[قم – مرداد ۱۴۰۳ شمسی]
پرنده ای لانه ساخت به روی درخت
بهر آسایش شب های سرد و سخت
شب سردی برفت درون کاشانه
تا بیاساید اندکی در آن لانه
باد سختی وزید در ان هنگام
لانه تخریب شد پرنده شد ناکام
پر زد آن پرنده در آن دل شب
گوشه ای خزید ماند اندر عجب
از چه رو لانه ام خراب کرد خدا؟
از چه رو لطف خود کرده از من جدا؟
ناگهان فرشته ای دید لب خندان
با پیام مهر خدای خوب جهان
گفت ای که غافلی ز حکمت حبیب
بی جهت لانه ات را نکرد او تخریب
ماری اندر کمین تو آمده بود
برای خوردنت دهان باز کرده بود
من فرستادم باد را سوی آن لانه
بهر حفظ جانت کردمش ویرانه
چه بلاها که کردم ز تو آن را دور
نعمتی بود ز سوی خدای غفور
چه بسا خواسته ات بود ز خدا چیزی
به زیان تو بود نکرد تو را روزی
گاه پنداشتی کسی را دشمن بدکار
خیرخواه تو بود و خوشکردار
ناخوش اید تو را ز یک موجود
خیر تو در ان هست به دار وجود
اشک چشمان پرنده جاری شد
فکر نعمتهای خدای باری شد
گفت ای خدا من سود خود نمی دانم
گاه سود خودم را زیان پندارم
در گمان ناقصم زیان گاه سود است
یا که سود تو نزد من زیان چون دود است
«ساروی» پند گیر زین خبر و این قصه
ز خودت دور گردان تو هر غم و غصه
پیش حق هر زمان تو شکر نعمت کن
شکر او نیسز در زمان محنت کن.