غدیر از منظر حضرت علی علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه.

موضوع رهبری امت مسلمان برای پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله از اهمیت فراوانی برخوردار بوده، و از موارد مهم اختلاف در میان مسلمانان بوده است، چنان‏كه شهرستانى به اين مطلب تصريح كرده و نوشته است:

«بزرگ‏ترين اختلاف در ميان امّت، اختلاف در امامت بود، زيرا در اسلام در هر زمانى آن گونه كه براى امامت شمشير كشيده شد هيچ شمشيرى از نيام بيرون نيامد…». (الملل والنحل، ج ۱، ص ۲۲).

و از سوی دیگر: خدا در کتاب خود، پيامبر صلی الله علیه واله را مخاطب قرار داده و فرمود: إنَّکَ مَیِّتٌ وَ إنَّهُم مَیِّتونَ». )الزمر: ۳۰) «تو خواهی مرد و آنان خواهند مرد».

در اين صورت براى رهبرى آينده‌ی مسلمانان چاره‏اى لازم بود. آيا پيامبر صلی الله علیه وآله رهبرى پس از خود را بر عهده مسلمانان گذاشته بود؟ و آيا مسلمانان داراى سابقه شرك و بت‏پرستى در مدّت ده سال  از تاریح هجرت به اين اندازه رشد و كمال پيدا كرده بودند كه بتوانند خود رهبر شايسته با تمام شرايط و اوصاف را برگزينند؟ به ويژه اينكه گرايش و ايمان اكثريت آنان به اسلام پس از هجرت بوده  و در میان انان منافقان شناخته شده و شناخته نشده نیز و.جود داشتند و تعدادى از آنان از طلقای بعد از فتح مکه ‏بودند كه اسلام آنان با ميل و رغبت همراه نبود، بلكه پس از سال‏ها جنگ و خونريزى و ستیزه جویی در برابر پيامبر صلی الله علیه واله‏، سرانجام شكست خورده و پس از چیره شدن پيامبر صلی الله علیه واله بر آنان، چاره‏اى جز پذيرش اسلام نداشتند. آيا پيامبر صلی الله علیه واله رهبرى آينده را بر عهده اين مسلمانان گذاشته بود؟ يا اينكه او صلی الله علیه واله با فرمان خدای بزرگ، شخص معيَّن و مورد اعتماد خدا و پیامبرش را براى اين مقام والا در نظر گرفته و آن را به مسلمانان ابلاغ فرموده بود؟ حقيقت چيست و كدام سخن درست است؟

شيعه مى‏گويد: امامت منصبى الهى است و به حكم عقل بر خداوند حکیم لازم است، تا براى حراست از آيين فرستاده شده خود و پاسدارى از تلاش‏ها و مجاهدت‏ها و دستاوردهاى پيامبر اکرم صلی الله علیه واله و صحابه مخلص، شخص معيّنى را كه از همه شايسته‏تر و فاضل‏ترباشد براى امامت انتخاب نمايد و واگذار كردن آن به مردم تازه مسلمان دارای سابقه شرك و بت‏پرستى از نگاه عقل ناپسند و نا روا بوده و از خدا كار ناپسند صادر نمى‏گردد. پيامبر صلی الله علیه واله‏ نيز تنها با اذن خدا مى‏تواند شخصى را براى خلافت و امامت معرفى نماید و خدا چنين كارى را با ابلاغ به پيامبر  صلی الله علیه واله انجام داده و بدينوسيله آیین خود را كامل گردانيده است.

بررسی موضوع یاد شده نیازمند پژوهش فراوان و دقیق است که یک مقاله کوتاه گنجایش ان را ندارد و نمی‌تواتد حق سخن را ادا نماید، و آنچه در این نوشتار مورد توجه است و به خوانندگان گرامی تقدیم می‌گردد: «غدیر از نگاه علی علیه السلام» است، از اینکه: آیا حضرت خود در برابر دیگران به آن استناد کرده بود یا نه؟.

صحت و تواتر حدیث غدیر

غدیر خم نام مکانی در جحفه (میان راه مکه و مدینه) است (طزیحی، مجمع البحرین، ۱ ص ۴۲۰).

پيامبر صلی الله علیه وآله در روز هیجدهم ذی حجه سال دهم هجرى پس از پايان مناسك حجّ در جُحفه و در غدير خم كه تك درختانى داشت فرود آمد، براى همگان معلوم بود كه پيامبر صلی الله علیه وآله مى‏خواهد پيام مهمّى را ابلاغ كند، در آن مكان در سايه درختان مدتى استراحت كردند، نماز ظهر را نيز با پيامبر صلی الله علیه وآله خواندند؛ سپس پيامبر صلی الله علیه وآله برخاست و به سخنرانى پرداخت و آن‏گاه على علیه السلام را فرا خواند و دست او را گرفت، على علیه السلام در كنار پيامبر صلی الله علیه وآله ايستاد، پيامبر صلی الله علیه وآله سخنى در باره  او فرمود كه طبق روایت زید بن ارقم چنین است:

پيامبر صلی الله علیه وآله تا عصر آن روز به استراحت پرداخت و نماز را خواند؛ سپس براى سخنرانى ايستاد و به حمد و ثناى خدا پرداخت و بسيار در اين باره سخن گفت؛ سپس فرمود: أَيُّهَا النّاسُ اِنّى تارِكٌ فيكُمُ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا اِنْ اتَّبَعتُمُوهُما، وَ هُما كِتابُ اللّهِ وَ أَهْلُ بَيْتى وَ عِتْرَتى». )اى مردم من دو چيز را در ميان شما مى‏گذارم، تا هنگامى كه از آن دو پيروى كنيد گمراه نمى‏شويد: و آن دو كتاب خدا و عترت من هستند(؛ سپس فرمود: «آيا مى‏دانيد من نسبت به مؤمنان از خودشان براى تصرّف در جان و مال آنان سزاوارترم؟»، اين سخن را سه بار فرمود، مردم گفتند: «آرى»، پس پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ». (حاکم نیشابوری، المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۱۸، ح ۴۵۷۷/ ۱۷۵؛(. «هر كس را كه من مولاى او باشم على مولاى او است».

حديث غدير در باره ولايت على علیه السلام كه از منابع فراوان اهل سنّت نقل شده، متواتر است، برخى از جمله‏هاى آن مثل «من كنت مولاه فعلى مولاه» تواتر لفظى دارد؛ يعنى براى انسان يقين پيدا مى‏شود كه این جمله از زبان مبارک پيامبر صلی الله علیه وآله جارى شده است و برخى ديگر از جملات آن در سر حدّ تواتر اجمالی یا معنوى است؛ يعنى براى انسان يقين پيدا مى‏شود كه پيامبر صلی الله علیه وآله یکی از الفاظ و یا معنا و مضمون آن را فرموده است، اگرچه ممكن است با بعضی از الفاظ روايت شده منتطبق نباشد.

ذهبی در ترجمه محمد بن جریر نوشته است: او طریق‌های حدیث غدیر خم را در چهار جزء گرد اورد، من بخشی از آن را دیدم، از گستردگی روایات آن مبهوت شدم و به واقع شدن آن یقین پیدا کردم. (سیر أعلام النبلاء۱۴: ۲۶۷ رقم ۱۷۵).

صنعانی در «الروضه» گفته است: حدیث غدیر نزد بیشتر امامان حدیث متواتر است،،(الروضة الندیة:۱۸۵) و در «اصول الفقه» گفته است:  از این نمونه [تواتر معنوی] است حدیث «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه»  که صد و پنجاه طریق برای آن وجود دارد، علامه مقبلی گفته است: «اگر این حدیث معلوم و قطعی نباشد پس در دنیا هیچ معلومی وجود ندارد». او در کتاب «الفصول» این حدیث را متواتر لفظی دانسته و در کتاب «التنویر» آن را متواتر خوانده. (اصول الفقه المسمی إجابة السائل شرح بغیة الآمل:۹۸، التنویر، شرج الجامع الصغیر ۱۰: ۳۸۷ حدیث شماره ۸۹۸۱).

و نیز ألباني در «سلسلة الأحادیث الصحیحة» بعد از تتبع در طرق حدیث غدیر و آنچه از علي دررحبه وارد شده و به صحت بعضی از آنها حکم کرد، گفت: «اجمال سخن این است که حدیث رحبه با دو قسمتش حدیثی صحیح است، بلکه قسمت اول آن متولتر از او (پیامبر صلی الله علیه وآله) است، چنانکه این موضوع برای کسی که در سندها و طریقهای حدیث تتبع کند اشکار می‌شود». (سلسلة الاحاديث الصحیحة۴: ۳۳۰ – ۳۴۳، رقم ۱۷۵۰).

مقصود او از شَطر اول صحیح متواتر، جمله: «من کنت مولاه فعليٌّ مولاه»، و مقصود از شطر ادوم صحیح  جمله «أللهمَّ والِ مَن والاهُ. – تا آخر -» است.

و نیز ابن کثیر گفته است: صدر حديث متواتر است و من یقین دارم که پیامبر خدا صلی الله علیه واله ان را فرمود، و اما «أللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ» زیاده‌ای است که سندهایش قوی است.. (البداية والنهاية، ج ۵، ص ۱۶۳).

احتجاج علی (ع) به حدیث غدیر

اکنون به بررسی این پرسش می‌پردازیم که اگر حدیث غدیر تا این اندازه از قوت سند برخوردار بوده و در سر حد تواتر و موجب یقین است و دلالت دارد که علی علیه السلام درغدیر خم به رهبری امت برای پس از پیامبر صلی الله علیه وآله برگزیده شد، بنا براین، چرا او (علیه السلام) در برابر غاصبان خلافت سکوت کرده و به آن احتجاج و از حق خود دفاع و با آنان مبارزه نکرد؟ شش پاسخ به این پرسش تقدیم می‌شود:

پاسخ اول: علی (ع) از راویان حدیث عدیر

افزون بر اینکه علی علیه السلام در نهج البلاغه، خطبه شقشیه سه خلیفه پیش از خود را غاصب و خلافت را حق خود دانسته و فرموده  است «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى‏» (نهج البلاغه، خطبه سوم) یعنی «آگاه باشید به خدا سوگند فلانی [پسر ابو قحافه] جامه خلافت را بر  تن کرد، در حالی که می‌دانست جایگاه من نسبت به ان خلافت مانند استوانه‌ی آسیاب سنگ به آسیاب است»: در منابع اهل سنت نیز او را از راویان حدیث غدیر – یعنی: سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله): «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه» – دانسته و حدیث را از او نیز نقل کرده‌‎اند. (ر.ک:  صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد۱۱: ۲۹۲؛ ابن عقده، کتاب الولایه: ۱۵۵ ح ۱ و ص ۲۵۵ ح۹۶).

در ادامه بیان خواهد شد که علی علیه السلام در ملاقات خصوصی ابوبکر با او نیز افزون بر بیان فضایل خود، به حدیث غدیر نیز احتجاج کرد، او در جنگ جمل نیز در مناشده با طلحه به او گفت: «أنشدك الله يا طلحة سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول “اللهم وال من والاه وعاد من عاداه؟”» (ای طلحه، تو را سوگند می‌دهم بگو آیا از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیدی که فرمود «خداوندا هر کس ولایت او را بپذیرد تو او را یاری برسان و هر کس با او دشمنی نماید تو با او دشمن باش»؟) طلحه گفت: آری، طلحه آن را به یاد اورد و  بازگشت. (هیثمی، مجمع الزوائد ۹: ۱۰۷).

در پاسخ پنجم مناشده علی علیه السلام با اعضای شورای عمر و اعتراف گرفتن از انان برای حدیث غدیر و در پاسخ ششم با روایات فراوان می‌خوانید که علی علیه السلام در رحبه کوفه از صحابه حاضر درخواست اعتراف برای حدیث غدیر کرد و جز دو یا سه تن بقیه به ان اعتراف کردند.

پاسخ دوم: علی (ص) مانند کعبه

درست است که طبق حدیث غدیر و احادیث فراوان دیگر، علی علیه السلام با فرمان خدا به امامت و پیشوایی مسلمانان برای پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله برگزیده شده بود، ولی بر او واجب نبود که با هر طریقی رهبری امت را در اختیار بگیرد، بلکه این موضوع از تکالیف مردم آن زمان به شمار می‌آمد و علی علیه السلام تا انجا که زمینه وجود داشت وظیفه داشت تا مردم را اگاه کند و او این کار را به مقدار لازم انجام داد.

از على [علیه السلام] نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله خطاب به او فرمود: أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ الْكَعْبَةِ، تُؤتى وَ لاتَاْتى، فَاِنْ أَتاكَ هؤلاءِ الْقَوْمُ فَسَلَّمُوها اِلَيْكَ – يَعْنِى الْخَلافَةَ – فَاقْبَلْ مِنْهُمْ وَ اِنْ لَمْ تَاْتُوكَ فَلا تَاْتِهِمْ حَتّى يَاْتُوكَ». )اسد الغايه، ج ۴، ص ۱۰۶(.

«تو به مانند كعبه‏اى كه بايد نزد تو بيايند و تو [براى گرفتن خلافت] نزد آنان نروى، پس اگر اين مردم نزد تو آمدند و آن – خلافت – را به تو دادند از آنان بپذير و اگر نزد تو نيامدند تو [براى گرفتن خلافت] نزد آنان نرو، تا نزد تو بيايند».

از ابوذر نیز نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «على در ميان شما – يا گفت: در ميان اين امّت – مانند كعبه پوشيده شده – يا مشهور – است، نگاه به آن عبادت و حج به  سوى آن از واجبات است». (ابن مغازلی، مناقب على بن ابى طالب (ع) تهران، ص ۱۰۷، ح ۱۴۹).

در منابع امامیه در نامه امیر المؤمنین علیه السلام به شیعیانش آمده است که پیامبر صلی الله علیه وآله به او فرمود: «يا بن أبي طالب لك ولاء أمتي، فإن ولوك في عافية وأجمعوا عليك بالرضا فقم بأمرهم، وإن اختلفوا عليك فدعهم وما هم فيه فإن الله سيجعل لك مخرجا» (ابن طاووس، کشف المحجة ص ۱۸۰).

«ای پسر ابوطالب، تو بر امت من ولایت داری، پس اگر در حال عافیت تو را والی قرار دادند و با رضایت خود با تو اجماع کردند، برای امر (حکومت بر) آنان قیام کن، و اگر بر تو اختلاف کردند آنان را با آنچه در آن است رها کن، به راستی خدا به زودی راه رهایی را برای تو خواهد گشود».

اين حديث نيز بيانگر اين  است كه بر مردم واجب است على علیه السلام را براى خلافت برگزينند، اگرچه بر على علیه السلام واجب نبود براى گرفتن خلافت به سوى آنان برود.

پاسخ سوم: شرایط زمان

باید شرایط زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله را نیز ملاحظه نمود:

اولا: آیا کودتاگران به علی علیه السلام اجازه اعتراض و احتجاج می‌دادند؟ حقیقت – چنانکه بعضی از مستندات در ادامه ذکر می‌شود – این است که کودتاگران نه تنها به علی علیه السلام و دیگر مخالفان خود اجازه اعتراض نمی‌دادند، بلکه با ارعاب و اجبار از مردم برای رهبری کودتاگران بیعت می‌گرفتند، به گونه‌ای که انان که او را قبول داشتند اکثریتشان از ترس کودتاگران از علی علیه السلام حمایت نمی‌کردند، او در خانه خود در امان نبود و به همسر پاک او فاطمه زهرا سلام الله علیها ترحم نکردند و به خانه او هجوم بردند، چه رسد به اینکه به او فرصت و اجازه بیان حدیث غدیر در مسجد و به مردم اجازه گوش فرا دادن به آن را بدهند، که به یقین برای او ممکن نبود.

ثانیا: خطر ارتداد مسلمانان وجود داشت، چنانکه از عایشه نقل شده است که گفت: پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه وآله) هر قبیله و ناحیه‌ای از جزیرة العرب به صورت عموم و یا خاص مرتد شدند، یهودیت و مسیحیت رنگ گرفتند، نفاق در مدینه و اطراف ان پدیدار شد، علیه دین توطئه کردند و مسلمانان مانند گوسفند رها شده در شب تاریک سرگردان رها شده بودند. (ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق ج ۳۰ ص ۳۱۵؛ متقی هندی، منز العمال، ج ۱۴ ص ۱۳۶؛ بااقلانی، مناقب الأئمة الأربعة: ۳۴۹  حدیث ۴۲۹).

در چنین اوضاع آشفته و خطرناک علی علیه السلام می‌اندیشید که مبارزه سخت با کودتاگران و احتجاج بیشتر با آنان برای حقانیت خود خطر از بین رفتن اساس اسلام را در پی دارد، از این‌رو جز سکوت چاره‌ای ندید، چنانکه خود فرمود: «فَرَأَیتُ أَنَّ الصَّبرَ عَلی هَاتا أَحجَی، فَصَبَرتُ وَ فِی العَینِ قَذَی وَ في الحَلقِ شَجَاً، أَرَی تِراثِي نَهباً» (نهج البلاغه، خطبه سوم (شقشقیه)) «بردباری پیشه کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلو داشتم می‌نگریستم که میراثم به غارت می‌رود»..

تا اینکه زمان اندکی سپری و زمینه آماده شد و در آن هنگام بود که به مناسبت‌هایی به حدیث غدیر و جز آن برای اثبات امامت خود احتجاج کرد.

پاسخ چهارم: بیدارگریهای علی (ع)

گرچه على علیه السلام در برابر غاصبان خلافت مبارزه مسلحانه نداشت و دست به اسلحه نبرد؛ چنانکه زمینه تبلیغ برای او فراهم نبود، ولى در فرصت‌های مناسب، براى بيدار كردن مردم و اتمام حجت بر آنان اقداماتى انجام داده بود، چنان‏كه در منابع امامیه آمده است:

سپس علی علیه السلام را با طناب بسته نزد ابو بکر آوردند، در حالی که عمر، خالد بن ولید، ابوعبیده جراح، سالم، مغیرة بن شعبه، أسیدد بن حصین، بشیر بن سعد با شمشیر در بالای سر او ایستاده و دیگر مردم با اسلحه در اطراف ابوبکر تشسته بودند، او در آن حال می‌گفت:

« یا معشر المهاجرین و الاتصار، أنشدکم بِاللهِ، أَسَمِّعتُم رسول الله صلی الله علیه وآله یقولُ یوم غدیر کَذا وَ کَذا و في غزوة تبوک  کذا و کذا؟» «شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا شنیدید پیامبر خدا صلی الله علیه وآله در روز غدیر خم چنین و چنان فرمود و در غزوه تبوک چنین و چنان فرمود..؟» او از گفتن هر سخنی که پیامبر صلی الله علیه وآله درباره او فرموده بود فروگذار نکرد و آنان گفتند: «آری». (طبرسی، الاحتجاج۱: ۱۱۰).

و نیز در منابع شیعه از امام صادق از جدش علیهما السلام نقل شده است که گفت: پس از به قدرت رسیدن ابوبکر و بیعت مردم با او و رفتار آنان با علی [علیه السلام]، ابوبکر همواره گرفته بود… و دوست داشت با او [علی علیه السلام] ملاقاتی داشته باشد.. تا اینکه یک روز غافلانه نزد او آمد و از او درخواست کرد تا تنهایی با او سخن بگوید… [در ان نشست دو جانبه علی علیه السلام به احتجاج با ابوبکر پرداخت و فضایل خود ا برای او بیان کرد و دانه دانه از او اعتراف گرفت، تا اینکه علی علیه السلام به ابوبکر] گفت: «فأنشدک بالله أنا المولی لک و لکلّ مسلم بحدیث النّبيِّ صلی الله علیه وآله یوم الغدیر أم أنت؟» یعنی: تو را یه خدا سوگند می‌دهم بگو: آیا طبق حدیث پیامبر صلی الله علیه وآله: من مولی  برای تو و هر ممسلمانی هستم یا تو؟» ابوبکر گفت: تو.

ابوبکر به گریه افتاد و گفت: أی ابو الحسن، تو راست می‌گویی، امروز تا فردا مرا مهلت بده، تا در باره آنچه در آن قرار دارم و آنچه از تو شنیدم بیندیشم.

علي علیه السلام فرمود: «أی ابوبکر پذیرفتم تو را مهلت می‌دهم».

ابوبکر از او [علی علیه السلام] جدا شد و آن روز به او آرامشی دست داد و تا هنگام شب به کسی اجازه نداد نزد او بیایند و در آن حال عمر که خبر ملاقات ابوبکر با علی علیه السلام به گوش او رسیده بود، در میان مردم رفت و آمد می‌کرد.

ابوبکر شب را خوابید و در حال خواب پیامبر خدا صلی الله علیه وآله را دید که در جای خود نشسته است، ابوبکر برخاست نزد او رفت و بر او سلام کرد، پیامبر صلی الله علیه وآله صورت خود را از او برگرداند، ابوبکر بار دیگر برخاست و در مقابل صورت پیامبر صلی الله علیه وآله قرار گرفت و بر او سلام کرد، پیامبر صلی الله علیه وآله از او رو برگرداند، ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا، آیا فرمانی به من داده‌ای که آن را انجام ندادم؟ پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «سلامت را به تو بر میگردانم، تو کسی را که خدا و پیامبرش او را ولی قرار داده بود دشمنی کردی، حق را به اهلش برگردان».

ابوبکر گفت: اهل آن کیست؟

فرمود: کسی که تو را عتاب کرد، علی.

ابوبکر گفت: گفتم: ای پیامبر خدا، من آن را به او برگرداندم.

دیگه او را ندیدم.

صبح شد، ابوبکر نزد علی علیه السلام رفت و به او گفت: ای ابو الحسن، دستت را بگشای تا با تو بیعت کنم – آنچه را در خواب دیده بود نیز برای او نقل کرد –

علی علیه السلام دست خود را دراز کرد و ابوبکر دست خود را در دست او گذاشت و با او بیعت کرد و خلافت را به او واگذار کرد و به او گفت: بیا به مسجد پیامبر صلی الله علیه وآله برویم تا آنچه را در شب در خواب دیدم و آنچه میان من و تو گذشت را به آنان خبر بدهم و خودم را از این کار بیرون می‌کشم و آن را به تو واگذار می‌کنم.

علی علیه السلام: باشد.

ابوبکر در حالی که چهره‎اش دگرگون شده و خود را سرزنش می‌کرد از علی علیه السلام جدا شد، عمر که در جستجوی او بود او را ملاقات کرد، به او گفت: ای خلیفه پیامبر، تو را چه شده است؟

ابوبکر آنچه را گه پدید آمده و در خواب دیده بود و انچه را که میان او و علی علیه السلام رخ داده بود را به عمر خبر داد، عمر به او گفت: ای خلیفه پیلمبر، تو را به خدا سوگند می‎‌دهم تا از جادوگری بنی هاشم فریب نخوری و به انان اعتماد نکنی، این نخستین جادوگری آنان نیست.

عمر همچنان با ابوبکر سخن گفت تا اینکه او را از  تصمیمش منصرف کرد و او را تشویق کرد تا بر راهی [غصب خلافت] که آن را برگزیده بود ثابت قدم بماند. (طبرسی، الاحتجاج۱: ۱۵۷ – ۱۸۵).

دینوری نیز نقل کرده است: پس از بيعت مردم با ابوبكر، علىكرّم‏اللّه‏وجهَه را نزد ابوبكر آوردند در حالى كه او مى‏گفت: «أَنَا عَبْدُ اللّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ» (من بنده خدا و برادر پیامبرش هستم)، به او گفته شد: «با ابوبكر بيعت كن»، در پاسخ گفت: «من با شما بيعت نمى‏كنم، سزاوارتر اين است كه شما با من بيعت كنيد، شما اين امر [حكومت] را از انصار گرفتيد و [براى به دست گرفتن حكومت و كنار زدن انصار] استدلال كرديد به اينكه خويشاوند پيامبر صلی الله علیه وآله هستيد، آنان [انصار به اين جهت كه از خويشاوندان پيامبر صلی الله علیه وآله هستيد] آن [خلافت] را به شما دادند و زمامدارى را به شما واگذار كردند، من با شما استدلال مى‏كنم به مانند آن‏چه شما با انصار استدلال كرديد: ما در حال حيات پيامبر صلی الله علیه وآله و در حال وفاتش به پيامبر خدا صلی الله علیه وآله سزاوارتريم، پس با ما به انصاف رفتار كنيد اگر ايمان داريد، و الاّ – در حالى كه مى‏دانيد – به سبب ظلم خود به آتش دوزخ مى‏سوزيد»، عمر گفت: ما تو را رها نمى‏كنيم تا بيعت كنى، على علیه السلام به او گفت: «از پستان خلافت شير بدوش كه تو را از آن بهره‏اى است و كار او را امروز محكم گردان تا فردا به تو بر گرداند»؛ سپس گفت: «اى عمر به خدا سوگند من سخن تو را نمى‏پذيرم و با او بيعت نمى‏كنم»، ابوبكر به او گفت: «اگر بيعت نمى‏كنى من تو را وادار نمى‏كنم»، [سپس ابو عبيده جراح سخنانى گفت]، على كرّم‏اللّه‏وَجْهَه گفت: اى مهاجران! خدا را در نظر بگيريد، سلطنت محمّد در ميان عرب را از خانه و درون منزلش به درون خانه‏ها و منزل‏هاى خودتان نبريد و اهل آن و حق آن را در ميان مردم باز نداريد، به خدا سوگند اى مهاجران، ما به اين امر سزاوارتريم، چون ما از اهل بيت هستيم و ما از شما به اين امر سزاوارتريم، آن چه در ميان ما وجود دارد قارى كتاب خدا، فقيه در دين خدا، عالم به سنت‏هاى پيامبر خدا صلی الله علیه وآله، متخصّص به كار رعيت، بازدارنده امور ناپسند از آنان و تقسيم كننده برابر در ميان آنان است، به خدا سوگند چنين انسانى در ميان ما وجود دارد، پس هواى نفس را پيروى نكنيد كه راه خدا را گم مى‏كنيد و دورى خود از خدا را افزايش مى‏دهيد.

بشير بن سعد انصارى گفت: اى على، اگر انصار اين سخن تو را پيش از بيعت با ابوبكر شنيده بودند؛ حتى دو تن در تو اختلاف نمى‏كردند. (دينورى، الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۲۸ – ۲۹؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۱۲).

علی علیه السلام آنگاه که شنید ابوبکر و عمر در برابر انصار و برای کنار زدن انان از مصدر حکومت به قریشی بودن خود استناد کردند، فرمود: «احتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة». (نهج البلاغه (صبحی الصالح) خ ۶۷ ص ۱۰۲). «به درخت احتجاج کردند و میوه آن را تباه نمودند».

مقصود این است که درست است که پیامبر صلی الله علیه وآله از قریش بود، ولی این درخت قریشی میوه ویژه خود را داشت و در سقیفه تنها به قریشی بودن استناد کردند و میوه آن را که علی علیه السلام وصی پیامبر صلی الله علیه وآله بود را رها نمودند و کنار زدند.

دینوری نقل کرده است: راوى گفت: على كَرَّمَ‏اللّه‏وَجْهَهُ از منزل بيرون مى‏آمد و فاطمه دختر پيامبر صلی الله علیه وآله را بر حيوانى سوار مى‏كرد و شبانه به مجالس انصار مى‏برد و از آنان يارى مى‏خواست، آنان در پاسخ مى‏گفتند: اى دختر پيامبر! بيعت ما با اين مرد انجام گرفته است و اگر شوهر و پسر عموى تو از ابوبكر پيشى مى‏گرفت ما از او سر بر نمى‏تافتيم، على كَرَّمَ‏اللّه‏وَجْهَهُ مى‏گفت: «آيا من [پیکر] پيامبر صلی الله علیه وآله را در خانه‏اش رها مى‏كردم و او را دفن نمى‏كردم و براى سلطنت بر مردم با آنان به نزاع بر مى‏خاستم؟»، فاطمه گفت: «آن چه ابو الحسن انجام داد جز آن نبود كه سزاوار بود، آنان كارى انجام داده‏اند كه خدا از آنان حساب مى‏كشد و از آنان مطالبه مى‏كند. (الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۲۸ – ۲۹).

بخارى از على علیه السلام نقل كرده است كه گفت: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَجْثُو بَيْنَ يَدَىِ الرَّحْمنِ لِلْخُصُومَةِ يَوْمَ الْقِيامَةِ». )صحيح البخارى، ج ۵، ص ۸، حديث ۳۹۶۵(.

«من نخستين كسى هستم كه در روز رستاخيز در پيشگاه خدای رحمان برای شكايت [از دشمنانم] زانو بر زمين مى‏زنم».

مسعودى نوشته است:  در روز سقيفه… على از خانه بيرون آمد و [با مخاطب قرار دادن ابوبكر] گفت: «امور [حكومت] ما را بر ما تباه كردى و مشورت نكردى و حق ما را رعايت نكردى»، ابوبكر گفت: «آرى؛ ولى من از فتنه و آشوب ترسيدم». (مروج الذّهب، ج ۲، ص ۳۰۱).

آری، آنان به بهانه‌های واهی از جمله ترس از فتنه و آشوب دست به کاری زدند که مخالفت با خدا و پیامبر او بوده است و بدین‌گونه ستمی بر اسلام و مسلمانان وارد نمودند که پس از قرنها همچنان آثار و میوه‌های تلخ آن کام مسلمانان را تلخ نموده است.

پاسخ پنجم: مناشده با شورای عمر

آنگاه که عمر ضربت خورد و در بسنر مرگ قرار گرفت، شش تن را که علی علیه السلام نیز از انان بود به عنوان شوری برگزید تا پس از مرگ او یک تن را به عنوان خلیفه انتخاب نمایند.

علی علیه السلام در یک مناشده طولانی امتیازات و فضایل خود را به اهل شوری بیان کرد و از پنج تن دیگر عضو شوری اعتراف گرفت.

یکی از موارد مناشده این بود:

علی علیه السلام گفت: «شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا از ميان شما كسى جز من وجود دارد كه در روز غدير خم پيامبر (صلی الله علیه وآله) او را به ولايت منصوب كرده باشد؟»، گفتند: «اللهم لا». (ابن مردويه، مناقب الامام على بن ابى‏طالب عليه‏السلام، ص ۱۲۷ – ۱۳۳، ح ۱۶۲؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۴۳۱ – ۴۳۵؛ الصواعق المحرقة، ص ۱۲۶؛ فرائد السحطين، ج ۱، ص ۳۱۹ – ۳۲۲، ح ۲۶۱؛ ابن مغازلى، مناقب على بن ابى طالب عليه‏السلام، ص ۱۱۳ – ۱۱۸).

پاسخ ششم: داستان رحبه

«رحبه» نام محلّه‏اى در كوفه [معارف و معاريف، ج ۵، ص ۶۳۸]، برخى گفته‏اند رحبه یکی از محلات کوفه است که نواحی مختلفی دارد، علی علیه السلام در رحبه مسجد كوفه به قضاوت می‌پرداخت، رحبه مسجد کوفه صحن آن را گویند. (زمخشری، اساس البلاغهف ج ۱: ۲۲۴).

جريان رحبه كه با درخواست علی علیه السلام تعدادى از صحابه حضور داشتند و به حديث غدير شهادت دادند و برخى كه از گواهى دادن خوددارى كردند به نفرين على علیه السلام گرفتار شدند، در منابع فراوان اهل سنّت با سندهای فراوان آمده است.

اين حديث افزون بر اینکه استناد و اهمیت دادن علی علیه السلام به حدیث غدیر را دلالت دارد، قرينه و گواه قاطع بر اين است كه مقصود از «مولى» و «ولىّ» در حديث غدير، سرپرستى و رهبرى امّت براى پس ار رحلت پيامبر صلی الله علیه وآله است.

  1. طبرانى با سندى از عُمَيرة [عمر] بن سعد نقل كرده است كه گفت: من شاهد بودم كه على بر روى منبر با اصحاب پيامبر صلی الله علیه وآله به مناشده پرداخت و گفت: «هر كس در غدير خم چیزی از پيامبر صلی الله علیه وآله [در باره على علیه السلام] شنيده است، گواهى بدهد»، دوازده تن از جمله: ابوهريره، ابوسعيد و انس بن مالك بر خاستند و گواهى دادند كه از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدند فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ». (المعجم الصغير، ص ۸۱، ح ۱۷۵).
  2. طبرانى از ابو سليمان بن وهب، از زيد بن ارقم نقل كرده است كه: على در رحبه مردم را سوگند داد كه هر كس از پيامبر خدا صلی الله علیه وآله‏ شنيده است كه او در غدير خم در باره على سخنى فرموده است بگويد، شانزده تن بر خاستند و گواهى دادند كه از پيامبر خدا صلی الله علیه وآله شنيدند كه فرمود: [با عبارت حديث سابق]، زيد بن ارقم مى‏گويد: من از كسانى بودم كه كتمان كرده بودم، از اين رو چشمم را از دست دادم. (المعجم الكبير، ج ۵، ص ۱۷۱، ح ۴۹۸۵ و ص ۱۷۵، ح ۴۹۹۶).

باعونى و برخی دیگر سخن زيد بن ارقم را كه شانزده تن از جای خود برخاستند و گواهى  دادند را نقل كرده‌اند. (جواهر المطالب ۱، ب ۱۳: ۸۵؛ محب طبرى، ذخائر العقبى: ۶۷؛ صنعانی، الروضة الندیه:۱۸۷).

  1. ابن مردويه حديث را از زيد بن ارقم نقل كرد و در آن آمده است: دوازده بدرى از جانب راست و دوازده بدرى از جانب چپ برخاستند و به آن [سخن پيامبر صلی الله علیه وآله در غدير خم در باره ولايت علی[علیه السلام] گواهى دادند و چشم زيد نابينا شد و از اينكه گواهى نداده بود پشيمان بود و استغفار مى‏كرد. (مناقب على بن ابى طالب (ع)، ص ۱۷۵، ح ۲۳۵).
  2. طبرانى از يحيى بن جَعده نقل كرده است كه زيد بن ارقم گفت: سپس پيامبر خدا صلی الله علیه وآله دست على علیه السلام را گرفت و فرمود: «اى مردم چه كسى نسبت به شما اولويت دارد؟»، گفتند: «خدا و پيامبرش داناترند»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ».(المعجم الكبير، ج ۵، ص ۱۷۱ – ۱۷۲، ح ۴۹۸۶).
  3. از رياح بن حارث نقل شده است كه گفت: على در رحبه نشسته بود مردى آمد كه نشانه‏هاى سفر بر او بود، گفت: «السلامُ عليكَ يا مولاى»، پرسيدند: «اين كيست؟» گفتند: «ابو ايّوب انصارى است»، ابو ايوب انصارى گفت: من از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدم كه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ». (احمد بن حنبل، فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه: ۷۳ – ۷۴، ح ۹۱؛ طبرانى، المعجم الكبير ۴: ۱۷۳ – ۱۷۴، ح ۴۰۵۲؛ محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) من الرياض النضره، الفصل السادس: ۸۱؛ باعونى، جواهر المطالب ۱، ب ۱۳، ص ۸۳؛ هيثمى، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۰۳ – ۱۰۴؛ ابن مردويه، مناقب على بن ابى طالب (ع): ۱۲۲، ح ۱۵۴؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق ۴۲: ۲۱۱ – ۲۱۲؛ ابن أبی شیبة، المصنَّف۶: ۳۶۶، حدیث ۳۲۰۷۳).
  4. در روايت ديگر آمده است: ابو ايوب عمامه از چهره خود بر گرفت و گفت: من از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ». (طبرانى، المعجم الكبير، ج ۴، ص ۱۷۴، ح ۴۰۵۳؛ هيثمى، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۰۴).
  5. سيوطى و باعونى حديث رحبه را از احمد بن ابو الطفيل نقل كرده و آورده‏اند: سى تن از مردم كوفه گواهى دادند و سخاوی از ابوالطفیل نقل کرده است که هفده مرد گواهی دادند كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: [متن عبارت حديث سابق]. (تاريخ الخلفاء: ۱۶۹؛ جواهر المطالب ۱، ب ۱۳: ۸۴؛ سخاوي، استجلاب ارتقاء الغرف۱: ۳۴۹، ح۷۳).

سیوطی حديث ياد شده را با سندى از ابو الطفيل نقل کرده  او در ادامه آورده است: [ابو الطفيل گفت:] سپس زيد بن ارقم به من گفت: «من از پيامبر خدا صلی الله علیه وآله ‏ شنيدم كه آن [حديث ولايت على علیه السلام] را مى‏فرمود». (تاريخ الخلفاء: ۱۶۹؛ جواهر المطالب ۱، ب ۱۳: ۸۴).

ذهبى دو طريق ديگر براى حديث رحبه ياد كرده و اشاره كرد كه طريق‏هاى ديگر نيز براى آن وجود دارد كه حافظ ابن عساكر آنها را در ترجمه على [علیه السلام] آورده و بعضى از آنها بعضى ديگر را تصديق مى‏كند. (تاريخ الاسلام، ج ۳، ص ۶۳۱ – ۶۳۲).

  1. از عبدالرحمن بن ابى ليلى نقل شده است كه گفت: من در رحبه نزد على بودم… دوازده تن بدرى [در جنگ بدر در سپاه پيامبر صلی الله علیه وآله بودند] برخاستند و گفتند: ما شنيديم كه پيامبر صلی الله علیه وآله در روز غدير خم فرمود: «أَلَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجى أُمَّهاتُهُمْ؟»، گفتند: «آرى اى پيامبر»، پيامبر صلی الله علیه وآله ‏ فرمود: [متن عبارت حديث پيشين تا «مَنْ عاداهُ»]. (اسدالغابة ۴: ۱۰۲ – ۱۰۳؛ مسند ابى يعلى ۱: ۱۹۲، ح ۵۶۷؛ سنن ابن ماجه ۱: ۴۳، ح۱۱۶ از براء بن عازب؛ حاکم، المستدرك على الصحيحين ۳: ۱۲۶، ح ۴۶۰۱/۱۹۹ از سعد بن مالك و مسند احمد ۱: ۱۳۵، ح ۶۴۲).
  2. در روايت ديگر از عبد الرحمان بن ابى ليلى پس از ذكر گواهى دوازده بدرى، آمده است: سه تن گواهى ندادند و على آنان را نفرين كرد و نفرين او اجابت شد». (مسند الامام احمد بن الحنبل، ج ۱، ص ۱۹۲، ح ۹۶۷).
  3. احمد بن حنبل در مسند خود و نیز در كتاب فضائل الصحابه جريان مذكور را از زاذان بن عمر نيز نقل كرده است، زاذان گفت: سيزده مرد گواهى دادند كه پيامبر صلی الله علیه وآله در غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ». (مسند الامام احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۱۳۵، ح ۶۴۲ و ص ۱۴۲، از زياد بن ابى زياد. در حديث اخير آورده دوازده بدرى گواهى دادند و صفحه ۱۹۰، حديث ۹۶۴، نقل از عبدالرحمن بن ابى ليلى؛ )فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه، ص ۸۷ – ۸۸، ح ۱۱۶).
  4. از سعيد بن وهب و زيد بن يثيع كه از طرف سعيد شش تن و از طرف زيد نيز شش تن بر خاستند و گواهى دادند كه پيامبر صلی الله علیه وآله در غدير خم فرمود: [متن حديث تا «مَنْ عاداهُ»]. (مسند الامام احمد بن الحنبل ۱: ۱۸۹، ح ۹۵۳).
  5. ابن جزرى دمشقى شافعى پس از نقل اين حديث و گواهى دوازده بدرى، نوشته است: اين حديث حَسَن و از جهات فراوان صحيح و متواتر است و گروه فراوان آن را روايت كرده‏اند و به تلاش تضعيف كنندگان آن اعتبارى نيست. (أسمى المناقب، ج ۱، ص ۲۲ – ۲۳).
  6. از ابو الطفيل نقل شده است كه سى تن – ابو نعيم گفت: مردم فراوان – برخاستند و گواهى دادند آن‏گاه كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «أَتَعْلَمُونَ أَنّى أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟»، گفتند: «آرى اى پيامبر خدا»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: [متن حديث غدير تا «و عاد مَنْ عاداهُ»]. (احمد حنبل، فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه: ۱۹۳ – ۱۹۴، ح ۲۹۲؛ هيثمى، مجمع الزوائد ۹: ۱۰۴). (ادامه دارد)
  7. سبط بن جوزى نيز داستان رحبه را به همان‏گونه كه از پدرش عبد الرحمن نقل شده است روايت كرده و افزوده است: ترمذى آن را در كتاب سُنَن آورده و گفته است حديث حسن است و افزود [ادامه سخن پيامبر صلی الله علیه وآله‏] را «أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ كَيْفَما دارَ وَ حَيْثُما دارَ»… و در روايتى آمده است: آن‏گاه كه على در رحبه به مناشده مردم پرداخت، جمعيت فراوانى ايستادند و به آن گواهى دادند و در عبارتى آمده است، سى تن ايستادند و گواهى دادند.(تذكرة الخواص، چاپ نجف، ص ۳۳ و چاپ تهران، ص ۲۸ – ۲۹).
  8. حافظ هيثمى نيز مناشده على علیه السلام در رحبه را با چند طريق آورده و در بعضى نقل‏ها آورده است: «دوازده بدرى برخاستند و گواهى دادند. (مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۰۴ – ۱۰۷).
  9. ابن مغازلى حديث غدير از جمله داستان رحبه را با سندهاى فراوان نقل كرده است، در آخر برخى از آن‏ها آمده است: دوازده مرد از اهل غزوه بدر از جمله زيد بن ارقم و در نقلى ديگر: دوازده مرد، از جمله: ابوسعيد خدرى، ابوهريره و انس بن مالك بر خاستند و گواهى دادند كه از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدند كه فرمود: [متن حديث تا «مَنْ عاداهُ». (مناقب على بن ابى طالب عليه‏السلام، ص ۱۶ – ۲۷).
  10. خوارزمى حديث رحبه را از ابو اسحاق و او از سعيد بن وهب و عبد خير كه هر دو حضور داشته‏اند نقل كرده است و اينكه تعدادى از اصحاب پيامبر صلی الله علیه وآله بر خاستند و گواهى دادند كه آن سخن را از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدند. (المناقب، ص ۱۵۶ – ۱۵۷، ح ۱۸۵).
  11. متقى هندى با سندهاى متعدد حديث رحبه را روايت كرده است.(كنز العمال، ج ۱۳، ص ۱۵۴ – ۱۵۵، ح ۳۶۴۸۰، از عمير بن سعد، ص ۱۵۷، ح ۳۶۴۸۵، از زيد بن ارقم، حديث ۳۶۴۸۶، از عُمَير بن سعد، ص ۱۵۸، ح ۳۶۴۸۷ از عمرو ذى مر، سعيد بن وهب و زيد بن يثيع، ص ۱۷۰ – ۱۷۱، ح ۳۶۵۱۵ از عبد الرحمان بن ابى ليلى كه در آخر آن از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمود: «..أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ»).

متقی هندی در روايتى از عبدالرحمان بن ابى ليلى در آخر آن آورده است: «گروهى كتمان كردند، اين گروه از دنيا نرفتند، جز اينكه يا نابينا و يا به برص گرفتار شدند. (كنزل العمال، ج ۱۳، ص ۱۳۱، ح ۳۶۴۱۷).

  1. سمهودى مناشده على علیه السلام در رحبه را از ابو الطفيل نقل كرده و در آن آمده است: هفده تن از جاى خود برخاستند و گواهى دادند. از آن افراد: خُزَيمة بن ثابت، سهلُ بن سعد، عدى بن حاتم، عتبة بن عامر، ابو ايّوب انصارى، ابوسعيد خدرى، ابو شريح خزاعى، ابو قدامه انصارى، ابو ليلى، ابو هيثم بن تيهان و مردانى از قريش بودند. (جواهر العقدين، القسم الثانى، ج ۱، ص ۸۰ – ۸۲).
  2. محبّ طبرى رواياتى را به واقعه غدير و حديث رحبه اختصاص داده است. (مناقب الامام امير المؤمنين عليه‏السلام من الرياض النضره، الفصل السادس، ص ۸۱ – ۸۷).
  3. جوينى آن را از عبد الرحمان بن ابى ليلى نقل كرده و در آن آمده است: دوازده مرد بر خاستند و گواهى دادند. (فرائد السمطين، ج ۱، ص ۶۹، ح ۳۶).
  4. ابن كثير بعضى از احاديث رحبه را با سندها و طريق‏هايى از زاذان بن عمر، سعيد بن وهب، زيد بن يثيع، زيد بن ارقم، عمرو ذى أمر و عبد خير از على و عبد الرحمان بن ابى ليلى نقل كرده و سند بعضى آنها را خوب و بعضى را ثقه دانسته است، در بعضى از آنها آمده است: دوازده مرد بدرى و در بعضى آمده است مردم فراوانى بر خاستند و گواهى دادند كه پيامبر صلی الله علیه وآله ‏آن سخن را در باره على علیه السلام فرمود.( البداية والنهاية، ج ۵، ص ۱۶۰ – ۱۶۱).
  5. ابن عساکر پس از نقل حدیث غدیر از طریق ابو الطفیل از علی علیه السلام در رحبه که پیامبر صلی الله علیه وآله درباره او فرمود: «من كنت مولاه فهذا مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» گفته است: او (ابو الطفیل) گفت: من از نزد او بیرون امدم و در دل من چیزی (شک) بود، زيد بن أرقم را دیدم و به او گفتم: من از علی شنیدم که چنین و جنان میگفت، زید گفت: من انکار نمی‌کنم که از پیامبر خدا (صلى الله عليه وآله) شنیدم که این سخن را درباره او فرمود. (تاریخ مدینة دمشق۴۲: ۲۰۵؛ (نیز: گنجی، كفاية الطالب، ص ۵۵ – ۵۶).
  6. ابن عساكر حديث رحبه را با طريق‏هاى متعدد از صحابى متعدد نقل كرده است، او از زيد بن ارقم و ابو الطفيل نقل كرده است كه: سى تن بر خاستند و گواهى دادند كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: [متن احاديث پيشين تا «مَنْ عاداهُ»]. (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۲۰۵ – ۲۱۴).
  7. نسائی حدیث رحبه را با سندهایی از عُمَیرة بن سعد، سعید بن وهب [سه روایت]، زید بن یثیغ، عامر بن واثله، عمرو بن ذی مر نقل کرده و محقق کتاب سند بعضی از آنها را صحیح دانسته است. (خصائص امیر المؤمنین:۸۹، ۹۶، ۱۰۰ و ۱۳۵، ح ۸۲، ۹۰، ۹۵، ۹۶ و ۱۴۳).

تنها همين حديث رحبه [با چشم پوشى از روايات ديگر غدير] با برخى از جمله‏ها تواتر لفظى و با برخى از جمله‏ها تواتر معنوى دارد و براى انسان يقين پيدا مى‏شود كه در رحبه گروهى از اصحاب پيامبر صلی الله علیه وآله كه در غدير خم حضور داشتند به صحت حدیث غدير گواهى دادند، چنانکه پیش از این با عنوان «صحت و تواتر حدیث غدیر» از البانی نیز نقل شده است.

گویا تا ان زمان زمینه برای احتجاج علنی علی علیه السلام به حدیث غدیر و گواهی گرفتن از صحابه موجود و در جمع عموم مردم آماده نبود، بلکه چون حدیث به نفع او و به زیان خلفای پیش از وی بود ممکن بود شنوندگانی که واقعه غدیر را درک نکرده بودند از روایت آن حضرت – بدون گواهی دادن دیگران – به شک و تردید دچار شوند. و در ان زمان که در کوفه استقرار پیدا کرد و زمانی بود که به حکومت ظاهری دست یافته بود فرصتی دست داد تا از صحابه موجود نیز گواهی بگیرد، تا هم مسلمانان دیگر حاضر و هم نسل آینده حقیقت کتمان شده را درک نمایند.

و اگر واژه «مولى» در حديث غدير به معناى «متصرّف در امور» نبود به آن اندازه اهميت نداشت كه على علیه السلام از اصحاب پيامبر صلی الله علیه وآله‏ گواهى بخواهد و اگر تنها به معناى دوستى بود نياز نبود كه برخى به آن گواهى ندهند و لازم نبود كه على علیه السلام خوددارى كنندگان از گواهى را نفرين كند، اهميت حديث غدير براى على علیه السلام از اين جهت بود كه نصّ بر امامت  و حقانیت او  برای زمامداری پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله بود. (ادامه دارد)

اشكال: در يكى از روايات رحبه آمده است: آن‏گاه كه ابوايّوب گفت: «السلام عليك يا مولانا»، على گفت: «من چگونه مولاى شما هستم، در حالى كه شما عرب هستيد؟»، ابوايوب گفت: من از پيامبر صلی الله علیه وآله‏ در غدير خم شنيدم فرمود: «من كنت مولاه فهذا مولاه».على از لفظ «مولى» در اين حديث معناى امامت و أمارت براى خود را استفاده نكرد، چون به صورت انكار با آن برخورد كرد. (صلابى، فكر الخوارج والشيعة، ص ۱۷۳).

پاسخ: مستشكل – به منظور فرار از واقعيت – استفهام على علیه السلام در روايت را انكارى جلوه داده است، در حالى كه استفهام در آن حقیقى [ولی نه بیانگر جهل او، بلکه برای دانستن حاضران در رحبه] بوده است، چون استفهام انكارى پاسخ نمى‏خواهد و مقصود على علیه السلام از این پرسش، دریافت پاسخ برای روشن شدن حاضرانى بوده است كه غدير را درك نكرده بودند و ابوايوب در اين حديث به پرسش على علیه السلام پاسخ توضيحى داد.

احتجاج علي علیه السلام به حدیث غدیر در رحبه کوفه پاسخی قاطع به کسانی است که ادعا می‌کنند او برای اثبات منصوص بودن امامت خود به حدیث غدیر احتجاج نکرده بود، تا آنجا که حلبی در مقام توجیه آن گفت: «او کرم‌الله‌وجهه به این حدیث احتجاج نکرد مگر پس از اینکه خلافت به او رسیده بود و در برابر کسانی که در خلافت با او به نزاع برخاسته بودند، پس احتجاج نکردن او تا هنگام خلافتش دلیل بر این است که برای پس از وفات او صلی الله علیه وآله نصّی بر امامت وجود ندارد». (السیرة الحلبیة۳: ۳۳۸).

پاسخ: آقای حلبی اعتراف کرد که علی علیه السلام در زمان خلافت خود به حدیث غدیر احتجاج کرده بود، ولی او تغافل کرد که احتجاج به حدیثی که در گذشته ثابت بوده است مورد احتجاج را عمومیت بخشیده و بر منصوص بودن امامت او علیه السلام از هنگام رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله دلالت می‌کند، نه اینکه آن را به زمان احتجاج اختصاص بدهد و برفرض این ادعا را بپذیریم که علی علیه السلام پیش از آن به این حدیث احتجاج نمی‌کرد دلیل آن– چنانکه اشاره شد – این بود که زمینه آن را از دست او گرفته بودند، بلکه به او فرصت و اجازه چنین کاری را نمی‌دادند، تا اینکه خود خلافت ظاهری را در دست گرفت، آن هم پس از شکست دادن ناکثان (اصحاب جمل) در بصره و استقرار پیدا کردن در کوفه.

 

جمع بندی و نتیجه گیری

در این پژوهش روشن شد که حدیث غدیر روایت شده از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله در غدیر خم و هنگام بازگشت از حج خانه خدا و در باره انتصاب علی علیه السلام با فرمان خدا برای خلافت و رهبری علی علیه السلام بر امت و جانشینی او از پیامبر صلی الله علیه وآله حدیثی متواتر در روایات شیعه و سنی است.

با اینکه پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام کودتای سقیفه رخ داد و نه تنها به حدیث غدیر عمل نشد، بلکه برای گرفتن بیعت از علی علیه السلام به خانه او که هسرش، یعنی: فاطمه زهرا سلام الله علیها، دختر پیامبر صلی الله علیه وآله در آن زندگی می‌کرد هجوم بردند و حرمت اهل بیت را شکانده و امنیت را از انان سلب کردند و در آن هنگام برای بیان احادیث از سوی علی علیه السلام زمینه‌ای باقی نگذاشتند. و هرچند دفاع از اهل بیت و ولایت علی علیه السلام در واقع از تکالیف مردم بود و بر شخص علی علیه السلام واجب نبود برای اجرایی شدن حق خود برای رهبری امت گام بردارد، با این حال آن حضرت گام‌های لازم برای بیدارگری مردم برداشت، تا اینکه عمر وفات کرد و پیش از مرگ خود برای تعیین جانشین شورای شش نفره تشکیل داد، علی علیه السلام در ان شوری فضایل خود را یادآور شد و به حدیث غدیر نیز احتجاج کرد و از پنج تن دیگر عضو شوری به صحت آن اعتراف گرفت.

پس از قتل عثمان مردم به سوی علی علیه السلام هجوم اورده و با اصرار فراوان با او بیعت کردند، پس از بیعت هنوز حکومت او در مدینه استقرار پیدا نکرده بود که با توطئه ناکثان مواجه شد و در گیر و دار نبرد نیز فرصت مناسب برای ابلاغ حدیث غدیر به تابعینی که در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله به دنیا نیامده و در غدیر خم حضور نداشتند پدید نیامد، گرچه در ملاقات خصوصی ابوبکر با او و نیز هنگام ملاقات طلحه با او به حدیث غدیر احتجاج کرد، تا اینکه پس از پیروزی بر فتنه گران جمل، امام علیه السلام در کوفه مستقر شد فرصتی پیدا کرد و در رحبه کوفه حدیث غدیر را برای حاضرانی که در غدیر خم حضور نداشتند و یا در آن زمان متولد نشده بودند نقل کرده و از صحابه حاضر در ان روز نیز گواهی خواست.

در آن روز تعداد فراوانی از صحابه حاضر که خود در غدیر خم حضور داشته و با گوش خود ان را شنیده بودند به ان گواهی دادند و تنی چند که از گواهی دادن خودداری کردند به نقرین علی علیه السلام گرفتار شدند.

احتجاج امام علیه السلام با اعضای شورای عمر و نیز با ابوبکر در ملاقات خصوصی و در ملاقات طلحه با او در نبرد جمل و نیز گواهان خواستن از صحابه در رحبه کوفه برای صحت حدیث غدیر درباره امامت و خلافت علی علیه السلام خود دلیل بر این است که این حدیث بر امامت و رهبری علی علیه السلام برای پس از پیامبر صلی الله علیه وآله دلالت دارد.  (پایان).

 

منابع تحقیق

  1. قران کریم.
  2. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابو الفضل ابراهيم، دار احياء الكتب العربيه، بيروت، ۱۳۷۸ق.
  3. ابن ابى شيبه، عبداللّه بن محمّد بن ابى شيبه كوفى (وفات:۲۳۵هجرى)، المصنّف فى الاحاديث والآثار، دار الفكر، بيروت، ۱۴۰۹ق.
  4. ابن اثير ابن جزرى، ابو الحسن على بن محمد (وفات:۶۳۰ هجرى)، اسد الغابه، تحيق و تعليق: على محمّد معوّض و عادل احمد عبد الموجود، دار الكتب العلميه، بيروت.
  5. ابن حنبل، احمد بن محمد بن حنبل (وفات:۲۴۱هجرى)، فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه، استدراك: عبد اللّه بن احمد بن محمد بن حنبل (وفات:۲۹۰هجرى) و ابوبكر احمد بن جعفر بن حمدان قطيعى، تحقيق: محمد كاظم محمودى، المجمع العالمى للتقريب بين المذاهب الاسلاميه، ايران، ۱۴۲۹ق.
  6. ابن حنبل، احمد بن محمد بن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، دار احياء التراث العربى، بيروت، ۱۴۱۵ق و نیز: با تحقیق و تعلیق شعیب الأرنوط و عادل نرشد، مؤسسة الرسالة، بیروت.
  7. ابن سعد، احمد بن سعد بن منيع هاشمى بصرى (وفات:۲۳۰ هجرى)، الطبقات الكبرى، دار الكتب العلميه، بيروت، ۱۳۱۸ق.
  8. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن الحسين (وفات:۵۷۱ هجرى)، تاريخ مدينة دمشق، دار الفكر، بيروت، ۱۴۱۷ق.
  9. ابن عقده كوفى، ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد، كتاب الولاية، جمع و ترتيب و مقدمه: عبد الرزاق محمد حسين حرز الدين، الدليل، قم، ۱۴۲۱.

۱۰ ابن كثير دمشقى، ابوالفداء اسماعيل بن کثیر، البداية و النهاية، دار الكتب العلميه، بيروت، ۱۴۱۸ق.

  1. ابن ماجه، ابو عبد اللّه محمد بن يزيد قزوينى، سنن ابن ماجه، دار احياء التراث العربى، بيروت، ۱۳۹۵ق.
  2. ابن مغازلى، على بن محمد بن محمد بن واسطى جلابى شافعى (وفات: ۴۸۳ هجرى)، مناقب على بن ابى طالب، تحقيق: محمد باقر بهبودى، المكتبة الاسلاميه، تهران، ۱۳۹۴ق.
  3. ابو يعلى موصلى، احمد بن على (وفات:۳۰۷هجرى)، مسند ابى يعلى، تحقيق:ظهير الدين عبد الرحمان، دار الفكر، بيروت، ۱۴۲۲ق.
  4. البانى، محمد ناصر، سلسلة الاحاديث الصحیحة و شیء من فقهها و فوائدها، مکتبة المعارف للنشر والتوزیع، ریاض.
  5. باعونى شافعى، محمد بن احمد دمشقى (وفات:۸۷۱ هجرى)، جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب (ع)، تحقيق: محمد باقر محمودى، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، قم، ۱۴۱۵ق.
  6. باقلانی، ابوبکر محمد بن طیب، مناقب الأئمة الأربعة، تحقیق و تصحیح: دکتر سمیه فرحات، چاپ اول، دار المنتخب العربی، ۱۴۲۲ ه ق.
  7. جوينى، ابراهيم بن محمّد، فرائد السمطين، مؤسة المحمودى للطباعة و النشر، بيروت، ۱۳۹۸ق.
  8. حاكم نيشابورى، محمد بن عبد اللّه، المستدرك على الصحيحين، دار الكتب العلميه، بيروت.
  9. حلبی شافعی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیة، دار المعرفة، بیروت، ۱۴۰۰ ه ق.
  10. خوارزمى، احمد بن محمد مكى (وفات: ۵۶۸ هجرى)، المناقب، مؤسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۱ق.
  11. دينورى، ابو محمد عبد اللّه بن مسلم ابن قتيبة (وفات: ۲۷۶ هجرى)، الامامة والسياسة المعروف بتاريخ الخلفاء، تحقيق: على شيرى، منشورات الشريف الرضى، بيروت، چاپ اول.
  12. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان، تاريخ الاعلام و وفيات المشاهير والاعلام، تحقيق: دكتر عمر عبد السلام تدمرى، دار الكتاب العربى، بيروت، ۱۴۱۰ق.
  13. سبط بن جوزی، یوسف بن فرغلی بن عبد الله بغدادی (وفات: ۶۵۴)، تذکرة الخواص، مکتبة النینوا الحدیثه، طهران، (بیتا).
  14. سخاوي، شمس الدین محمد بن عبد الرحمن (وفات: ۹۰۹ ه ق)، استجلاب ارتقاء الغرف بحب أقرباء الرسول (ص) و ذوي القربی، تحقیق: خالد بن أحمد الصُّمّي بابطین، دار البشارة الاسلامیة، بیروت.
  15. سمهودى، على بن عبد اللّه حسينى، (وفات: ۹۱۱ هجرى)، فضائل اهل البيت، المسمّى بجواهر العقدين فى‏فضل الشرفين، تحقيق: موسى بناى عليلى، وزارة الاوقاف، عراق، ۱۴۰۷ق.
  16. سید بن طاووس، علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس حسنی حسینی (وفات: ۶۶۴ هح)، کشف المحجة لثمرة المهجة، منشورات المطبعة الحیدزیة، النجف، ۱۳۷۰ هج.
  17. سيوطى، جلال الدين عبد الرحمن بن ابى بكر (وفات: ۹۱۱ هجرى)، تاريخ الخلفاء، تحقيق: محى الدين عبد الحميد، انتشارات الشريف الرضى، قم، ۱۴۱۱ق.
  18. سيوطى، جلال الدين عبد الرحمن بن ابى بكر شافعى (وفات: ۹۱۱ هجرى)، الخصائص الكبرى، دار الكتب العلميه، بيروت، ۱۴۰۵ق.
  19. شریف رضی، محمد بن حسن، نهج البلاغه، شرح صبح الصالح، هجرت، قم، ۱۴۱۴ ه ق.
  20. شهرستانى، ابوالفتح محمد بن عبد الكريم بن ابى بكر (وفات: ۵۴۸هجرى)، الملل والنحل، تحقيق: محمد سيّد كيلانى، دار المعرفه، بيروت، ۱۳۹۵.
  21. صالحى شامى، محمد بن يوسف (وفات:۹۴۲هجرى)، سبل الهدى والرشاد، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، دار الكتب العلميه، بيروت، ۱۴۱۴ق.
  22. صلابى، على محمد محمد، اسمى المطالب فى سيرة امير المؤمنين على بن ابى طالب كرّم الله وجهه، دار الفجر للتراث، قاهره، ۱۴۲۵ق.
  23. صلابى، على محمد محمد، فكر الخوارج والشيعة، دار الاندلس، قاهره، ۱۴۲۹ق.
  24. صنعاني، محمد بن اسماعیل، التنویر، شرح الجامع الصغیر، المصحح: محمد اسحاق ابراهیم، جامعة الامام محمد بن سعود الاسلامیة، ریاض، ۱۴۲۲ ه ق.
  25. صنعاني، محمد بن اسماعیل (وفات: ۱۱۸۲ ه ق)، اصول الفقه المسمی إجابة السائل شرح بغیة الآمل، تحقیق: حسین بن احمد سیاغی و حسن محمد مقبول اهدل، مؤسسة الرسالة، بیروت، ۱۴۰۸ ه ق.،
  26. صنعاني، محمد بن اسماعیل، الروضة الندیة شرح التحفة العلویة، تحقیق: مرتضی بن زید محظوری حسینی، مرکز بدر العلمی الثقافی، صنعاء، ۱۴۳۲..
  27. طبرانى، سليمان بن احمد (وفات:۳۶۰ هجرى)، المعجم الصغير، دار احياء التراث العربى، بيروت.
  28. طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، دار احياء التراث العربى، بيروت، ۱۴۰۵ق.
  29. طبرسی، ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب، الاحتجاج، مطبعة نعمان، نجف اشرف، ۱۳۸۶ ه ش.
  30. طبرى، محب الدين احمد بن محمد مكى (وفات:۶۹۴)، ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، دار المعرفة، بيروت، ۱۹۷۴م و مختصر ذخائر العقبى، تحقيق: اكرم بوشى، مكتبة الامين، ايران و لبنان، ۱۳۸۰ش.
  31. طبرى، محب الدين احمد بن محمد (وفات: ۶۹۴ هجرى)، مناقب الامام امير المؤمنين على بن ابى طالب من الرياض النضره، تحقيق: محمد باقر محمودى، بوستان كتاب، قم، ۱۳۸۳ش.
  32. طحاوی، احمد بن محمد بن سلامه، شرح مشکل الآثار، تحقیق: شعیب ارنووط، مؤسسة الرساله، بیروت، ۱۴۱۵ ه ق.
  33. طریحی، فحر الدین بن محمد، مجمع البحرین، مصحح: حسینی اشکوری، احمد، مرتضوی، قم، ۱۳۷۵ ه ش.
  34. گنجى شافعى، محمد بن يوسف (وفات: ۶۵۸)، كفاية الطالب فى مناقب على بن ابى طالب عليه‏السلام، تحقيق و تصحيح و تعليق: محمد هادى امينى، دار احياء تراث اهل البيت، تهران، ۱۴۰۴ق.
  35. متقى هندى، علامه علاء الدين، على متقى بن حسام الدين، كنز العمال، مؤسة الرساله، بيروت، ۱۴۱۳ق.
  36. مسعودى، على بن حسين بن على (وفات:۳۴۶ هجرى)، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الاندلس، بيروت، ۱۳۸۵ق.
  37. نسائى، عبد الرحمان بن احمد بن شعيب بن على خراسانى (وفات:۳۰۳)، خصائص امیر المؤمنین علی بن ابی طالب کرم الله وجهه، تحقیق: ابو اسحاق حویزی اثری، دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۴۱۷ ه ق.
  38. هيثمى، نور الدين على بن ابى بكر (ف:۸۰۷ هجرى)، مجمع الزوائد، دار الكتاب العربى، بيروت، ۱۴۰۲ق.