورى بودهاند كه بر پيامبر صلی الله علیه وآله لازم بود براى آنها به شخص مخصوصى وصيت كند.

 ما مىگوييم پيامبر صلی الله علیه وآله در حكم وصيّت نيز پيشتاز همه مسلمانان بوده و آن را به جامه عمل پوشانده است، براى اثبات اين ادعا دلايل نقلى فراوان از منابع اهل سنّت وجود دارد.

 وصيتهاى  پیامبر(ص) به علی (ع)

 معرّفى على علیه السلام به عنوان وصىّ و وارث، نخستين بار در مجلس دعوت پيامبر صلی الله علیه وآله از خويشاوندان نزديك و به دنبال نزول آيه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلاَقْرَبينَ»(الشعراء: ۲۱۴). بوده است كه پيش از اين با عنوان «نخستين اعلام خلافت و ولايت علی (عبيان شد، چنانكه در ذيل عنوان «على (ع) برادر پیامبر (ص[كه در بخش سوم از فصل دوم مىخوانيد] نيز بعضى از احاديث متضمّن بيان وصىّ و وارث بودن على علیه السلام براى پيامبر (ص) نقل شده است؛ ولى او صلی الله علیه وآل در موارد ديگر نيز كرارا اين وصايت و وراثت على علیه السلام را اعلام فرمود:

  1. نقل شده است پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «چهارده هزار سال پيش از اينكه خدا آدم را بيافريند من و على نورى در پيشگاه خدا بوديم، آنگاه كه خدا آدم را آفريد اين نور را در او داخل كرد و دو جزء قرار داد، جزئى از آن من و جزئى از آن على شد»، احمد اين حديث را در «مسند» و در «فضائل على» روايت كرد و صاحب كتاب «فردوس» آن را ذكر كرد و به آن افزود: «ثُمَّ أُنْتُقِلْنا حَتّى صِرْنا فى عَبْدِ الْمُطَّلِبْ، فَكانَ لِىَ النُّبُوَّةُ، وَ لِعَلِىٍّ الْوَصِيَّةُ». (شرح نهج البلاغه ۹: ۱۷۱؛ عاصمی، العسل المصفی۲: ۱۶۸، ح۴۰۴). «سپس منتقل شديم تا به عبد المطلب رسيديم، پس پيامبرى به من و وصايت به على رسيد».

 احمد حنبل حديث ياد شده را با سندى از زاذان، از سلمان روايت كرده و در آن آمده است: سلمان گفت: اين حديث را از حبيبم پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدم.(فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه، ص ۱۷۲ – ۱۷۳، ح ۲۵۴).

  1. ابن مغازلى با سندى از عبد اللّه بن بريده نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «لِكُلِّ نَبِىٍّ وَصِىٌّ وَ وارِثٌ، وَ أَنَّ وَصِيّى وَ وارِثى عَلِىُّ بْنُ أَبى طالبٍ». (مناقب على بن ابى طالب (ع)، چاپ تهران: ۲۰۰، ح ۲۳۸؛ عاصمی، العسل المصفی۲: ۳۹۱، ح۵۱۴ و ۵۱۵). «براى هر پيامبرى وصىّ و وارثى است و وصىّ و وارث من على بن ابىطالب است».

 محبّ طبرى و قندوزى اين حديث را با سندى از خود بُرَيده (مناقب الامام امير المؤمنين على بن ابى طالب(ع)م من الرياض النضره، الفصل السادس، ص ۱۳۲ و مختصر ذخائر العقبى، ص ۱۱۵؛ ينابيع الموده، ج ۲، ص ۲۲۲، ح ۶۵۱؛ ایجي، فضائل الثقلین من توضیح الدلائل:۲۵۱). و گنجى شافعى، خوارزمى، ابن عساكر آن را با سندى از ابن بريده، از پدرش (كفاية الطالب، ب ۶۲، ص ۲۶۰؛ خوارزمى، المناقب، ص ۸۵، ح ۷۴؛ تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۲) نقل كرده و آوردهاند كه پيامبر صلی الله علیه وآله در جمله دوم فرمود: «… وَ اِنَّ عَلِيّا وَصيّى وَ وارِثى». تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۲؛ خوارزمى، المناقب، ص ۸۵، ح ۷۴؛ شوکانی، الموسم سال ۱۴۰۹؟، شماره ۲ و ۳، العقد الثمین: ۳۹۳.

 بكرى خلوتى حديث ياد شده را از طريق [محب طبرى] صاحب ذخائر العقبى نقل كرده و در آن ادامه سخن پيامبر صلی الله علیه وآله آمده است: «بدهكارى مرا مىپردازد و به پيمانم وفا مىكند».(فيض الملك العلاّم، ص ۵۶، حاشيه حديث ۳۸؛ ذخائر العقبى، ص ۷۱).

  1. ابن عقده با سندى از انس نقل كرده است كه گفت: من از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدم فرمود: «اِنَّ أَخى وَ وَزيرى وَ وَصيّى عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ». (فضائل امير المؤمنين عليه‏السلام، ص ۵۱، ح ۴۴).«برادرم، وزيرم و وصيّم على بن ابىطالب است».
  2. طبرانى و خوارزمى از ابو ايوب انصارى روايت كردهاند كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله به فاطمه فرمود: «أَما عَلِمْتَ أَنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ اطَّلَعَ عَلى أَهْلِ اْلأرْضِ فَاخْتارَ مِنْهُمْ أَباكِ فَجَعَلَهُ نَبِيّا، فَاخْتارَ بَعْلَكِ فَأَوْحى إلَىَّ فَأَنْكَحْتُهُ وَ اِتَّخَذْتُهُ وَصِيّا». (المعجم الكبير، ج ۳، ص ۵۷ – ۵۸، ح ۲۶۷۵؛ كنز العمّال، ج ۱۱، ص ۶۰۴ – ۶۰۵، ح ۳۲۹۲۳؛ خوارزمى، المناقب، ص ۱۱۲، ح ۱۲۲) «آيا ندانستهاى كه خدا بر اهل زمين توجه كرد و از ميان آنان پدرت را انتخاب و به پيامبرى برگزيد؛ سپس بار دوم به آنان توجه كرد و شوهرت را برگزيد و به من وحى فرستاد تو را به همسرى او در آورم، من او را وصىّ خود قرار دادهام».

 ابن مغازلى حديث ياد شده را با اندك تفاوت از طريق ابو ايّوب انصارى؛ ابن عقده و ابن مردويه آن را با سندى از ابوسعيد خدرى نقل كردهاند كه گفت: پيامبر ۹ بيمار بود، فاطمه به عيادت او رفت و با ديدن رنج بيمارى و ضعف او به گريه افتاد، پيامبر ۹ با مشاهده گريه فاطمه آن سخن را به او فرمود. (مناقب على بن ابى طالب(ع) چاپ تهران، ص ۱۰۱، ح ۱۴۴؛ابن عقده،  فضائل امير المؤمنين(ع)، ص ۲۵، ح ۱۸؛ ابن مردويه، مناقب على بن ابى طالب (ع)، ص ۵۱، ح ۹).

 متقى هندى آن را با تفاوت ناچيز و با سندهاى متعدد از ابو ايّوب، ابوهريره و ابن عباس روايت كرده و در روايت ابو ايوب يكى از راويان سلسله حديث به نام عباية بن ربعى را متهم كرده است كه شيعه غالى است؛ ولى دو روايت ديگر را تضعيف نكرد. (كنز العمّال، ج ۱۱، ص ۶۰۴ – ۶۰۵، ح ۳۲۹۲۳ و ۳۲۹۲۵).

  1. از انس نقل شده است كه گفت: به سلمان فارسى گفتم: «از پيامبر صلی الله علیه وآله در مورد وصىّ و وارثش بپرس»، سلمان از پيامبر صلی الله علیه وآله پرسيد، پيامبر صلی الله علیه وآله در پاسخ فرمود: «اِنَّ وَصِيّى وَ وارِثى وَ مُنْجِزَ وَعْدى عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ». (سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، چاپ تهران، ص ۴۳؛ باعونى، جواهر المطالب، ج ۱، ب ۱۹، ص ۱۰۷؛ با تفاوت ناچيز بدون تغيير معنا از احمد حنبل در فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه، ص ۱۲۱، ح ۱۷۶). «وصىّ و وارث و انجام دهنده وعده و پيمان من على بن ابىطالب است».

 و در نقل ديگر از سلمان: پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «اِنَّ أَخى وَ وَزيرى وَ وَصيّى وَ خَيْرُ مَنْ أَخْلُفُ بَعْدى عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ». (ابن مردويه، مناقب علىّ بن ابى طالب (ع)، ص ۱۰۲، ح ۱۰۷؛ ایجی، فضائل الثقلین من توضیح الدلائل:۲۵۸).«برادرم، وزيرم، وصيّم و بهترين كسىكه براى پس از خودم باقى مىگذارم على بن ابىطالب است».

  1. از سلمان فارسى روايت شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله به او گفت: «آيا مىدانى وصىّ موسى چه كسى بود؟»، سلمان گفت: گفتم: «يوشع بن نون»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «وَصيّى فى أَهْلى، وَ خَيْرُ مَنْ أَخْلُفُهُ بَعْدى عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ». (ابن مردويه، مناقب على بن أبى طالب (ع)، ص ۱۰۳، ح ۱۱۲؛ شوکانی، الموسم، سال ۱۴۰۹، شماره ۲ و ۳، العقد الثمین:۳۹۳). «وصىّ من در ميان خاندانم و بهترين كسىكه براى پس از خودم باقى مىگذارم على بن ابىطالب است».

 و بر اساس روايت محب طبرى و شوکانی: پيامبر صلی الله علیه وآله به سلمان فرمود: فَاِنَّ وَصيّى وَ وارِثى يَقْضى دَيْنى وَ يَنْجُزُ مَوْعِدى عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ». (مناقب الامام امير المؤمنين (ع) من الرياض النضره، الفصل السادس، ص ۱۳۳ و مختصر ذخائر العقبى، ص ۱۱۵؛ صنعانی، الروضة الندیه:۱۴۶ از انس).«وصى من و وارث من كه بدهكاريم را مىپردازد و به پيمانم وفا مىكند على بن ابىطالب است».

  1. با سندهايى از ابوسعيد خدرى، از سلمان فارسى روايت شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «فَاِنَّ وَصيّى وَ مَوْضِعَ سِرّى، وَ خَيْرَ مَنْ أَتْرُكُ بَعْدى، وَ يَنُجُزُ عِدَتى، وَ يَقْضى دَيْنى عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ». (ابن مردويه، مناقب على بن ابى طالب (ع)، ص ۱۰۳، ح ۱۱۳؛ گنجى، كفاية الطالب، ب ۷۴، ص ۲۹۲ – ۲۹۳).

«وصىّ من و رازدار من و بهترين شخص از خاندانم كه باقى مىگذارم و به پيمانم وفا مىكند و بدهكاريم را مىپردارد على بن ابىطالب است».

 حاكم حسكانى حديث ياد شده را با سندى از مجاهد، از سلمان فارسى روايت كرده، با اين تفاوت كه در آن تنها جمله «وَ مَوْضِعُ سِرّى» نيامده است.(شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۹۸، ح ۱۱۵).

  1. از انس بن مالك، از سلمان فارسى نقل شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله مىفرمود: «اِنَّ خَليلى وَ وَزيرى وَ خَليفَتى فى أَهْلى وَ خَيْرَ مَنْ أَتْرُكُ بَعْدى يَقْضى دَيْنى يَنْجُزُ مَوْعِدى عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ». (ابن مردويه، مناقب على بن ابىطالب(ع): ۱۰۲، ح ۱۰۹، محمد بن سليمان، مناقب على بن أبى طالب عليه‏السلام، ص ۳۸۶ – ۳۸۷، ح ۳۰۶).«دوست و وزير من، جانشين من در خاندان من، بهترين كسىكه براى پس از خودم مىگذارم، بدهكاريم را مىپردازد و به پيمانم وفا مىكند على بن ابىطالب است».

و يا اِنَّ أَخى وَ وَزيرى وَ خَيْرَ مَنْ أَخْلُفُهُ بَعْدى عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ». (خوارزمى، المناقب، ص ۱۱۲، ح ۱۲۱). «برادر و وزيرم و بهترين كسىكه براى پس از خود مىگذارم على بن ابىطالب است».

  1. از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمود: «أَنَا عَلَى الْبُراقِ، وَ أَخى صالِحٌ عَلَى النّاقَةِ الّتى عَقَرَها قَوْمُهُ، وَ عَمّى حَمْزَةُ، أَسَدُ اللّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ عَلى ناقَتِى الْعَضْباءِ، وَ أَخى عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ عَلى ناقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ مِدْبَجَةَ الْحَسَنِ، عَلَيْهِ حُلَّتانِ خُضْراوانِ مِنْ كَسْوَةِ الرَحْمنِ، عَلى رَأْسِهِ تاجٌ مِنْ نُورٍ، لِذلِكَ التّاجِ سَبْعُونَ رُكْنا، عَلى كُلِّ رُكْنٍ ياقُوتةٌ حَمْراءُ تُضىءُ لِلرّاكِبِ مَسيرَةَ ثَلاثَةَ اَيّامٍ، وَ بِيَدِهِ لَواءُ الْحَمْدِ، يُنادى: لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ، فَيَقُولُ الْخَلائِقُ مَنْ هذا؟ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ؟ نَبِىٌّ مُرْسَلٌ؟ حامِلُ عَرْشٍ؟ فيُنادى مُنادٍ مِنْ بَطْنِ الْعَرْشِ: لا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، وَ لا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ، وَ لا حامِلُ عَرْشٍ، هذا عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ، وَصِىُّ رَسُولِ الْمُسْلِمينَ، وَ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ، وَ قائِدُ الْقُرِّ الْمُحَجَّلينَ، فى جَنّاتِ النَّعيم». (ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۲۶؛ خوارزمى، المناقب، ص ۳۵۹ – ۳۶۰، ح ۳۷۲؛ ابن عقده، فضائل امير المؤمنين، ص ۱۴ – ۱۵، ح ۴).

«به زودى در روز قيامت زمانى فرا مىرسد كه در آن زمان هيچكس سواره نيست جز ما چهار تن»، عموى او عباس بن عبد المطّلب گفت: «پدر و مادرم فدايت باد! اين چهار تن كيستند؟»، فرمود: «من بر بُراق و برادرم صالح بر ناقه خدا كه قوم او آن را پى كردهاند و عمويم حمزه، شير خدا و شير پيامبرخدا بر ناقه عضباء من سوار مىشويم، برادرم على بن ابىطالب بر يكى از ناقههاى بهشت سوار مىشود كه به ديباى زيبا آراسته شده، در حالى كه دو پوشش سبز رنگ از پوششهاى خدای رحمان بر او پوشانده شده و بر سر او تاجى از نور است و آن تاج هفتاد ركن دارد و بر هر ركنى ياقوت سرخرنگ كه براى سواره مسير سه روز راه را روشن مىكند و در دست او پرچم حمد خدا قرار دارد، ندا سر مىدهد: لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ، خلايق مىگويند: او كيست؟ آيا فرشته مقرّب درگاه خدا است؟ آيا پيامبرى فرستاده شده است؟ آيا حمل كننده عرش خدا است؟ منادى از درون عرش پاسخ مىدهد: نه فرشته مقرّب، نه پيامبر فرستاده شده و نه حمل كننده عرش خدا است، او على بن ابىطالب، وصىّ پيامبر مسلمانان و امير مؤمنان و پيشواى پيشانى سفيدان، در بهشت پر از نعمت است».

ابن عساكر اين حديث را با اندك تفاوت در الفاظ با سندهاى ديگر، برخى را ذكر كرده و به برخى ديگر اشاره كرده و در روايت بعد از آن در توصيف على علیه السلام از درون عرش آورده است: «عَلِىُّ بْنُ اَبى طالبٍ، وَصِىُّ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَ اِمامُ الْمُتَّقينَ، وَ قائِدُ الغُرِّ الْمُحَجَّلينَ». (تاريخ مدينة دمشق ۴۲: ۳۲۶).«وصىّ پيامبر پروردگار جهان، امام باتقوايان و پيشواى پيشانى سفيدان».

  1. یعقوبی نقل کرده است: به عثمان خبر دادند كه ابوذر در مسجد پيامبر صلی الله علیه وآله مىنشيند و مردم بر گرد او حلقه مىزنند و حديث مىگويد كه در تضعيف تو است، او در كنار درب مسجد مىنشيند و مىگويد: «أَنَا جُنْدُبُ بْنُ جنادَةِ الرَّبَذىوَ مُحَمَّدٌ وارِثُ عِلْمِ آدَمَ، وَ ما فُضِّلَ بِهِ النُّبُوَّةُ، وَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ وَصِىُّمُحَمَّدٍ، وَ وارِثُ عِلْمِهِ، أَيَّتُهَا اْلأُمَّةُ الْمُتِحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّها! أَما لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللّهُ، وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اللّهُ، وَ أَقْرَرْتُمْ الْوَلايَةَ وَالْوَراثَةَ فى أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ لَأَكَلْتُمْ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِكُمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَقْدامِكُمْ، وَ لَما عالَ وَلِىُّ اللّهُ وَ لا طاشَ سَهْمٌ مِنْ فَرائِضِ اللّهِ، وَ لا اِخْتَلَفَ اِثْنانٌ فى حُكْمِ اللّهِ». (تاريخ اليعقوبى، ج ۲، ص ۱۷۱).

«من جندب پسر جناده ربذهاى هستمو محمد وارث علم آدم و وارث چيزهايى است كه پيامبران با آنها برترى پيدا كردهاند و على بن ابىطالب وصىّ محمد و وارث علم او است، اى امّت سرگردان پس از پيامبر خود! آگاه باشيد كه اگر آن كسى را كه خدا مقدّم داشته است مقدّم بداريد و آن كسى را كه خدا آخر انداخته است آخر بيندازيد و به ولايت و وراثت در اهل بيت پيامبرتان اقرار نماييد، از بالاى سر و از زير گامهايتان خواهيد خورد و ولىّ و دوست خدا نيازمند نمىشود و هيچ سهمى از فرايض و واجبات خدا معطّل نمىماند و دو نفر در حكم خدا اختلاف پيدا نمىكنند».

  1. جوينى و خوارزمى با سندى از انس و نیز ابن ابى الحديد از طريق حافظ ابو نعيم در كتاب «حلية الاولياء» نقل كردهاند كه پيامبر صلی الله علیه وآله به انس فرمود: «أُسْكُبْ لى وُضُوءا»، پس از وضو گرفتن ايستاد و دو ركعت نماز خواند، آنگاه فرمود: «أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ عَلَيْكَ مِنْ هذَا الْبابِ اِمامُ الْمُتَّقينَ، وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمينَ، وَ يَعْسُوبُ الدّين». سيّد رضى رحمه‏الله«يعسوب الدين» را معنا كرد به: سيّد عظيم مالك امور مردم. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، حكم نهج البلاغه، ذيل حكمت شماره ۲۵۸، ج ۱۹، ص ۱۰۴ و محب طبرى آن را معنا كرد به: شوهر زنبور عسل؛ سپس بر سيّد و بزرگ مردم اطلاق شده است (مختصر ذخائر العقبى، ص ۸۹). [نخستين كسىكه از اين درب بر تو وارد مىشود امام پارسايان، آقاى مسلمانان، پيشواى دين، پايان بخش وصىها و پادشاه پيشانى سپيدان است]، انس گفت: «خدایا! اين مرد را مردى از انصار قرار بده»، من اين دعايم را نوشتم، على آمد، پيامبر[صلی الله علیه وآله] فرمود: «اى انس چه كسى آمده است؟»، گفتم: «على»، او صلی الله علیه وآله در حالى كه به او بشارتى داده باشم ايستاد و با او دست به گردن شد، آنگاه شروع كرد به پاك كردن عرق از صورت او، على گفت: «اى پيامبر خدا! من امروز مىبينم كه با من رفتارى دارى كه پيش از اين با من اين رفتار را نداشتهاى؟»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «وَ ما يَمْنَعُنى وَ أَنْتَ تُؤَدّى عَنّى، وَ تُسْمِعُهُمْ صَوْتى، وَ تُبَيِّنُ لَهُمْ ما إِخْتَلَفُوا فيهِ بَعْدى». (جوينى، فرائد السمطين، ج ۱، ص ۱۴۵ – ۱۴۶، ح ۱۰۹؛ خوارزمى، المناقب، ص ۸۵، ح ۷۵؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۹، ص ۱۶۹؛ شوکانی، الموسم سال۱۴۰۹، شماره ۲ و ۳، العقد الثمین:۳۹۳). «چه چيزى مرا از اين رفتارم با تو باز مىدارد در حالى كه تو امانت مرا ادا مىكنى، صداى مرا به آنان مىرسانى و آنچه را پس از من در آن اختلاف كردهاند براى آنان بيان مىكنى».

ابن عساكر و جوينى حديث ياد شده را با سندى از انس اينگونه نقل كردهاند: «… أَميرُ الْمُؤْمِنينَ، [وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمينَ]، وَ قائِدُ الْقُرِّ الْمُحَجَّلينَ، وَ خاتَمُ الْوَصيّينَ»، انس گفت: من گفتم خدايا آن را مردى از انصار قرار بده، من آن را كتمان كردم، در آن هنگام على آمد…». (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۸۶؛ فرائد السمطين، ج ۱، ص ۱۴۵، ح ۶۱۰۹).

 عسقلانى آن را در «لسان الميزان» از ابراهيم بن محمّد بن ميمون، از على بن عابس، از حارث بن حضيره، از قاسم بن جُندب، از انس نقل كرده، در ادامه نوشته است: ابراهيم بن محمّد بن ميمون از بزرگان شيعه است و ابن حِبّان او را در كتاب «ثقات» ياد كرده است، ابراهيم بن ابىبكر بن أبى شيبه گفت: از عمويم عثمان بن أبى شيبه شنيدم مىگفت: «اگر دو مرد شيعه نبودند حديث صحيح روايت نمىشد»، من پرسيدم: «آن دو كيستند؟»، گفت: «ابراهيم بن محمّد بن ميمون و عباد بن يعقوب». (لسان الميزان، ج ۱، ص ۲۰۶ – ۲۰۷، ش ۳۲۲ [۲۰۲]).

 حافظ كوفى حديث ياد شده را با سندى از انس با اين عبارت پيامبر صلی الله علیه وآله آورده است: «وَ ما يَمْنَعُنى وَ أَنْتَ وَ صيّى وَ خَليفَتى وَالّذى يُبَيِّنُ لَهُمُ الَّذى يَخْتَلِفُونَ بِهِ مِنْ بَعْدى» (مناقب الامام امير المؤمنين (ع)، ج ۱، ص ۳۶۰ – ۳۶۱، ح ۲۹۰).

«چه چيز مرا [از اين رفتارم] باز مىدارد در حالى كه تویی وصىّ و خليفه من و كسى كه پس از من در چيزى كه در آن اختلاف مىكنند براى آنان بيان مىكنى».

  1. متقى هندى از على [علیه السلام] نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله به او فرمود: «مَرْحَبا بِسَيِّدِ الْمُسْلِمينَ وَ اِمامِ الْمُتَّقينَ». (كنز العمّال، ج ۱۱، ص ۶۱۹، ح ۳۳۰۰۹). «خوش آمد آقاى مسلمانان و رهبر پارسايان».
  2. روايت شده است: پيامبر صلی الله علیه وآله در بيمارى وفات خود فرمود: «أَيُّهَا النّاسُ يُوشَكُ أَنْ أُقْبَضَ قَبْضا سَريعا، فَيُنْطَلَقَ بى، وَ قَدْ قَدَّمْتُ اِلَيْكُمُ الْقَوْلَ مَعْذِرَةً اِلَيْكُمْ، أَلا إنّى مُخْلِفٌ فيكُمْ كَتابَ رَبّى عَزَّوَجَلَّ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَيْتى»، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِىٍّ فَرَفَعَها فَقالَ: «هذا عَلِىٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِىٍّ، لايَفْتَرِقانِ حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ». (ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص ۱۲۶؛ محمد رضا، الامام على بن ابى طالب، ص ۲۹، نقل از هيثمى در مجمع الزوائد ۹/ ۱۳۴؛ متقى هندى، كنز العمال (۳۲۹۱۲)).

«اى مردم نزديك است من قبض روح بشوم، با شتاب و از ميان شما برده شوم، من با پوزش از شما سخن را به شما گفتهام، جز اينكه من در ميان شما كتاب پروردگارم و عترتم اهل بيتم را باقى مىگذارم»؛ سپس پيامبر صلی الله علیه وآله دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود: «اين على با قرآن است و قرآن با او است، از يكديگر جدا نمىشوند تا در حوض كوثر بر من وارد گردند».

  1. سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله به امّ سلمه فرمود: «يا أُمَّ سَلَمَةَ! هذا عَلِىٌّ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ، وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمينَ، وَصيّيى،…». (فرائد السمطين، ج ۱، ص ۱۵۰، ح ۱۱۳).

«اى ام سلمه اين على امير مؤمنان و آقاى مسلمانان، وصىّ من است…».

  1. طبق روايت سمهودى در «وفاء الوفاء»: صدر ابراهيم بن محمّد بن مؤيّد حموى در كتاب خود «فضل اهل بيت» از جابر نقل كرده است كه گفت: من يك روز با پيامبر صلی الله علیه وآله در باغات اطراف مدينه بودم، در حالى كه دست او در دست على بود، از كنار درخت خرمايى عبور كرديم، درخت فرياد كشيد: «هذا محمّد سيّد الأنبياء و هذا علىٌّ سيّد الأولياء أبو الأئمّة الطاهرين»، سپس از كنار درخت خرماى ديگر عبور كرديم، درخت فرياد كشيد: «هذا محمّدٌ رسول اللّه و هذا علىٌّ سيف اللّه»، پيامبر صلی الله علیه وآله رو به على كرد و به او فرمود: «يا علىُّ سَمِّهِ الصَّيْحانى» [نام درخت را صيحانى بگذار]، از آن روز نام آن درخت صيحانى خوانده شد. (وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى (ص)، ج ۱، ص ۶۳؛ جوينى، فرائد السمطين، ج ۱، ص ۱۳۷ – ۱۳۸،ح ۱۰۱ با تفاوت ناچيز در مقدمه حديث).
  2. زُهْرى از انس بن مالك نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: روز قيامت كه فرا مىرسد، منبرى براى من نصب مىشود و به من گفته مىشود: «بالا برو، من به بالاى آن مىروم و بر بلندى آن قرار مىگيرم؛ سپس منادى ندا مىدهد: «على كجاست؟»، على يك پلّه پايينتر از من قرار مىگيرد و به همه خلايق اعلام مىكنند كه «محمّد سيّد المرسلين و على سيّد الوصيين است». (جوينى، فرائد السمطين، ج ۱، ص ۱۳۴، ح ۹۷).
  3. از ابو اسحاق نقل شده است كه گفت: از قُثَم بن عباس پرسيدم: «چگونه شد كه على از پيامبر صلی الله علیه وآله ارث برد، نه شما؟»، در پاسخ گفت: «لِاَنَّهُ أَوَّلُنا بِهِ لُحُوقا، وَ أَشَدُّنا بِهِ لُزُوقا». (المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۳۶، ح ۴۶۳۳/۲۳۱).

«چون او زودتر از ما به او پيوست، و بيشتر از ما به او وابسته بود».

 در تفسير اين سخن قثم بن عباس، از اسماعيل بن اسحاق قاضى نقل شده است كه گفت: «وارث يا به نسب يا به ولايت ارث مىبرد و در ميان اهل علم مخالفى وجود ندارد كه با وجود عمو، پسر عمو ارث نمىبرد؛ ولى به اجماع ظاهر شده است كه على دانش را از پيامبر ۹به ارث برد، نه آنان».(المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۳۶، ح ۴۶۳۴/۲۳۲).

  1. در ضمن حديثى كه عِكْرمه از ابن عباس نقل كرده است، على علیه السلام در زمان حيات پيامبر صلی الله علیه وآله گفت: «وَاللّهِ اِنّى لَأَخُوهُ وَ وَلِيُّهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ وارِثُ عِلْمِ ِ». (المستدرك على الصحيحين، ج۳، ص ۱۳۶، ح۴۶۳۵/۲۳۳).

«به خدا سوگند من برادر و پسر عمو و وارث علم او هستم».

  1. از [على بن] محمد بن منكدر نقل شده است كه گفت: او [ام سلمه] از مهربانترين زنان پيامبر صلی الله علیه وآله و از كسانى بود كه بيش از همه او [پيامبر صلی الله علیه وآله] را دوست داشت، ام سلمه سرپرستى داشت كه در خردسالى او را در حضانت خود گرفته و تربيت كرده بود [از اينرو امّ سلمه او را پدر مىخواند]، اين سرپرست او هيچ نمازى را نمىخواند جز اينكه على را دشنام مىداد و ناسزا مىگفت، ام سلمه به او گفت: «اى پدر چه چيزى تو را وا مىدارد تا على را دشنام بدهى؟»، گفت: «براى اينكه او عثمان را به قتل رسانده و در ریختن خون او شريك شده است!!»، ام سلمه گفت: اين را بدان كه اگر تو سرپرست من نبودى و مرا تربيت نمىكردى و اينكه تو نزد من به مانند پدرم هستى، من تو را از راز پيامبر صلی الله علیه وآله باخبر نمىكردم؛ ولى بنشين تا تو را از على و آنچه ديدهام سخن بگويم! پيامبر صلی الله علیه وآله روزى به خانهام آمد، آن روز نوبت من بود، سهم من در هر نه روز يك روز بود، پيامبر صلی الله علیه وآله داخل شد در حالى كه انگشتان خود را در داخل انگشتان على و دست خود را بر روى دوش او گذاشته بود، گفت: «اى ام سلمه!از خانه بيرون برو و ما را تنها بگذار»، من از خانه بيرون آمدم، آن دو شروع كردند به نجوا، من سخن آنان را مىشنيدم و نمىدانستم آن دو چه مىگويند، تا اينكه من [پيش خود] گفتم: «روز به نيمه رسيده است»، به آن دو رو كردم و گفتم: «السلامُ عليكم، آيا داخل شوم؟»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «داخل نشو و به جاى خود برگرد»؛ سپس با يكديگر به مدت طولانى نجوا كردند تا ظهر شد، من گفتم روز من از دستم رفت و على آن را گرفته است؛ سپس شروع به راه رفتن كردم، تا در كنار درب ايستادم و گفتم: «السلامُ عليكُم، آيا اجازه مىدهيد داخل شوم؟»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «داخل مشو»، من بر گشتم و در جاى خود نشستم، تا اينكه گفتم: «آفتاب به وقت ظهر رسيده و الآن براى نماز بيرون مىآيد و روز من از دستم مىرود»، من هرگز روزى بلندتر از آن روز نديده بودم، شروع به راه رفتن كردم، تا اينكه گفتم: «السلامُ عليكُم، آيا داخل شوم؟»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «آرى داخل شو، من داخل شدم، ديدم على دست خود را روى زانوى پيامبر صلی الله علیه وآله گذاشته و دهان خود را به گوش پيامبر صلی الله علیه وآله نزديك كرده بود و دهان پيامبر صلی الله علیه وآله در كنار گوش على بود و با يكديگر نجوا مىكردند و على مىگفت: «آيا انجام بدهم و اجرا كنم؟»، پيامبر صلی الله علیه وآله مىفرمود: «آرى»، ام سلمه گفت: من داخل شدم، على صورت خود را برگرداند تا من داخل شوم و او بيرون آمد، پيامبر ۹دست مرا گرفت و مرا در كنار خود نشاند و آن لطف و مهربانى كه يك مرد به خانوادهاش دارد با من رفتار كرد؛ سپس فرمود: «اى ام سلمه! مرا سرزنش نكن، زيرا جبرئيل از سوى خدا نزد من آمده و فرمان داده بود تا على را براى پس از خودم وصى قرار بدهم، من در ميان جبرئيل و على بودم و على در جهت راست من بود، جبرئيل به من فرمان داد تا على را خبر بدهم به آنچه كه پس از من تا روز قيامت پديد خواهد آمد!! پس عذر مرا بپذير و مرا سرزنش نكن، خدا از ميان هر امّت پيامبرى را برگزيد و براى هر پيامبرى وصىيى برگزيد، من پيامبر اين امّت و على وصىّ من در ميان خاندان و اهل بيت من و در ميان امّت پس از من است». [سپس ام سلمه به سرپرست خود گفت:] «اين چيزى است كه اكنون در باره على گواهى مىدهم، پس اگر مىخواهى او را دشنام بده و يا از آن دست بر دار!».

 پدر او به خدا رو كرد و شب و روز مناجات مىكرد و مىگفت: «خدایا! آنچه را كه در باره على نمىدانستم از من در گذر، دوست من دوست على و دشمن من دشمن على است». (جوينى، فرائد السمطين، ج ۱، ص ۲۷۰ – ۲۷۲، ح ۲۱۱ از على، از محمد منكدر، از ام سلمه؛ خوارزمى، المناقب، ص ۱۴۶ – ۱۴۷، ح ۱۷۱؛ ابن مردويه، مناقب على بن ابى طالب (ع)م، ص ۱۰۵ – ۱۰۶، ح ۱۱۷).

  1. از علىّ بن علىّ الهلالى از پدرش نقل شده است كه گفت: من در بيمارى وفات پيامبر صلی الله علیه وآله نزد او رفتم، در آن هنگام فاطمه را در بالاى سر او ديدم گريه مىكرد، تا آنجا كه صداى او به گريه بلند شد، پيامبر ۹ به او رو کرد و فرمود: «حبيبه من فاطمه! چه چيز تو را به گربه وا داشته است؟»، فاطمه گفت: «از تباهى پس از تو مىترسم»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «يا حَبيبَتى! أَما عَلِمْتَ أَنَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ اِطَّلَعَ اِلَى اْلأرْضِ اِطِّلاعَةً فَاخْتارَ مِنْها أَباكِ، فَبَعَثَهُ بِرِسالَتِهِ، ثُمَ اِطَّلَعَ اِلَى اْلأرْضِ اِطِّلاعَةً فَاخْتارَ مِنْها بَعْلَكِ، وَ أَوْحى اِلَىَّ أَنْ أُنْكِحَكِ اِيّاهُ يا فاطِمَةُ، وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ قَدْ أَعْطانَا اللّهُ سَبْعَ خَصالٍ، لَمْ تُعْطِ الاَحَدَ قَبْلَنا، وَ لاتُعْطى أَحَدا بَعْدَنا: أَنَا خاتَمُ النَّبيّينَ وَ أَكْرَمُ النَّبيّينَ عَلَى اللّهِ، وَ أَحَبُّ الْمَخْلُوقينَ اِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ أَنَا اَبُوكِ، وَ وَصيّيى خَيْرُ اْلأَوْصِياء، وَ أَحَبُّهُمْ اِلَى اللّهِ، وَ هُوَ بَعْلُكِ (صاعدى تا اينجا را در المقتطفات من كتاب فضائل الصحابه، ص ۱۵۳، ح ۱۷۸/۵ نقل كرده، سپس نقطه چين كرد؛ آنگاه نوشته است: طبرانى آن را در المعجم الكبيرنفل كرده است)… وَ زَوَّجَكِ اللّهُ زَوْجا وَ هُوَ أَشْرَفُ أَهْلِ بَيْتِكِ حَسَبا، وَ أَكْرَمُهُمْ مَنْصَبا، وَ أَرْحَمُهُمْ بِالرَّعِيَّةِ، وَ أَعْدَلُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ، وَ أَبْصَرُهُمْ بِالْقَضِيِّةِ…». (هيثمى، مجمع الزوائد ۹: ۱۶۵).

«اى حبيبه من! مگر نمىدانى كه خدا به زمين توجه كرد و از آن پدر تو را انتخاب و به رسالت برگزيد؛ سپس به زمين توجه ديگر افكند و شوهر تو را انتخاب و به من وحى فرستاد تو اى فاطمه را به همسرى او در آورم و ما از ان اهل بيتیم كه خدا هفت خصلت به ما داده است، كه آنها را نه به هيچكس از پيشينيان داده و نه به آيندگان خواهد داد: من پايانبخش پيامبران و نزد خدا بزرگوارترين پيامبران و محبوبترين مخلوق نزد خداوندم، من پدر توام، وصىّ من بهترين وصىّها و محبوبترين آنان نزد خدا است و او شوهر تو استو خدا تو را به همسرى كسى در آورده است كه شريفترين فرد خاندان تو، بزرگوارترين آنان واست…».

 طبرانى اين حديث را با سندى از جعفر بن محمد، از پدرش، از جابر (المعجم الكبير، ج ۳، ص ۵۷ – ۵۸، ح ۲۶۷۵) و ابن عساكر و جوينى آن را با اندكى اختصار با سندى از على بن (على) هلالى از پدرش نقل كردهاند. (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۱۳۰؛ فرائد السمطين، ج ۲، ص ۸۴ – ۸۶، ح ۴۰۳).

  1. از ابن بُرَيده از پدرش نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «اِنَّ لِكُلِّ نَبِىٍّ وَصِيّا وَ وارِثا، وَ اِنَّ عَلِيّا وَصِيّى وَ وارِثى». (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۲).

«هر پيامبرى وصى دارد و على وصى و وارث من است».

  1. از ابن عباس نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله به على فرمود: «فَلَوْ كُنْتُ مُتِخَلِّفا أَحَدا لَمْ يَكُنْ أَحَقُّ مِنْكَ لِقِدَمِكَ فِى اْلاسْلامِ، وَ قَرابَتِكَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ، وَ عِنْدَكَ سَيِّدَةُ نِساءِ الْمُؤمِنينَ، وَ قَبْلَ ذلِكَ ما كانَ مِنْ وِلاءِ أَبيطالِبٍ اِيّاىَ، وَ نُزُولِ الْقُرْآنِ، وَ أَنَا حَريصُ عَلى أَنْ أَدْعى لَهُ فى وَلَدِهِ». (هبثمى، مجمع الزوائد، ج ۱، ص ۱۸۰، نقل از طبرانى، المعجم الكبير).

«اگر من كسى را خليفه خود قرار بدهم كسى شايستهتر از تو وجود ندارد، به خاطر سابقهات در اسلام و خويشاونديت با پيامبر خدا صلی الله علیه وآله و سرور زنان جهان نزد تو است و پيش از اين: سرپرستى ابوطالب از من؛ من حريصم كه [مردم را] به فرزند او فرا بخوانم».

  1. ابن ابى الحديد نوشته است: او پس از وفات پيامبر صلی الله علیه وآله، وصىّ پيامبر خوانده شد و اصحاب ما آن را انكار نمىكنند؛ ولى مىگويند اين وصيت به خلافت نبود. (شرح نهج البلاغه، ج ۱، مقدمه، ص ۱۳).

 پاسخ به ادعاى ابن ابى الحديد را در ادامه مىخوانيد. آنچه در اينجا مىخواهيم بدانيم اعتراف او به اين است كه على علیه السلام پس از رحلت پيامبر صلی الله علیه وآله وصىّ او خوانده مىشد و اينكه: اصحاب او [يعنى: معتزله] آن را انكار نمىكنند.

  1. ابن مردويه از وهب بن حمزه نقل كرده است كه گفت: بُرَيده از يمن آمد، او با على بن ابىطالب رفته بود و از او برخورد تندى ديده بود، شروع كرد از على ياد كردن و حق او را تضعيف كردن، اين خبر به گوش پيامبر صلی الله علیه وآله رسيد و به او فرمود: «لا تَقُلْ هذا، فَهُوَ أَوْلَى النّاسِ بِكُمْ بَعْدى». (مناقب على بن ابى طالب (ع)، ص ۱۱۹، ح ۱۴۵).

«اين سخن را نگو، او براى پس از من براى شما سزاوارترين از ميان مردم است».

 در خبرى از چند طريق از بُرَيده حديث پيامبر صلی الله علیه وآله به بريده نقل شد و در آخرش آمده است: بريده پس از وفات پيامبر صلی الله علیه وآله از بيعت با ابوبكر خوددارى و از على پيروى كرد، به خاطر نصّى كه از پیامبر صلی الله علیه وآله در باره ولايت على براى پس از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيده بود.(ابن مردويه، مناقب على بن ابى طالب (ع)، ص ۱۱۹ – ۱۲۰، ح ۱۴۶).

  1. از هشام بن عروه، از پدرش نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله مرا به دنبال ابو برزه اسلمى فرستاد، [من او را آوردم] به او فرمود: «يا أَبا بُرْزَةِ! اِنَّ رَبَّ الْعالَمينَ عَهِدَ اِلَىَّ عَهْدا فى عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ، فَقالَ: اِنَّهُ رايَةُ الْهُدى، وَ مَنارُ الايمانِ، وَ اِمامُ أَوْلِيائى، وَ نُورُ جَميعِ مَنْ أَطاعَنى، يا أَبا بُرْزَةِ! عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ أَمينى غَدا فِى الْقِيامَةِ، عَلِىٌّ مَفاتيحُ خَزائِنِ رَحْمَةِ رَبّى». (ابو نعيم، حلية الاولياء، ج ۱، ص ۱۰۷، ح ۲۰۶؛ گنجى، كفاية الطالب، ب ۵۷، ص ۲۱۵، نظير آن با تفاوت در بعضى از جملهها با افزودهاى از ابو برزه حديث ۲۰۷؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۳۰).

«اى ابا برده پروردگار جهان در مورد على با من عهدى در ميان گذاشته و گفته است: او پرچم هدايت و مكان نور افشانى ايمان و رهبر دوستداران من و نور همه كسانى است كه از من اطاعت كنند، اى ابو برزه! على بن ابىطالب فردا در روز رستاخيز امانتدار من بر كليدهاى گنجينههاى رحمت پروردگارم است».

 جوينى اين حديث را با سندى از انس بن مالك بدون كلمه «رحمة» نقل كرده است. (فرائد السمطين، ج ۱، ص ۱۴۴، ح ۱۰۸).

  1. از سعيد بن كوز نقل شده است كه گفت: من در جنگ جمل با مولايم بودم، سوارهاى آمد و گفت: «يا امُّ المؤمنين، عايشه گفت: «از او بپرسيد كيست؟»، از او پرسيدند: «تو كيستى؟»، گفت: «من عمار بن ياسرم»، عايشه گفت: «به او بگوييد چه مىخواهى؟»، [عمّار] گفت: «تو را به خدایى كه كتاب را در خانهات بر پيامبر خدا صلی الله علیه وآله نازل كرد سوگند مىدهم آيا مىدانى كه پيامبر خدا صلی الله علیه وآله على را وصىّ بر اهل خود و در ميان اهل خود قرار داده است؟»، عايشه گفت: «أللّهُمَّ نَعم»، عمّار گفت: «پس تو را چه شده است؟»، عايشه گفت: «براى خونخواهى عثمان امير المؤمنين آمدهام»، [سعيد] گفت: سپس چهار سواره آمدند، مردى از ميان آنان فرياد زد، عايشه گفت: «به پروردگار كعبه سوگند كه او پسر ابوطالب است، از او بپرسيد چه مىخواهى»، پرسيدند: «چه مىخواهى؟»، گفت: تو را به آن خدایى كه كتاب را بر پيامبر خدا صلی الله علیه وآله در خانهات نازل فرمود سوگند مىدهم آيا تو مىدانى كه پيامبر خدا صلی الله علیه وآله مرا بر اهل خود و در ميان اهل خود وصىّ قرار داده است؟»، عايشه گفت: «أللّهمَّ نَعم»، پرسيد: «تو را چه شده است؟»، عايشه گفت: «به خونخواهى امير المؤمنين برخاستهام»، [على علیه السلام] گفت: «قاتلان عثمان را به من نشان بده، سپس بازگشت. (هيثمى، مجمع الزوائد، ج ۷، ص ۲۳۷).
  2. جوينى در حديثى طولانى با سندى از ابن عباس روايت كرده است كه روزى پيامبر صلی الله علیه وآله نشسته بود، حسن آمد، او گريه كرد؛ سپس حسين آمد، او گريه كرد؛ سپس فاطمه آمد او گريه كرد؛ سپس امير المؤمنين على آمد، او گريه كرد، اصحاب او به او گفتند: «تو هيچيك از آنان را نديدى جز اينكه گريه كردى، آيا رازى در ديدن آنان وجود داشت؟»، فرمود: «وَالَّذى بَعَثَنى بِالنَّبُوَّةِ وَاصْطَفانى عَلى جَميعِ الْبَرِيَّةِ اِنّى وَ اِيّاهُمْ لَأَكْرَمُ الْخَلائِقِ عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ ما عَلَى وَجْهِ اْلأرْضِ نَسِمَةٌ أَحَبُّ اِلَىَّ مِنْهُمْ، أَمّا عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ فَاِنَّهُ أَخى وَ شَقيقى، وَ صاحِبُ اْلاَمْرِ بَعْدى، وَ هُوَ مَوْلى كُلِّ مُسْلِمٍ، وَ اِمامُ كُلِّ مُؤْمِنٍ، وَ قائِدُ كُلِّ تَقِىٍّ، وَ هُوَ وَصيّيى وَ خَليفَتى عَلى أَهْلى وَ أُمَّتى فى حَياتى وَ بَعْدَ مَوْتى، وَ مُحِبُّهُ مُحِبّى، وَ مُبْغِضُهُ مُبْغِضى، وَ بِوِلايَتِهِ صارَتْ أُمَّتى مَرْحُومَةً، وَ بِعِداوَتِهِ صارَتِ الْمُخالَفَةُ لَهُ مَلْعُونَةً…». (فرائد السمطين، ج ۲، ص ۳۴ – ۳۵، ح ۳۷۱، ادامه حديث در ذيل عنوان «شهادت على (ع)» نقل شده است).

«سوگند به آن خدایى كه مرا به پيامبرى بر انگيخته و مرا بر همه خلق خود بر گزيده است من و آنان بزرگوارترين مخلوقات نزد خدایيم، در ميان خلق نزد من محبوبتر از آنان وجود ندارد، اما على بن ابىطالب، او برادر من، شقيق و صاحب امر براى پس از من، پرچمدار من در دنيا و آخرت، صاحب حوض من و صاحب شفاعت من است، او مولاى هر مسلمان و امام هر مؤمن و پيشواى هر پرهيزگار است، او وصىّ و خليفه من بر اهل و امّت من در زمان زندگى من و براى پس از مرگ من است، دوستدار او دوستدار من و كينه دارنده با او كينه دارنده با من است، با ولايت او امّت من مورد رحمت قرار مىگيرد و با دشمنى با او و مخالفت با او مورد لعنت قرار مىگيرد…».

  1. از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «… وَ أَمّا أَنْتَ يا عَلِىُّ فَأَنَا مِنْكَ وَ أَنْتَ وَصيّى». (مسند أبى يعلى، ج ۲، ص ۲۹۱، ح ۲۴۶۲).

«و اما تو اى على! من از تو هستم و تویی وصىّ من».

  1. ابن عساكر با سندى از اسماء بنت عُمَيس نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله گفت: «أَقُولُ كَما قالَ أَخى مُوسى: «رَبِّ اشْرَحْ صَدْرى * وَ يَسِّرْ لى أَمْرى» (طه: ۲۵ و ۲۶)، «وَاجْعَلْ لى وَزيرا مِنْ أَهْلى» (طه: ۲۹) عَلِيّا اَخى «اُشْدُدْ بِهِ اَزْرى» تا آخر آيات.
  2. ابن مغازلى با سندى از عبد اللّه بن مسعود نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «من دعوت پدرم ابراهيمم»، ما گفتيم: «اى پيامبر خدا! چگونه تو دعوت ابراهيم شدهاى؟»، فرمود: «خدا به ابراهيم وحى فرستاد: «اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما» (البقره: ۱۲۴)، ابراهيم شاد شد و گفت: «از نسل من امامانى مانند من قرار مىدهى؟»، خدا به ابراهيم وحى فرستاد: «من به تو عهدى نمىدهم كه آن را براى تو وفا نكنم»، ابراهيم گفت: «اى پروردگار من! آن چه عهدى است كه به آن وفا نمىكنى؟»، خدا فرمود: «آن را به ظالم از نسل تو نمىدهم»، در اينجا ابراهيم گفت: «وَاجْنُبْنى وَ بَنِىَّ أَنْ نَعْبُدَ الأصْنامَ * رَبِّ اِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيرا مِنَ النّاسِ» (ابراهيم: ۳۵ – ۳۶)، پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «فَانْتَهَتِ الدَّعْوَةُ اِلَىَّ وَ اِلى عَلِىٍّ، لَمْ نَسْجُدْ أَحَدٌ مِنّا قَطُّ، فَاتَّخَذَنِىَ اللّهُ نَبِيّا وَاتَّخَذَ عَلِيّا وَصِيّا». (مناقب على أبى طالب (ع)، ص ۲۷۶، ح ۳۲۲).

«تا اينكه دعوت ابراهيم به من و على رسيد، پس خدا مرا به پيامبرى و على را به وصايت برگزيد».

  1. در خبر طولانى در هنگام وفات پيامبر صلی الله علیه وآله آمده است: آنگاه كه على از حضور پيامبر صلی الله علیه وآله بازگشت، عمر به او گفت: «تو را به كسى سوگند مىدهم كه به تو ولايتى بخشيد كه به ديگران نبخشيد، آيا پيامبر صلی الله علیه وآله تو را خليفه قرار داد؟»، گفت: «نَعَمْ». (حافظ كوفى، مناقب الامام أمير المؤمنين عليه‏السلام، ج ۱، ص ۳۳۶ – ۳۳۷، ح ۲۶۳).

و بر آنچه نقل شده است بيفزاييد موارد ديگر از جمله آنچه را كه در ادامه با عنوانهايى مانند عنوان «علی (ع)، در هنگام رحلت پيامبر (صو «ولايت علی (ع)، ولايت خدا و پيامبر (صمىتوانيد بخوانيد.

 

وصيت‏هاى اختصاصى پيامبر(ص) به على(ع)

 جز آنچه از وصاياى پيامبر صلی الله علیه وآله به على علیه السلام كه به صورت خاص و با صراحت سخن پيامبر صلی الله علیه وآله نقل شد، وصاياى ديگرى به على علیه السلام داشته است:

 از ابن عباس نقل كردهاند كه گفت: «كُنّا نَتَحَدَّثُ أَنَّ النَّبِىَّ (ص) عَهِدَ اِلى عَلِىٍّ سَبْعينَ عَهْدا لَمْ يَعْهِدْهُ [لَمْ يَعْهِدْها] (كفاية الطالب، ب ۷۳، ص ۲۹۱؛ تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۱) اِلى غَيْرِهِ». فرائد السمطين، ج ۱، ص ۳۶۱، ح ۲۸۶؛ مناوی، فیض القدیر۳: ۴۶).

«ما اين سخن را داشتهايم كه پيامبر صلی الله علیه وآله به على هفتاد وصيت كرده است كه به جز او آن وصيتها را نداشته است».

 هيثمى نيز آن را از ابن عباس نقل كرده و ضمير «لم يعهد» را مؤنث [لم يعهدها] آورده و نوشته است: طبرانى آن را در «المعجم الصغير» روايت كرده است. (مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۱۳).

  جوينى با سند ديگر از ابن عباس  نقل كرده است كه گفت: وصيتهاى اختصاصى پيامبر صلی الله علیه وآله به على علیه السلام هشتاد وصيت بوده است. (فرائد السمطين، ج ۱، ص ۳۶۱، ح ۲۸۷).