بسم الله الرحمن الرحیم
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله در ماه صفر به بیماری دچار شد و در بستر قرار گرفت و خود را در معرض مرگ می دید و برای آینده اسلام و مسلمانان بسیار نگران گردید، از اینکه متوجه شد که مردم پس از رحلت او سفارش خدا در حدیث غدیر را نادیده می گیرند و سخن پیامبر (ص) در باره علی (ع) را از یاد می برند که در غدیر خم با فرمان خدا فرمود (من کنت مولاه فعلی مولاه، أللهم وال من واله و عاد من عاداه).
از این رو تا امکان داشت برنامه هایی ریخت تا مانع بروز تخلف شود که ذیلا به برخی از آنها اشاره می شود:
بسیج سپاه اسامه
پيامبر صلی الله علیه وآله براى اينكه زمينه تخلف و سرپیچی از فرمان خدا و پیامبر را از بين ببرد، نخستین کاری که در ان هنگام انجام داد بسيج سپاه اسامه براى جنگ با رومیان بود که قبل از ان با سپاه اسلام جنگیده و در آن جنگ عده فراوانی از مسلمانمان از جمله پدر اسامه به نام زید و نیز جعفر بن ابی طالب شهید شده بودند، و در فرمان به اسامه برای نبرد با رومیان همه مهاجران نخستين از جمله ابوبكر و عمر را در آن سپاه قرار داد:
ابن ابى الحديد نوشته است: آنگاه كه پيامبر صلی الله علیه وآله بيمار شد و در بستر مرگ قرار گرفت، اسامه، پسر زيد بن حارثه را فرا خواند و فرمود: «به مكان كشته شدن پدرت برو و بر آنان [قاتلان پدرت] اسب بتاز، من تو را فرمانده اين سپاه قرار دادهام…»، هيچيك از چهرههاى شاخص مهاجران و انصار باقى نماندند جز اينكه در آن سپاه بودند، از جمله آنان ابوبكر و عمر بودند، گروهى به سخن آمدند و گفتند: «اين جوان به عنوان فرمانده بر بيشتر مهاجران و انصار گمارده مىشود؟!»، پيامبر صلی الله علیه وآله، با شنیدن اين سخن خشمگين شد و در حالى كه سر خود را با پارچهاى بسته بود از خانه [به سوى مسجد] بيرون آمد و به بالاى منبر رفت، در حالى كه بر اندام او حولهاى بود و فرمود: «اين چه سخنى است كه از سوى برخى از شما در مورد فرمانده قرار دادن اسامه شنيده مىشود؟ اگر شما در فرمانده قرار دادن اسامه از سوى من تضعيف به عمل مىآوريد و اعتراض مىكنيد در فرمانده قرار دادن پدرش از سوى من پيش از اين نيز تضعيف به عمل آورده بوديد، سوگند به خدا كه اگر او [پدر اسامه] شايسته فرماندهى بود، پسرش پس از وى شايسته آن است».
بيمارى پيامبر صلی الله علیه وآله شدّت پيدا كرد، برخى از زنان خود را نزد اسامه و كسانى كه با او بودهاند فرستاد تا او را از شدّت بيمارى پيامبر صلی الله علیه وآله آگاه كند، اسامه از ميان سپاه خود نزد پيامبر صلی الله علیه وآله آمد، در حالى كه پيامبر صلی الله علیه وآله از شدّت بيمارى رنج مىبرد و او را مداوا مىكردند، اسامه سر خود را پايين آورد و پيامبر صلی الله علیه وآله را بوسه داد، پيامبر صلی الله علیه وآله خاموش بود و سخن نمىگفت، دست خود را به سوى آسمان گرفت، سپس بر روى اسامه قرار داد، همانند كسىكه او را به چيزى فرا بخواند، سپس به او اشاره كرد تا به ميان سپاه خود بر گردد و براى آنچه او را فرمان داده است حركت كند، اسامه به ميان سپاه خود باز گشت؛ سپس زنان پيامبر صلی الله علیه وآله شخصى را نزد اسامه فرستادند و به او دستور دادند به شهر داخل گردد و گمان مىكردند پيامبر صلی الله علیه وآله سلامتى خود را باز يافته است، اسامه در روز دوشنبه از محل استقرار سپاه خود باز گشت و نزد پيامبر صلی الله علیه وآله رفت، آن روز، روز دوازدهم ماه ربيع الاول بود، او پيامبر صلی الله علیه وآله را سالم مشاهده كرد، پيامبر صلی الله علیه وآله او را به خروچ از شهر و شتاب در اعزام سپاه فرمان داد و فرمود: «با بركت خدا حركت كن»، اسامه از شهر بيرون رفت، در حالى كه ابوبكر و عمر با او بودند، آنگاه كه بر مَرْكَب سوار شدند، پيام رسان امّ ايمن آمد و گفت: «پيامبر صلی الله علیه وآله در حال مرگ است»، اسامه بر گشت در حالى كه ابوبكر، عمر و ابو عبيده با او بودند تا به پيامبر صلی الله علیه وآله رسيدند، اين هنگام زوال آن روز و آن روز دوشنبه بود و پيامبر ۹وفات كرد. [شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۵۹ – ۱۶۰].
- ابن ابى الحديد در جاى ديگر از شرح نهج البلاغه با سندى از عبد اللّه بن عبد الرحمان جريان سپاه اسامه را روايت كرده و در آن آورده است: پيامبر خدا (ص) در بيمارى مرگ خود اسامه را براى فرماندهى سپاهى فرمان داد كه بيشتر مهاجران و انصار در آن بودند، از جمله آنان ابوبكر، عمر، ابو عبيدة بن جرّاح، عبد الرحمان بن عوف، طلحه، زبير و… بودند، او فرمود: «اِنْفِذُوا بَعْثَ أُسامَةَ، لَعَنَ اللّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ» [سپاه اسامه را همراهى كنيد، خدا لعنت كند كسى را كه از آن تخلّف كند]، اين سخن را تكرار مىكرد، اسامه بيرون رفت، در حالى كه پرچم بالاى سرش بود و صحابه در پيشاپيش او بودند، تا اينكه در جُرُف فرود آمد، ابوبكر، عمر و بيشتر مهاجران و… با او بودند. [شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۵۲].
با این حال ابوبکر و عمر و ابوعبیده تخلف کرده و سپاه اسامه را ترک نموده و به بهانه بیماری پیامبر (ص) به کنار بستر او می رفتند.
نتايج بحث از سپاه اسامه
موضوع سپاه اسامه كه در منابع فراوان تاريخى و روايى اهل سنّت آمده و بسيارى از مورخان و اهل سيره آن را نقل كرده و تصريح كردهاند كه ابوبكر و عمر نيز با فرمان پيامبر صلی الله علیه وآله در آن بودهاند، اين نتايج را به همراه دارد:
اول: پيامبر صلی الله علیه وآله ضمن اينكه همه مهاجران نخستين [جز على علیه السلام] را فرمان داده بود به سپاه اسامه ملحق شوند، ابوبكر، عمر و ابوعبيده [سران كودتاى سقيفه] را نيز از افراد آن سپاه قرار داد، با اين حال آن سه را فرمانده قرار نداد، بلكه فرماندهى را به يك جوان واگذار كرده بود كه به بيست سالگى نرسيده بود.
دوم: موضوع سپاه اسامه و اصرار پيامبر صلی الله علیه وآله بر اعزام آن با حديث قرطاس بى ارتباط نيست، زيرا پيامبر صلی الله علیه وآله مىخواست با خروج و اعزام سپاه اسامه، کسانی که موجب خوف برای سرنوشت آینده امتت مسلمان هستند در هنگام رحلت او در مدينه حضور نداشته باشند، به گونهاى كه اگر آن سپاه حركت مىكرد نوبت توهين عمر به پيامبر صلی الله علیه وآله نمىرسيد و او بدون دغدغه و در ميان بستگان بسيار نزديك خود همچون على (ع) و عباس بن عبد المطّلب خليفه پس از خود را كتبا معرفى مىكرد و جاى هر گونه شك و ترديد شكاكان و وسواسان را از بين مىبرد.
سوم: موضوع سپاه اسامه بر اخبار ساخته شده در نصب ابوبكر به عنوان امام جماعت در ايام بيمارى پيامبر صلی الله علیه وآله خط بطلان مىكشد، چون معنا ندارد كه از يك سو ابوبكر و عمر در سپاه اسامه باشند و پيامبر صلی الله علیه وآله تأكيد فراوان بر حركت اين سپاه داشته باشد و از سوى ديگر ابوبكر را فرمان بدهد به جاى او نماز بخواند، به ويژه اينكه خبر نصب ابوبكر براى نماز تنها از عايشه روايت شده و على علیه السلام آن را تكذيب كرده است؛ ولى خبر فرمان پيامبر صلی الله علیه وآله براى تجهيز و حركت سپاه اسامه – به گونهاى كه ابوبكر و عمر نيز به شركت در آن مأمور بودهاند – را افراد فراوان نقل كردهاند، تا آنجا كه اگر برخى نام ابوبكر را نبردهاند آن را انكار نكردهاند.
چهارم: با تشكيل سپاه اسامه و فرمان پيامبر صلی الله علیه وآله به خروج و حركت او، زمينه هر گونه توطئه عليه وصىّ پيامبر صلی الله علیه وآله، يعنى عليه على (ع) از بين مىرفت، به گونهاى كه اگر اين سپاه حركت مىكرد به طور طبيعى على (ع) پس از غسل، كفن و دفن پيامبر صلی الله علیه وآله به مسجد مىآمد و حكومت اسلامى مسير عادى خود را آنگونه كه پيامبر خدا صلی الله علیه وآله با اذن و فرمان خدا مىخواست و مطلوب خدا بود مىپيمود و هر گونه اختلاف و تفرقه از ميان رخت بر مىبست و امّت اسلام در صراط مستقيم قرار مىگرفت و بشريت به سوى عدالت، حقيقت و كمالات شايسته انسان سوق پیدا مىکرد؛ ولى با نهايت تاسّف كسانى در حركت سپاه اسامه تعلّل ورزیدند، چنانكه بيشتر مورخان نوشتهاند ابوبكر به جاى ملحق شدن به سپاه اسامه، به سُنح [بيرون شهر مدينه] نزد خانواده خود مىرفت و در هنگام وفات پيامبر صلی الله علیه وآله نيز در سُنح بود، نه در سپاه اسامه، تا اينكه با رحلت پيامبر خدا صلی الله علیه وآله به مدينه داخل شد و عمر بن خطاب او را به سقيفه برد و با كمك ابوعبيده [مثلث كودتا] كودتاى شوم و ظالمانه سقيفه را عليه على علیه السلام و اهل بيت به راه انداختند.
حدیث قرطاس
حديث قرطاس یا قلم و دوات از احاديث متواتر و قطعى در منابع اهل سنّت است که مربوط به زمانی بیماری پیامبر (ص) است و هيچيك از محققان، مورخان و محدثان اهل سنّت آن را انكار نکرد، اگرچه برخى آن را نقل نكرده و يا اگر نقل كردهاند نام شخص توهين كننده به پيامبر صلی الله علیه وآله را ذكر نكرده اند؛ ولى بسيارى از آنان نام او را برده و سخن توهين آميز او را نيز – با تصرّف در لفظ – نقل كرده اند كه ذيلا به آنها اشاره مىشود:
- در صحيح بخارى از ابن عباس نقل شده است: آنگاه كه درد بيمارى پيامبر صلی الله علیه وآله شدّت پيدا كرد، فرمود: «اِئْتُونى بِكِتابٍ أَكْتُبُ لَكُمْ كَتابا لاتَضِلُّوا بَعْدى» «كاغذى بياوريد تا بر آن چيزى بنويسم كه با آن، پس از من گمراه نگرديد»، عمر گفت: «اِنَّ النَّبِىَّ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ، وَ عِنْدَنا كَتابُ اللّهِ» «درد بر پيامبر[ عليهالسلام] چيره شده است، كتاب خدا ما را بس است». به دنبال اين سخن اختلاف كردند و سخنان بسيار شد، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «از نزد من برخيزيد، نزاع نزد من سزاوار نيست»، ابن عباس مىگفت: «بلا، همه بلا چيزى بود كه ميان پيامبر صلی الله علیه وآله و نوشتنش فاصله انداخته بود». «اَلرِّزِيَّةُ كُلُّ الرَّزِيَّةِ ما حالَ بَيْنَ رَسُولِ اللّهِ وَ بَيْنَ كَتابِهِ». [صحيح البخارى، ج ۱، ص ۴۲، ح ۱۱۴، و ج ۵، صفحه ۱۵۸، ح ۴۴۳۲ و ج ۸، ص ۲۰۳، ح ۷۳۶۶]. در روايت سوم سخن ابن عباس: «اَالرَّزِيَّة» نيامده است.
- مسلم در صحيح خود حديث پيامبر صلی الله علیه وآله و سخن عمر را آنگونه كه بخارى آورده نقل كرده و در آخر آورده است: پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «قُومُوا»[صحيح مسلم بشرح النّووى، ج ۱۱، ص ۹۱، ح ۲۲]. «از نزد من برخيزيد!».
- ابن ابى الحديد در باره سخنان ابن عباس در مورد حديث قلم و دوات و توهين عمر به پیامبر صلی الله علیه وآله نوشته است: اين حديث را همه محدثان بر روايت آن اتفاق كردهاند [ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۵۱؛ صحيح البخارى، ج ۵، ص ۱۵۹، ح ۴۴۳۲] و طبرى نيز آن را نقل كرده است.
مقصود پيامبر(ص) از درخواست قلم و قرطاس
ممكن است توهم شود كه حديث قلم و دوات ارتباطى به امامت على علیه السلام ندارد، ولى با توجه به اهميتى كه پيامبر صلی الله علیه وآله براى آن قائل بود و عمر نيز از آوردن آن مخالفت كرده و مانع آوردن آن شده بود، روشن مىشود كه مقصود پيامبر صلی الله علیه وآله تعيين امام و رهبر برای پس از رحلتش بود و – با توجه به حديث منزلت و حديث غدير – عمر بن خطاب دريافته بود كه پيامبر صلی الله علیه وآله جز على علیه السلام را براى اين امر مهم تعيين نمىكند، همين راز مخالفت عمر بود، با اين حال روايتى را در اين باره ملاحظه مىنماييد:
از سليم بن قيس نقل شده است كه گفت: در هنگام تفاخر مهاجران و انصار به مناقب و فضايل خود، على علیه السلام در حديث طولانى به طلحه گفت: اى طلحه آيا تو شاهد نبودى آن هنگام را كه پيامبر صلی الله علیه وآله شانه استخوانى درخواست كرد، تا در آن چيزى بنويسد كه امّت گمراه نشوند و به تفرقه دچار نشوند، پس رفيق شما گفت آن چيزى را كه گفت: «إنَّ رَسُولَ اللّهِ يَهْجُرُ»، پيامبر صلی الله علیه وآله غضب كرد و آن را رها كرد؟ طلحه گفت: «آرى من شاهد بودم»، على گفت: آنگاه كه شما بيرون رفتيد پيامبر صلی الله علیه وآله آنچه را قصد كرده بود در آن بنويسد و عموم مردم را بر آن گواه بگيرد به من خبر داد، آن اينكه جبرئيل به او خبر داده است كه خدا مىداند كه امّت به زودى به تفرقه و جدايى گرفتار مىشوند، سپس صحيفهاى درخواست كرد و آنچه را مىخواست در شانه استخوان بنويسد بر من املاء كرد و سه تن را بر آن گواه گرفت: سلمان فارسى، ابوذر و مقداد را و هر كس از امامان هدايت شده تا روز رستاخيز كه مؤمنان را به پيروى از آنان فرمان داده است نام برد، پس مرا از نخستين آنان نام برد، سپس اين پسرم حسن، سپس اين پسرم حسين، سپس نه تن از فرزندان اين پسرم حسين. اى ابوذر و اى مقداد آيا اينگونه نبود؟» آن دو گفتند: «ما گواهى مىدهيم كه پيامبر صلی الله علیه وآله آن را فرمود»، طلحه گفت: به خدا سوگند من از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدم فرمود: «ما أَقَلَّتِ الْغَبْراء، وَ لا أَظَلَّتِ الْخَضْراءُ ذا لَهْجَةٍ أَصْدَقُ وَ لا أَبَرُّ مِنْ أَبى ذَرٍ» و من گواهى مىدهم كه اين دو جز بر اساس حق گواهى ندادهاند و تو نزد من از این دو تن صادقتر و نيكوترى. [ابن عقده، فضائل امير المؤمنين (ع)، ص ۱۵۶ – ۱۵۷، ح ۱۵۵].
افزون بر اینکه مفاد سخن پیامبر (ص) با حدیث متواتر ثقلین هماهنگ است:
از زيد بن ارقم نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله در جُحفه فرود آمد؛ سپس به مردم رو كرد و حمد و ثناى خدا گفت، آنگاه فرمود: «من هيچ پيامبرى را نيافتم جز اينكه عمر او نصف عمر پيامبر پيشين بود، من نزديك است [براى مردن] فرا خوانده شوم و به آن پاسخ بدهم، شما چه مىگوييد؟»، گفتند: «به ما پند بده!»، فرمود: «آيا گواهى مىدهيد به لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ و أَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ و اينكه بهشت حق است و آتش دوزخ حق است؟»، گفتند: «ما گواهى مىدهيم»؛ سپس دست خود را بالا آورد و بر سينه خود گذاشت و فرمود: «و من به همراه شما گواهى مىدهم»؛ سپس فرمود: «آيا نمىشنويد؟»، گفتند: «آرى»، فرمود: فَاِنّى فُرَطٌ عَلَى الْحَوْضِ، وَ أَنْتُمْ وارِدُونَ عَلَىَّ الْحَوْضَ، وَ أَنَّ عَرْضَهُ ما بَيْنَ صَنْعاءٍ وَ بُصْرى، فيهِ أَقْداحُ عَدَدِ النُّجُومِ مِنْ فِضَّةٍ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونى فِى الثِّقْلَيْنِ».
یعنی: «من زودتر از شما به حوض كوثر مىروم و شما در حوض كوثر بر من وارد مىشويد، عرض آن ميان صنعا و بُصْرى است، در آنجا جامهاى نقرهاى به تعداد ستارگان است، پس نگاه كنيد تا در مورد دو گوهر گرانبها پس از من چه رفتار مىكنيد!.
شخصى پرسيد: «اى پيامبر خدا! ثقلان چيست؟»، فرمود: «كَتابُ اللّهِ، طَرَفٌ بِيَدِ اللّهِ وَ طَرَفٌ بِاَيْديكُمْ، فَتَمَسَكُوا بِهِ، لا تَضِلُّوا، وَاْلآخَرُ عَشيرَتى، وَ اِنَّ اللَّطيفَ الْخَبيرَ نَبَّأَنى أَنَّهُما لَنْ يَتَفَرَّقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوضَ، فَسَأَلْتُ ذلِكَ لَهُما رَبّى، فَلاتُقَدِّمُوهُما فَتُهْلَكُوا، وَ لا تَقْصُرُوا عَنْهُما فَتُهْلَكُوا، وَ لا تُعَلِّمُوهُما فَاِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ».
یعنی: «كتاب خدا كه يك سوى آن در اختيار خدا و سوى ديگر آن در دست شما قرار دارد، پس به آن در آويزيد گمراه نمىشويد و ديگرى خاندان من است، خدای لطيف آگاه به من خبر داده است كه اين دو از هم جدا نمىشوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند»، من آن را از پروردگارم درخواست كردم، پس از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مىشويد و از آن دو كوتاه نياييد كه هلاك مىشويد، آن دو را نياموزيد كه آنان از شما داناترند».
سپس دست على را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ أَوْلى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِىٌّ وَلِيُّهُ، أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ» (مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۶۳ – ۱۶۴).
- در روايت ديگر آمده است: پيامبر صلی الله علیه وآله پس از حمد و ثناى خدا فرمود: «كَأَنّى قَدْ دُعيتُ فَأَجَبْتُ، إنّى قَدْ تَرَكْتُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ أَحَدُهُما أَكْبَرُ مِنَ اْلآخَرِ: كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى…»؛ سپس دست على را گرفت و فرمود: «هر كس من مولاى او باشم، اين على ولى او است، خدایا! هر كس ولايت او را بپذيرد او را ياور باش! و هر كس دشمن او باشد با او دشمن باش» (المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۱۸، ح ۴۵۷۷/ ۱۷۵؛ ابوحمزه حسينى، البيان والتعريف، ج ۲، ص ۴۹۳، ش ۱۲۹۱، نقل از طبرانى در الكبير و حاكم از ابوالطفيل از زيد بن ارقم؛ صاعدى، المقتطفات من كتاب فضائل الصحابه، الفصل الثامن، القسم الثالث، ص ۲۲۱، ح ۲۶۷/۱؛ ابن عبد ربّه، العقد الفريد، ج ۴، ص ۲۸۶).
و در حدیث قلم و قرطاس نیز فرمود «چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید» که کاملا بر حدیث ثفلین مطابقت پیدا می کند که در ان ضمن معرفی دو ثقل اکبر و اصغر علی علیه السلام را به عنوان ولی مؤمنان معرفی فرموده بود.
چنانکه روایت شده است: پيامبر صلی الله علیه وآله در بيمارى وفات خود [پس از ممانعت عمر از آوردن قلم و قرطاس به مسجد رفت و] فرمود: «أَيُّهَا النّاسُ يُوشَكُ أَنْ أُقْبَضَ قَبْضا سَريعا، فَيُنْطَلَقَ بى، وَ قَدْ قَدَّمْتُ اِلَيْكُمُ الْقَوْلَ مَعْذِرَةً اِلَيْكُمْ، أَلا إنّى مُخْلِفٌ فيكُمْ كَتابَ رَبّى عَزَّوَجَلَّ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَيْتى»، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِىٍّ فَرَفَعَها فَقالَ: «هذا عَلِىٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِىٍّ، لايَفْتَرِقانِ حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ». (ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص ۱۲۶؛ محمد رضا، الامام على بن ابى طالب، ص ۲۹، نقل از هيثمى در مجمع الزوائد ۹/ ۱۳۴؛ متقى هندى، كنز العمال (۳۲۹۱۲)).
«اى مردم نزديك است من قبض روح بشوم، با شتاب و از ميان شما برده شوم، من با پوزش از شما سخن را به شما گفتهام، جز اينكه من در ميان شما كتاب پروردگارم و عترتم اهل بيتم را باقى مىگذارم»؛ سپس پيامبر صلی الله علیه وآله دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود: «اين على با قرآن است و قرآن با او است، از يكديگر جدا نمىشوند تا در حوض كوثر بر من وارد گردند».
بنا براین روشن شد که پیامبر (ص) در آن قرطاسی که خواسته بود معنی ندارد که چیزی جز انچه در حدیث متواتر ثقلین فرموده و در روزهای آخر حیات خود نیز در مسجد در حضور مردم بیان نموده بود نوشته باشد و در واقع آنچه را ننوشته بود خود به مسجد آمد و به مردم ابلاغ فرمود، چنانکه در حدیث علی علیه السلام خطاب به طلحه آمده بود که پیامبر صلی الله علیه وآله افزون بر نام علی علیه السلام نام حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین علیه السلام را نیز به عنوان خلیفه و امام پس از خود در صحیفه ای نوشته و سلمان فارسی و ابوذر و مقداد را بر آن شاهد گرفته بود.
نگرانىهاى پيامبر (ص)
افزون بر واقعه غدير كه در حجّة الوداع اتفاق افتاده و پيامبر خدا صلی الله علیه وآله، على علیه السلام را به فرمان خدا به امامت و ولايت بر مسلمانان براى پس از خود منصوب فرموده بود و با همه سفارشهايى كه پيامبر صلی الله علیه وآله در مورد اهل بيت خود نموده بود، نگرانىهايى نيز نسبت به آينده مسلمانان داشت. برخى از اين نگرانىها در منابع اهل سنّت نيز نقل شده است.
- مقريزى، ابن ابى الحديد و موصلى از عبد اللّه بن عمر از ابو مويهبه، غلام پيامبر صلی الله علیه وآله نقل كردهاند كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «به من فرمان داده شد براى اهل بقيع استغفار كنم»، من با او در دل شب به بقيع رفتيم، آنگاه كه بر سر گور آنان ايستاد [پس از سلام بر آنان] فرمود: أَقْبَلَتِ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللّيْلِ الْمُظْلِمِ، يَتْبَعُ آخِرُها أَوَّلَها، أَلآخِرَةُ أَشَدُّ مِنَ اْلأُولى». (سنن الدارمى، ج ۱، ص ۳۶ – ۳۷؛ امتاع الاسماع، ج ۲، ص ۱۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۷؛ مناقب آل محمّد (ص)، ص ۴۲). «فتنهها و آشوبها مانند پارههاى شب تاريك روى آورده است، آخر آنها نخستين آنها را پيروى مىكند، آخر آنها سختتر از نخستين آنها است».
- پيامبر صلی الله علیه وآله در دوشنبه [روز وفات] وارد مسجد شد و نماز خواند، پس از نماز صداى خود را بلند كرد و با مردم سخن گفت، تا آنجا كه صداى او از درب مسجد بيرون مىآمد، فرمود: «أَيُّهَا النّاسُ سُعِّرَةِ النّارُ وَ أَقْبَلَتِ الْفِتَنُ، كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ» (ابن هشام، السيرة النبوية، ج ۴، ص ۶۵۳ – ۶۵۴؛ مقريزى، امتاع الاسماع، ج ۱۴، ص ۴۴۲ و ۴۷۳).«اى مردم آتش افروخته شده و فتنهها همانند شبهاى تاريك رو كرده است».
- از عابس غفارى نقل شده است، در آن هنگام كه مردم از طاعون فرار مىكردند، او مىگفت: «اى طاعون مرا بگير!»، به او اعتراض كردند اين چه درخواستى است؟! در پاسخ گفت: من شش چيز را از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه به مردم هشدار مىداد، من مىترسم به آنها گرفتار شوم: اَلْجَوْرُ بِالْحُكْمِ، وَالْمُتِهاوِنُ بِالدِّماءِ، وَ إمارَةُ السُّفَهاءِ، وَ قَطيعَةُ الرَّحِمِ، وَ كَثْرَةُ الشُّرُطِ، وَ تَقْديمُ الْقَوْمِ الرَّجُلَ لَيْسَ بِأَفْقَهِهِمِ، وَ لا بِخَيْرِهِمْ لِيُغْنِيَهُمْ بِالْقُرْآنِ». (طبرانى، المعجم الكبير، ج ۱۸، ص ۳۴، ح ۵۷). «ستم در داورى، اهميت ندادن به خونها [خونريزى و كشتار]، زمامدارى سفيهان، قطع رحم، فراوان قرار دادن نگهبانان و جلوتر انداختن كسىكه فقيهتر از مردم نيست و از آنان بهتر نيست، تا بخواهد آنان را به وسيله قرآن بى نياز گرداند».
نگرانىهاى پيامبر(ص) در مورد على(ع)
با اينكه پيامبر گرامى اسلام صلی الله علیه وآله از آغاز دعوت علنى خود كه با دعوت از خويشاوندان شروع شده بود تا هنگام وفات به وصايت، وزارت و خلافت امام على علیه السلام تصريح فرموده و در موارد متعدّد افضليت او را بيان فرموده بود، با اين حال نگران حال آينده او بود، چون سلامت، توفيق، پيشرفت و تعالى آينده امّت اسلامى با خلافت و امامت على علیه السلام رقم مىخورد، به گونهاى كه ستم بر او، ستم بر امّت اسلامى به شمار مىآمد.
- با سندى از ابن عباس نقل كردهاند كه گفت: من و پيامبر صلی الله علیه وآله و على از شهر بيرون رفتيم، به باغى رسيديم، على گفت: «اى پيامبر خدا اين باغ چه زيبا است!»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «باغ تو در بهشت از اين باغ بهتر است»؛ سپس به باغ ديگر رسيديم، على گفت: «اى پيامبر اين باغ چه زيبا است!»، ابن عباس گفت: تا به هفت باغ رسيديم، [على علیه السلام از زبيايى هر باغ سخن مىگفت] و پيامبر صلی الله علیه وآله [به على علیه السلام] مىفرمود: «اِنَّ حَدائِقَكَ فِى الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْها» [یعنی: «باغ تو در بهشت از اين باغ بهتر است»].
سپس دست خود را بر سر و ريش خود كشيد و به گريه افتاد، تا آنجا كه صداى او به گريه بلند شد، على گفت: «اى پيامبر چه چيز سبب گريه تو شد؟»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ضَغائِنُ فى صُدُورِ قَوْمٍ لايُبْدُونَها لَكَ حَتّى يَفْقُدُونَنى». (ابن مردويه، مناقب على بن ابى طالب (ع)، ص ۱۲۳- ۱۲۴، ح ۱۵۶؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج ۱۱، ص ۶۰ – ۶۱، ح ۱۱۰۸۴؛ عسقلانى، المطالب العالية، ج ۹ مكّة، ص ۲۷۰، ح ۴۳۵۶؛ سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، چاپ تهران، ص ۴۵ – ۴۶).«كينههايى در دلهاى مردمى وجود دارد، آنها را آشكار نمىكنند تا مرا از دست بدهند».
برخى حديث ياد شده را از على علیه السلام نقل كرده و پس از كلام پيامبر صلی الله علیه وآله: «لَكَ فِى الْجَنَّةِ أَحْسَنُ مِنْها» آوردهاند: آنگاه كه راه خلوت شد پيامبر صلی الله علیه وآله مرا در آغوش كشيد و دست خود را بر گردنم انداخت و به گريه افتاد، آنگونه كه نتوانست خود را نگاه دارد، من گفتم: «اى پيامبر خدا! چه چيز موجب گريه تو شد؟»، فرمود: «ضَغائِنُ فى صُدُورِ أَقْوامٍ لا يُبْدُونَها لَكَ اِلاّ مِنْ بَعْدى» (محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين على بن ابى طالب(ع) من الرياض النضره، ص ۲۳۰ – ۲۳۱؛ خوارزمى، المناقب، ص ۱۵، ح ۳۵؛ محمد بن سليمان، مناقب الامام امير المؤمنين (ع)م، ج ۱، ب ۲۰، ص ۲۴۳، ح ۱۵۸؛ هيثمى، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۱۸؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۲۲؛ صاعدى، المقتطفات من كتاب فضائل الصحابه، ص ۹۹، ح ۱۲۱/۱۲۱. سخن پيامبر (ع)م پيش از اين ترجمه شد)، يا «لا يبدونها حتّى أفارقك»(مناقب الامام امير المؤمنين (ع) ۱، ب ۲۰، ص ۲۳۰ – ۲۳۱، ح:۱۴۴)؛ يعنى: «آن را آشكار نمىكنند تا اينكه از تو جدا گردم»، يا «… حَتّى أُفارِقَ الدُّنيا»، [على علیه السلام گفت:] من گفتم: «آيا [اين كينههاى آنان با من] با سلامت دين من همراه است؟»، فرمود: «با سلامت دين تو همراه است». (بزاز، البحر الزخار۲: ۲۹۳، ح۷۱۶؛ مناقب الامام امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) من الرياض النضره: ۲۳۰ – ۲۳۱؛ خوارزمى، المناقب: ۱۵، ح ۳۵؛ محمد ن سليمان، مناقب الامام امير المؤمنين (ع) ۱، ب ۲۰: ۲۳۰ – ۲۳۱، ح ۱۴۴ و ص۲۴۳، ح ۱۵۸ و با تفاوتى ناچيز و با سندى از ابو رافع در ص ۲۳۶، ح ۱۵۰؛ هيثمى، مجمع الزوائد ۹: ۱۱۸؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق ۴۲: ۳۲۲؛ صاعدى، المقتطفات من كتاب فضائل الصحابه،: ۹۹، ذيل حديث ۱۲۱/۱۲۱).
احمد حنبل نيز حدیث مزبور را با سندى از على بن ابىطالب روايت كرده و آنچه را كه محبّ طبرى و ديگران در روايت ديگر با افزوده نقل كردهاند، در ادامه روايت آورده است. (فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه، ص ۱۶۰، ح ۲۳)
اين حديث از يونس بن خباب از انس بن مالك نيز روايت شده و در ادامه آمده است: على گفت: «آيا شمشيرم را بر روى شانهام نگذارم تا سپاه آنان را به هلاكت برسانم؟»، فرمود: «بلكه صبر و بردبارى پیشه مىكنى»، على گفت: «اگر بردبارى كنم!»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «با دشوارى مواجه مىشوى»، على پرسيد: «آيا اين جريان با سلامت دين من همراه است؟»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «آرى»، على گفت: «پس باكى ندارم». (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۱۰۷ – ۱۰۸)
خطيب بغدادى، ابن عساكر، محمد جوينى، متقى هندى، خوارزمى و محبّ طبرى حديث ياد شده را از على علیه السلام نقل كردهاند و در آن آمده است كه پرسش نخست از على علیه السلام بود، نه از ابن عباس، على علیه السلام بود كه از آغاز مىگفت: «اين باغ چه زيبا است» و سرانجام على علیه السلام از پيامبر خدا صلی الله علیه وآله پرسيد: «آيا اين كينههاى آنان با سلامت دين من است؟»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «آرى با سلامت دين تو است».(تاريخ بغداد، ج ۱۲، ص ۲۹۸؛ تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۲۲ و ۳۲۳؛ فرائد السمطين، ج ۱، ص ۱۵۲، ح۱۱۵؛ كنز العمّال، ج ۱۳، ص ۱۷۶، ح ۳۶۵۲۳؛ خوارزمى، المناقب، ص ۶۵، ح ۳۵ و مناقب الامام امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) من الرياض النضره، الفصل الثامن، ص ۲۲۰ – ۲۲۱).
- از ابن عباس نقل شد كه پيامبر صلی الله علیه وآله به على فرمود: «آگاه باش كه تو پس از من به رنج و زحمت دچار خواهى شد»، على پرسيد: «آيا اين رنج و زحمت با سلامت دين من همراه است»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «فى سَلامَةٍ مَنْ دينِكَ». (حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۵۱، ح ۴۶۷۷/۲۷۵).
«با سلامت دين تو همراه است».
- حاكم با سندى از حيان اسدى نقل كرده است كه از على شنيده است كه مىگفت: پيامبر خدا صلی الله علیه وآله به من فرمود: «اِنَّ اْلأُمَّةَ سَتَغْدِرُ بِكَ بَعْدى، وَ أَنْتَ تَعيشُ عَلى أُمَّتى، وَ تُقْتَلُ عَلى سُنَّتى، مَنْ أَحَبَّكَ أَحَبَّنى، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ أَبْغَضَنى، وَ اِنَّ هذِهِ سَتُخْصَبُ مِنْ هذا، [يَعْنى لِحْيَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ]». حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۵۳، حديث ۴۶۸۶/۲۸۴؛ با تفاوتى ناچيز: (متقى هندى، كنز العمّال، ج ۱۱، ص ۲۹۷، ح ۳۱۵۶۲).
«به زودى امّت پس از من به تو خيانت و حيله مىكند، در حالى كه تو بر آيين من زندگى مىكنى و بر سنّت من كشته مىشوى، هر كس تو را دوست داشته باشد مرا دوست دارد و هر كس با تو كينه داشته باشد با من كينه دارد و اين به زودى به خون آغشته مىشود از اينجا [مقصود محاسن او از خون سر او] است».
- ابن عساكر با سندى از على نقل كرده است كه گفت: «فَوَ اللّهِ لَعَهِدَ اِلَىَّ رَسُولُ اللّهِ أَنَّ اْلأُمَّةَ سَتَغْدِرُ بى». (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۴۴۷؛ عسقلانى، المطالب العالية، ج ۴، ص ۵۶، ح ۳۹۴۷ و ۳۹۴۸؛ صاعدى، المقتطف من كتاب فضائل الصحابه، ص ۴۹، ح ۵۱/۵۱).
«به خدا سوگند كه پيامبر خدا صلی الله علیه وآله به من خبر داد كه امّت به زودى به من خيانت مىكند».
صالحى شامى از ابو يعلى و حاكم كه حديث را صحيح دانسته است و از بيهقى و ابو نعيم حديث ياد شده را نقل كردهاند با عبارت «عَهِدَ اِلَىَّ النَّبِىُّ أَنَّ الاُمَةَ سَتَغْدِرُ بى بَعْدى». (سبل الهدى والرشاد، ج ۱۰، ص ۱۵۰؛ دلائل النبوّه، ج ۶، ص ۴۴۰)..
متقى هندى حديث ياد شده پيامبر صلی الله علیه وآله را از على علیه السلام نقل كرد و در آغاز آن آمده است: «اِنَّ مِمّا…» (كنز العمّال، ج ۱۱، ص ۲۹۷، ح ۳۱۵۶۱)؛ يعنى: «از چيزهايى كه به من خبر داده است…».
با اين همه نگرانىها چگونه قابل باور است كه پيامبر صلی الله علیه وآله براى خلافت و ولايت فكرى نكرده و وصيت نكرده و مردم را به خود واگذار كرده باشد، در حالى كه دين او كاملترين اديان و فراگير زمان و مكان است؟!
وصيّت پيامر (ص) به على(ع) هنگام وفات
انسان معمولا در هنگام آشكار شدن نشانههاى مرگ، نزديكترين افراد خود را نزد خود فرا مىخواند و اگر تا آن روز وصيتى نكرده باشد، وصيت مىكند و اگر وصيت كرده باشد، آن را تمديد و بر آن تاكيد مىورزد.
پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله، نگين پيامبران الهى اگرچه كرارا على علیه السلام را به عنوان وصىّ، وارث، غسل دهنده، كفن كننده و دفن كننده خود معرفى فرموده بود، چنانكه وصايا و سفارشات عمومى براى گروهى همانند اهل بيت خود و انصار و يا براى همه امّت خود داشته است؛ ولى – پس از چهارده قرن فاصله با مطالعه در تاريخى كه مدعيان پيروى از سنّت محمّدى و حديث نگاران آنالن گرد آوردهاند – مىخواهيم ببينيم كه پيامبر (ص) در روزهايى كه در بستر بيمارى وفات خود قرار گرفته بود آيا كسى را فرا خوانده است؟ و يا آنگونه كه برخى از آنان مىگويند او بدون وصيت از دنيا رفت؟ و اگر وصيت و سفارشى داشت وصىّ او چه كسى و وصيت او در چه محدوده و موضوعى بود؟
اگرچه طبق روايات فراوان در منابع اهل سنّت، پيامبر صلی الله علیه وآله در هنگام وفات خود قلم و دوات خواسته بود تا براى جلوگيرى از گمراهى مردم چيز مهمّى را مكتوب گرداند و عمر بن خطاب با توهين به پيامبر صلی الله علیه وآله سبب اختلاف و بگو و مگو در حضور پيامبر صلی الله علیه وآله شده و از آوردن قلم و دوات ممانعت كرده بود؛ ولى با اين حال پيامبر صلی الله علیه وآله سخنانى در باره وصىّ و خليفه خود بيان فرمود.
- در حديثى که در واقع ردّ بر سخن عمر است که گفته بود «کفانا القرآن»: پيامبر صلی الله علیه وآله در بيمارى وفات خود فرمود: «أَلاْ اِنّى مُخْلِفٌ فيكُمْ كَتابَ رَبّى عَزَّوَجَلَّ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَيْتى». «آگاه باشيد! من در ميان شما دو چيز را مىگذارم: کتاب خدا و عترت و اهل بيتم را»؛ سپس دست على را گرفت و آن را بالا برد و فرمود: «هذا عَلِىٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِىٍّ، لايَفْتَرِقانِ حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ، فَاَسْاَلُهُما ما خَلَّفْتُ فيهِما». [ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص ۱۲۶].«اين على با قرآن و قرآن با على است، اين دو از هم جدا نمىشوند تا در حوض كوثر نزد من وارد گردند، پس [در آنجا] آنچه را در مورد اين دو سفارش كردهام پرسش خواهم كرد».
- ابن حجر از طريق ابن مظفر و ابن ابى الدنيا، از ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله در بيمارى وفات خود، در حالى كه ما در حال خواندن نماز صبح بوديم از خانه بيرون آمد و فرمود: «اِنّى تَرَكْتُ فيكُمْ كَتابَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ سُنَّتى فَاسْتَنْطِقُوا الْقُرْآنَ بِسُنَّتى، فَاِنّهُ لاتَعْمى أَبْصارُكُمْ وَ لَنْ تَزِلَّ أَقْدامُكُمْ، وَ لَنْ تَقْصُرَ أَيْدِيُكُمْ ما أَخَذْتُمْ بِهِما». «من در ميان شما كتاب خدا و سنّتم را باقى گذاشتهام، پس چنين است كه ديدگان شما نابينا نمىشود و هرگز گامهاى شما نمىلغزد و دستان شما كوتاه نمىشود تا آن هنگام كه به اين دو چنگ بزنيد»؛ سپس با اشاره به على و عباس فرمود: «أُوصيكُمْ بِهذَيْنِ خَيْرا، لايَكُفُّ عَنْهُما وَ لايَحْفَظْهُما عَلَىَّ اِلاّ أَعْطاهُ اللّهُ نُورا حَتّى يَرِدَ بِهِ عَلَىَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ» [الصواعق المحرقه، ص ۱۲۶؛ بكرى خلوتى، فيض الملك العلاّم، ص ۵۸، ح ۴۰]. «شما را نسبت به اين دو تن به رفتار نيك سفارش مىكنم، زيرا هيچكس از اين دو حمايت نمىكند و اين دو را حفظ نمىكند جز اينكه خدا به او نورى عطا مىفرماید كه با آن نور در روز قيامت بر من وارد مىشود».
- از عبد اللّه بن عمر نقل شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله در هنگام بيمارى خود فرمود: «برادرم را نزد من بخوانيد»، عثمان را نزد او آوردند، پيامبر صلی الله علیه وآله از او رو برگرداند؛ سپس فرمود: «برادرم را نزد من بخوانيد»، على بن ابىطالب را نزد او آوردند، على با پارچهاى پيامبر صلی الله علیه وآله را پوشاند و گونه خود را به گونه او گذاشت، آنگاه كه على از نزد پيامبر صلی الله علیه وآله بيرون آمد از او پرسيدند: «پيامبر صلی الله علیه وآله به تو چه فرمود: گفت: «عَلَّمَنى أَلْفَ بابٍ، يَفْتَحُ كُلُّ بابٍ أَلْفَ بابٍ». [تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۸۵] «هزار دروازه دانش بر من گشود كه از هر دروازه آن هزار دروازه گشوده مىشود».
- از ابن عباس نقل شده است كه با اشاره به على گفت: «و او [على علیه السلام] كسى است كه او [پيامبر صلی الله علیه وآله] را غسل داد و در داخل قبرش گذاشت»[المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۲۰، ح ۴۵۸۲/۱۸۰].
- از عايشه نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله در زمان وفاتش در حالى كه در خانه او بود فرمود: «أُدْعُوا لى حَبيبى»، من ابوبكر را نزد او آوردم، او به ابوبكر نگاه كرد؛ سپس سر خود را بر روى بالش گذاشت، آنگاه فرمود: «أُدْعُوا لى حَبيبى»، عمر را نزد او آوردند، آنگاه كه به او نگاه كرد سر خود را بر روى بالش گذاشت؛ سپس فرمود: «أُدْعُوا لى حَبيبى»، من گفتم: «واى بر شما، على بن ابىطالب را نزد او بخوانيد، به خدا سوگند او از اين سخن جز او را اراده نكرد»، آنگاه كه او را ديد پارچهاى را كه نزد او بود بلند كرد و او [على علیه السلام] را در آن داخل كرد و همچنان او را در آغوش داشت تا قبض روح شد، در حالى كه دست او در دست او بود».[ابن هشام، السيرة النبويه، ج ۷، ص ۲۲۶؛ مسند الامام احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۵۸۸، ح ۳۳۴۵؛ خوارزمى، المناقب، ص ۶۸، ح ۴۱؛ محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين من الرياض النضره، الفصل السادس، ص ۱۴۱ و ذخائر العقبى، ص ۷۲ و مختصر ذخائر العقبى، ص ۱۱۶؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۳؛ ابن مردويه، مناقب على بن ابى طالب (ع)، ص ۷۰، ح ۴۴؛ گنجى، كفاية الطالب، ب ۶۲، ص ۲۶۲ – ۲۶۳].
بيهقى اين حديث را تقريبا به همين مضمون از ارقم بن شرحبيل نقل كرده است، او در مسافرتى كه همراه ابن عباس بود، از او پرسيد: «آيا پيامبر صلی الله علیه وآله وصيّت كرده بود؟»، ابن عباس همان را كه از عايشه نقل شده است روايت كرد و در آخر آن آورد: و آنگاه كه [عمر، ابوبكر و عباس] حاضر شدند، پيامبر صلی الله علیه وآله سر خود را بلند كرد و سخن نگفت، عمر گفت: «از نزد پيامبر خدا بر خيزيم، او اگر به ما نيازى داشت نام مىبرد».[بيهقى، السيرة النبويه، ج ۷، ص ۲۲۶؛ مسند الامام احمد، ج ۱، ص ۵۸۸، ح ۳۳۴۵؛ خوارزمى، المناقب، ص ۶۸، ح ۴۱؛ باعونى، جواهر المطالب، ج ۱، ب ۲۴، ص ۱۷۵].
على (ع)، در لحظه وفات پيامبر(ص)
برخى از اهل سنّت به استناد خبر واحد عايشه نقل كردهاند پيامبر صلی الله علیه وآله در لحظه وفات در آغوش عايشه و بر روى سينه او جان سپرده است؛ ولى حقيقت جز اين است و اين از دروغهاى عايشه [در ايام مخالفت با على (ع) و پيش از شكست او در جنگ جمل] بود، چون قلم در دست بنى اميّه بود، آن را نگاشته و ثبت و ضبط كرده و در كتابها نوشته و به خورد مسلمانان دادهاند؛ ولى آنچه واقعيت دارد و بسيارى آن را نقل كردهاند اين است كه پيامبر صلی الله علیه وآله در لحظه جان دادن در آغوش على علیه السلام قرار داشت، تا اينكه روح مقدس او از كالبد شريفش جدا شد:
- على علیه السلام در يكى از سخنان خود كه در نهج البلاغه آمده است فرمود: «پيامبر صلی الله علیه وآله در حالى قبض روح شد كه سر او بر روى سينه من بود و روح او از كف دست من بيرون رفته بود و من آن [دست] را بر چهرهام كشيدم، من متولّى غسل او صلی الله علیه وآله بودم و فرشتگان ياوران من بودند، در و ديوار خانه آه و ناله سر مىداد، فرشتگان گروهى فرود مىآمدند و گروهى بالا مىرفتند، گوش من از صداى آهسته آنان كه بر او نماز مىخواندند جدا نمىشد، تا آنگاه كه او را در اتاق او دفن كرديم، پس چه كسى در حيات و مرگ او از من به او سزاوارتر است؟!…».(نهج البلاغه، صبحى، خ ۱۹۷).
- در روایتی از على علیه السلام آمده است: در حال بيمارى پيامبر صلی الله علیه وآله نزد او رفتم، ديدم سر او در دامن مردى قرار دارد كه در زيبايى مخلوقات به مانند زيبايى او نديده بودم، پيامبر صلی الله علیه وآله در خواب بود، آنگاه كه به اتاق داخل شدم، گفتم: «آيا نزديك شوم؟»، آن مرد گفت: «به پسر عمويت نزديك شو، تو به او از من سزاورترى»، من به آن دو نزديك شدم، آن مرد ايستاد و من در جاى او نشستم و سر پيامبر صلی الله علیه وآله را به آنگونه كه در دامن آن مرد بود، در دامن خودم گذاشتم، ساعتى مكث كردم، پيامبر صلی الله علیه وآله از خواب بيدار شد و پرسيد: «آن مرد كه سر من در دامن او بود كجاست؟»، من گفتم: «در آن هنگام كه به اتاق تو داخل شدم مرا خواست؛ سپس گفت: به پسر عمويت نزديك شو، تو از من به او سزاوارترى، سپس ايستاد و من به جاى او نشستم»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «آيا آن مرد را شناختى؟»، گفتم: «پدر و مادرم فدايت باد نمىدانم»، فرمود: او جبرئيل بود كه با من سخن مىگفت تا دردم آرام گرفت و در حالى كه سرم در دامن او بود به خواب رفتم».(متقى هندى، كنز العمّال، ج ۷، ص ۲۵۲، ح ۱۸۷۸۸؛ خوارزمى، المناقب، ص ۱۳۹، ح ۱۵۸).
- محب طبرى حديث ياد شده را با عنوان: «ذكر رؤيتِهِ جِبريلَ عند النبىِّ و كلام جبريل ۷ لهما » آورده و در ادامه نوشته است: احمد [بن حنبل] آن را در مناقب آورده است. (محب طبری، مناقب الامام امير المؤمنين على (ع) من الرياض النضره، الفصل التاسع، ص ۲۶۰).
- ابن سعد با سندى از جابر بن عبد اللّه انصارى خبر داد كه در زمان عمر كعب الاحبار ايستاد – در حالى كه ما نزد عمر امير مؤمنان نشسته بوديم – گفت: «آخرين سخن پيامبر خدا (ص) چه بود؟»، عمر گفت: «از على بپرس»، گفت: «او كجاست؟»، عمر گفت: «او اينجا است»، كعب الاحبار از او [على علیه السلام] پرسيد، على گفت: من او را به سينهام چسباندم و او سر خود را بر شانهام گذاشت و فرمود: «نماز نماز!»، كعب گفت: «اين نماز آخرين سفارش پيامبران است و به آن فرمان داده شدهاند و به آن بر انگيخته مىشوند»….
محمد بن عمر، از عبد الله بن محمد بن عمر بن على بن ابىطالب، از پدر خود، از جدّ خود روايت كرد كه گفت: پيامبر خدا صلی الله علیه وآله در بيمارى خود فرمود: «برادرم را نزد من بخوانيد»، على را نزد او آوردند، پيامبر صلی الله علیه وآله [به على] فرمود: «نزديك من بيا»، من به او نزديك شدم و او به من تكيه داده و با من سخن مىگفت تا آنجا كه قسمتى از آب دهان پيامبر صلی الله علیه وآله به من رسيد، پس مرگ به پيامبر خدا صلی الله علیه وآله رو كرد و او در آغوش من سنگينى مىكرد، من صدا زدم اى عباس مرا درياب، من دارم هلاك مىشوم، عباس آمد و تلاش آن دو با هم اين بود كه او [پيامبر صلی الله علیه وآله] را بخوابانند.
محمد بن عمر از عبد الله بن محمد بن عمر بن على بن ابىطالب، از پدرش، از على بن الحسين نقل كرده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله قبض روح شد در حالى كه سر او در آغوش على بود… محمد بن عمر از سليمان بن داوود بن حُصَين، از پدر خود، از ابو غطفان نقل كرده است كه گفت: از ابن عباس پرسيدم: «آيا شما پيامبر خدا صلی الله علیه وآله را ديديد در حال وفات سر او در آغوش كسى باشد؟»، گفت: «او وفات كرد در حالى كه به سينه على تكيه داده بود»، من گفتم: عروه از عايشه نقل كرده است كه او گفت: «پيامبر صلی الله علیه وآله وفات كرد در حالى كه در ميان سينه و ترقوه سينهام قرار داشت»، ابن عباس گفت: «آيا مىفهمى چه مىگويى؟ به خدا سوگند پيامبر صلی الله علیه وآله در حالى وفات كرد كه به سينه على تكيه داده بود و او [على علیه السلام] كسى بود كه به همراه برادرم فضل بن عباس او صلی الله علیه وآله را غسل داد و پدرم از حضور خوددارى كرد و گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله به ما فرمان مىداد كه جنازهاش پنهان بماند. (ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۲، ص ۲۰۱ – ۲۰۲؛ متقى هندى، كنز العمال، ج ۷، ص ۲۵۳ – ۲۶۴، ح ۱۸۷۹۱؛ سيوطى، الخصائص الكبرى، ج ۲، ص ۴۷۹).
- از على[علیه السلام] نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله وصيت كرده بود: «كسى جز من او را غسل ندهد…». (ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۲، ص ۲۱۳ ؛ ذهبى، سير أعلام النبلاء، السيرة النبويه، ج ۲، ص ۴۷۸).
- طبرانى با سندى از ابن عباس روايت كرده است كه گفت: آنگاه كه بيمارى بر پيامبر خدا صلی الله علیه وآله شدّت پيدا كرد و عايشه و حفصه نزد او بودند، در آن هنگام على داخل شد، پيامبر صلی الله علیه وآله با ديدن او سر خود را بلند كرد و فرمود: «أُدُنْ مِنّى» [به من نزديك شو]، على او را به خود تكيه داد و همچنان نزد او بود تا وفات كرد. (المعجم الكبير، ج ۱، ص ۲۳۰، ح ۶۲۹).
- از عايشه نقل شده است كه گفت: پيامبر خدا صلی الله علیه وآله – در هنگام وفات خود – فرمود: «أُدْعُوا لى حَببى»، ابوبكر را نزد او آوردند، پيامبر صلی الله علیه وآله به او نگاه كرد؛ سپس سر خود را بر زمين گذاشت، آنگاه فرمود: «أُدْعُوا لى حَبيبى»، عمر را نزد او آوردند، آنگاه كه به او نگاه كرد سر خود را بر زمين گذاشت؛ سپس فرمود: «أُدْعُوا لى حَبيبى»، على را نزد او آوردند، آنگاه كه او را ديد او را با خود در داخل پارچهاى قرار داد كه بر روى او قرار داشت و همچنان او صلی الله علیه وآله را در آغوش خود داشت تا قبض روح شد در حالى كه دست او صلی الله علیه وآله در دست او بود. (ابن هشام، السيرة النبويه، ج ۷، ص ۲۲۶؛ مسند الامام احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۵۸۸، ح ۳۳۴۵؛ خوارزمى، المناقب، ص ۶۸، ح ۴۱؛ محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين (ع) من الرياض النضره، الفصل السادس، ص ۱۴۱ و مختصر ذخائر العقبى، ص ۱۱۶؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۳؛ ابن مردويه، مناقب على بن ابى طالب (ع)، ص ۷۰، ح ۴۴؛ گنجى، كفاية الطالب، ب ۶۲، ص ۲۶۲ – ۲۶۳؛ ایجی، فضائل الثقلین من توضیح الدلائل:۲۱۵).
در ادامه با عنوان «مكان دفن پيامبر (ص) با وصيت او و رأى علی (ع)» در اين باره روايتى ديگر از عايشه مىخوانيد.
- از جميع بن عُمَير تميمى نقل شده است كه مادر یا خالهاش نزد عايشه رفتند، و به او گفتند در باره على براى ما سخن بگو، او گفت: «أَىُّ شَىْء تَسألينى عن رجل وضع من رسول اللّه موضعا فسالت نفسُه فى يده، فمَسَح بها وجهَه». «از چه چيز در باره مردى مىپرسيد كه دست او بر گوشهاى از پيكر پيامبر خدا[صلی الله علیه وآله] رسيده بود و جان او بر دستان او ستانده شد و او آن دست را بر چهره خود كشيد»، آن دو گفتند: «پس چرا بر او شوريدى؟»، گفت: «قضاى الهى بر اين شد و من دوست دارم به آنچه بر روى زمين وجود دارد تاوان آن را بدهم».(عسقلانى، المطالب العالية، ج ۴، ص ۳۰۲، ح ۴۴۷۳).
- از ام سلمه [يكى از همسران پيامبر خدا صلی الله علیه وآله كه همواره گوش به فرمان خدا و پيامبر صلی الله علیه وآله بود] نقل شده است كه گفت: «به خدایى كه به او سوگند ياد مىكنم على نزديكترين مردم به پيامبر خدا صلی الله علیه وآله بود»، ام سلمه گفت: ما هر روز به عيادت پيامبر خدا صلی الله علیه وآله مىرفتيم، بارها مىگفت: «آيا على آمد؟»، ام سلمه گفت: من گمان بردم كه پيامبر صلی الله علیه وآله على را براى كارى فرستاده بود، على آمد و ما گمان كرديم كه پيامبر صلی الله علیه وآله با او كارى دارد، از خانه بيرون رفتيم و در كنار درب نشستيم، من از ميان آنان [زنان پيامبر] به درب نزديكتر بودم، على گونه خود را بر گونه پيامبر صلی الله علیه وآله گذاشت و در سمت چپ او قرار گرفت و با او آهسته سخن مىگفت و پيامبر صلی الله علیه وآله در آن روز قبض روح شد. (المستدرك على الصحيحين، ج ۳، ص ۱۴۹، ح ۴۶۷۱/۲۶۹؛ المصنّف، ج ۷، كتاب الفضائل، ب ۱۸، ص ۴۹۴، ح ۳؛ مسند ابى يعلى، ج ۵، ص ۲۵۶ – ۲۵۷، ح ۶۹۲۸ و ص ۲۶۷ – ۲۶۸، ح ۶۹۶۲؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج ۲۳، ص ۳۷۵، ح ۸۸۷؛ محب طبرى، مختصر ذخائر العقبى، ص ۱۱۶ – ۱۱۷، سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، چاپ ايران، ص ۴۲ – ۴۳؛ باعونى، جواهر المطالب، ج ۱، ب ۲۴، ص ۱۷۵ – ۱۷۶؛ احمد حنبل، فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه، ص ۱۹۸، ح ۲۹۶؛ محمد بن سليمان، مناقب الامام امير المؤمنين (ع)، ج ۱، ص ۴۵۶ – ۴۵۷، ح ۳۵۸ و ج ۲، ص ۸۷، ح ۵۷۳؛ گنجى، كفاية الطالب، ب ۶۲، ص ۲۶۳؛ با اندک تفاوت: نسائی، خصائص امیر المؤمنین:۱۳۳، ح ۱۵۱).
ابن عساكر اين حديث را با سندها و از راويان متعدد از امّ سلمه، و هندى آن را از طريق فاطمه زهراء (ع)، از ام سلمه روايت كردهاند. (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۴ – ۳۹۵؛ كنز العمّال، ج ۱۳، ص ۱۴۶، ح ۳۶۴۵۹) و ابن عساكر در مورد وصيت ياد شده در حديث نوشته است: مقصود اين است كه بدهكارىهاى پيامبر صلی الله علیه وآله را پس از او بپردازد. (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۵).
در حالى كه (اوّلا) عنوان «وصيت» در حديث أمّ سلمه مطلق است و مقيّد كردن آن دليلى به همراه ندارد، (ثانيا) پيامبر صلی الله علیه وآله در هنگام وفات خود هيچگونه بدهكارى شخصى نداشت و وصيت او در باره آن لغو و بى فايده بود و كار لغو از پيامبر صلی الله علیه وآله صادر نمىشود، (ثالثا) اگر او صلی الله علیه وآله بدهكارى داشت پرداخت آن بر عهده خليفه پس از او بود، چون بدهكارىهاى او صلی الله علیه وآله اگر براى امرار معاش خود و خانوادهاش بود بر عهده بيت المال بود، پس اين وصيت – بر فرض كه براى پرداخت بدهكارىها بوده باشد – پيام رسان ولايت و خلافت على علیه السلام است، تا على علیه السلام به وسيله بيت المال بدهكارىهاى پيامبر صلی الله علیه وآله را بپردازد.
تاریخ وفات پیامبر (ص)
روح مقدس بزرگ سفیر الهی نیمروز دو شنبه در ۲۸ ماه صفر به آشیان خلد پرواز نمود. این خبر مورد اتفاق محدثان و سیره نویسان شیعه است و در سیره ابن هشام [ج ۲: ۶۵۸] نیز به صورت یک قول نقل شده است.
آنگاه پارچه ای یمنی بر روی جسد مطهر آن حضرت افکندند.
سرانجام، آفتاب زندگی شخصیتی که با فداکاری های خستگی نا پذیر خود سرنوشت بشریت را دگرگون ساخت و صفحات و درخشانی از تمدن به روی انسانها گشود، غروب نمود. [برگرفته از: استاد جعفر سبحانی، فروغ ابدیت ص ۵۰۸ – ۵۰۹].
غسل، تكفین و دفن پيامبر(ص) به وسيله على (ع)
به همانگونه كه پيامبر صلی الله علیه وآله، على علیه السلام را در موارد فراوان به عنوان خليفه و جانشين خود منصوب فرموده بود، در مورد غسل، كفن و دفن پيكر پاك خود نيز به او وصيت كرده بود:
- از انس بن مالك نقل شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله به على[علیه السلام] فرمود: «تو مرا غسل مىدهى و مرا در داخل لحد مىگذارى و پس از من براى مردم [قرآن و سنّت را] بيان مىكنى».(ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۸۷).
- از يزيد بن بلال نقل كرده است كه گفت: من از على [علیه السلام] شنيدم گفت: «أَوْصَى النَّبِىُّ أَنْ لا يُغَسِّلَهُ أَحَدٌ غَيْرى». (ذهبی، سير أعلام النبلاء، ج ۲، ص ۴۷۸).
«پيامبر صلی الله علیه وآله وصيت كرده است جز من كسى او را غسل ندهد».
- با سندى از از واحد بن ابى عون نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله در بيمارى وفات خود به على فرمود: «إغْسِلْنى يا عَلِىُّ إذا مِتُّ». (مقريزى، امتاع الاسماع، ج ۱۴، ص ۵۷۲).
«اى على آن گاه كه من وفات كردم تو مرا غسل بده».
طبق وصيّت پيامبر صلی الله علیه وآله، پس از رحلت او، على علیه السلام او را غسل داد و بر او كفن پوشاند و پس از نماز خواندن خود و ديگر مسلمانان، پيكر پاك او صلی الله علیه وآله را در داخل قبر گذاشت.
- از ليلى غفاريه نقل شده است كه گفت: من در غزوههاى پيامبر صلی الله علیه وآله به همراه او مىرفتم و مجروحان را مداوا و از آنان پرستارى مىكردم، آنگاه كه على به سوى بصره رفت من با او رفتم و با ديدن عايشه در من شك پديد آمد، نزد او [عايشه] رفتم و به او گفتم: «آيا از پيامبر صلی الله علیه وآله فضيلتى در باره على شنيدهاى؟»، [عايشه] گفت: آرى، على نزد پيامبر صلی الله علیه وآله آمد؛ در حالى كه پيامبر صلی الله علیه وآله بر روى فرشى كه از آنِ من بود و بر اندام پيامبر صلی الله علیه وآله حولهاى بود، نشسته بود، على در ميان آن دو نشست، عايشه به او گفت: «آيا مكانى وسيعتر از اين نيافتى؟»، پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «يا عائِشَةُ دَعى لى أَخى، فَاِنَّهُ أَوَّلُ الناسِ بى إسْلاما، وَ آخِرُ النّاسِ بى عَهْدا عِنْدَ الْمَوْتِ، وَ أَوَّلُ النّاسِ بى [لَقِيا] يَوْمَ الْقِيامَةِ». (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۴۵).
«اى عايشه برادرم را به من وا گذار، زيرا او نخستين مردم به من در اسلام، آخرين مردم به من در وداع با من در هنگام مرگ و نخستين مردم به من [در ملاقات با من] در روز رستاخيز است».
- از ابن عباس نقل شده است كه در باره على صلی الله علیه وآله گفت: «او كسى است كه پيامبر صلی الله علیه وآله را غسل داد و در داخل قبر گذاشت».(المستدرك على الصحيحين ۳: ۱۲۰، ح ۴۵۸۲/۱۸۰؛ مسند الامام احمد، ج ۱، مسند عبد اللّه بن عباس: ۴۳۰، ح ۲۳۵۳).
- بيهقى با سندى از عامر روايت كرده است كه گفت: على، أُسامه و فضل بن عباس او [پيامبر صلی الله علیه وآله] را غسل دادند و در داخل قبر گذاشتند و على در حال غسل دادن او مىگفت: «بِأَبى أَنْتَ وَ أُمّى طَيِّبا حَيّا وَ مَيِّتا».(بيهقى، دلائل النبوه، ج ۷، ص ۲۴۳ و ۲۴۴)
- از يزيد بن بلال نقل شده است كه على مىگفت: «پيامبر صلی الله علیه وآله وصيت كرد كه جز من كسى او را غسل ندهد» و از محمد بن قيس نقل كرد كه گفته است: كسىكه پيامبر صلی الله علیه وآله را غسل مىداد على بن ابىطالب بود و فضل بن عباس آب بر بدن او مىريخت.(بيهقى، دلائل النبوه، ج ۷، ص ۲۴۴؛ السيرة النبويه، ج ۷، ص ۲۵۵).
- ابن سعد با سندى از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل كرد كه ما در زمان خلافت عمر نزد او نشسته بوديم كه كعب الاحبار از عمر پرسيد: «آخرين سخن پيامبر صلی الله علیه وآله چه بود؟»، عمر گفت: «از على بپرس»، كعب گفت: «او كجاست؟»، عمر گفت: «او در اينجا است»، كعب الاحبار از على پرسيد… كعب الاحبار پرسيد: «چه كسى او را غسل داد؟»، عمر گفت: «از على بپرس»، از على پرسيد و در پاسخ گفت: «من او را غسل مىدادم و عباس نشسته بود، اُسامه و شقران به نوبت آب مىآوردند».(الطبقات الكبرى، ج ۲، ص ۲۰۱ – ۲۰۲؛ متقى هندى، كنز العمّال، ج ۷، ص ۲۵۳ – ۲۶۴، ح ۱۸۷۹۱).
- طبرى نيز نوشته است: على بن ابىطالب، عباس بن عباس بن عبد المطلب، فضل بن عباس، قُثَم بن عباس، اُسامة بن زيد و شقران، غلام پيامبر صلی الله علیه وآله كسانى بودند كه پيامبر صلی الله علیه وآله را غسل دادند، على بن ابىطالب [در حال غسل دادن] پيامبر صلی الله علیه وآله را به سينه چسبانيد و عباس، فضل و قثم آب بر بدن پيامبر صلی الله علیه وآله مىريختند، على در حالى كه پيامبر صلی الله علیه وآله را به سينه خود چسبانيده بود و در حالى كه پيراهن پيامبر صلی الله علیه وآله بر اندامش بود از روى پيراهن غسل مىداد و دست خود را بر بدن پيامبر صلی الله علیه وآله نمىرسانيد. (تاريخ الطبرى، ج ۲، ص ۲۳۸).
طبرى در ادامه نوشته است: كسىكه در داخل قبر پيامبر صلی الله علیه وآله فرود آمد على بن ابىطالب، فضل بن عباس، قثم بن عباس و شقران، غلام پيامبر صلی الله علیه وآله بودهاند. (تاريخ الطبرى، ج ۲، ص ۲۳۸).
- نظير كلام طبرى را ابن هشام در (السيرة النبويه، ج ۴، ص ۶۶۲ و ۶۶۴) احمد حنبل در (مسند الامام احمد بن حنبل، ج ۱، مسند عبد اللّه بن عباس، ص ۴۳۰، ح ۲۳۵۳)، ابن اثير در (الكامل فى التاريخ، ج ۲، ص ۳۳۲)، ابن جوزى در (المنتظم فى تاريخ الملوك والامم، ج ۳، ص ۴۵)، ابن وردى در (تاريخ ابن الوردى، ج ۱، ص ۱۴۸)، ابن سعد در (الطبقات الكبرى، ج ۲، ص ۲۰۲)، مقريزى در (امتاع الاسماع، ج ۱۴، ص ۵۷۰ – ۵۷۱)، ذهبى در (سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۴۷۷)، ابن كثير در (البداية والنهاية، ج ۵، ص ۱۹۸)، محب طبرى با روايت ابن اسحاق(مناقب الامام امير المؤمنين من الرياض النضره، الفصل السادس، ص ۱۳۸) و كلاعى (الاكتفاء، مجلد ۱، ج ۲، ص ۴۴۸) نقل كردهاند.
در همه اين روايات نام على نخستين نام براى غسل دادن پيامبر صلی الله علیه وآله و تنها فرد مباشر در حركت دادن پيكر مبارك او صلی الله علیه وآله ياد شده است.
مكان دفن پيامبر(ص) با وصيت او و رأى على(ع)
برخى از اهل سنّت چون ديدهاند ابوبكر در غسل، كفن و دفن پيامبر صلی الله علیه وآله هيچگونه نقشى نداشته است تلاش كردهاند در اين باره براى او فضيلتى درست كنند، از اينرو گفتند پيشنهاد دفن پيامبر صلی الله علیه وآله در خانه اش و در آن مكانى كه قبض روح شده بود از سوى ابوبكر بود که گفته بود «هيچ پيامبرى قبض روح نشد جز اينكه در همان مكان دفن شد»، در حالى كه: اولا: اين سخن ابوبكر بر فرض كه او گفته باشد، حديث نيست. و ثانيا: از تاريخ صحيح و از واقعيت برخوردار نيست، زيرا بسيارى از پيامبران را پس از وفاتشان در مكانى ديگر مانند گورستان عمومى دفن كردهاند. و ثالثا: مكان دفن پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله تنها طبق وصيت خود او صلی الله علیه وآله بوده و رأى و نظر على علیه السلام كارساز بوده است و ابوبكر و عمر در سقيفه در حال توطئه و كودتا بودهاند و پيامبر صلی الله علیه وآله در نيمه شب چهارشنبه دفن شد در آن هنگام ابوبكر در سُنح، در كنار خانواده خود در خواب بوده و على علیه السلام از او براى حضور در مراسم تجهيز و دفن پيامبر صلی الله علیه وآله دعوت نكرده بود، نه تنها ابوبكر، بلكه دختر او عايشه و ديگر زنان پيامبر صلی الله علیه وآله نيز در هنگام دفن پيامبر صلی الله علیه وآله حضور نداشتند. (ابن ابى شيبه، كتاب المغازى، ص ۴۲۶، ح ۵۱۳؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۳۹).
ابن ابى الحديد گفته است: من مىگويم چگونه در باره مكان دفن او اختلاف شده است در حالى كه [پيامبر صلی الله علیه وآله] به آنان گفته بود: «فَضِعُونى عَلى سَريرى فى بَيْتى هذا، عَلى شَفيرِ قَبْرى»؟ و اين صراحت بر اين دارد كه در آن خانهاى دفن گردد كه آنان را در آن گرد آورده است و آن خانه عايشه بود. (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۳۹. موصلى جمله پيامبر (ص) در باره تعيين مكان دفن خود را نقل كرده است. مناقب آل محمّد (ص) ص ۴۳).
از ابو مليكه نقل شده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «ما تَوَفَّى اللّهُ نَبِيّا اِلاّ دُفِنَ حَيْثُ تُقْبَضُ رُوحُهُ». (سيوطى، الخصائص الكبرى، ج ۲، ص ۴۸۵؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۲، ص ۲۹۳).
«خدا جان هيچ پيامبرى را نگرفت جز اينكه در همان مكان دفن شد كه قبض روح شد».
از عايشه نقل شده است كه گفت: «در باره دفن او اختلاف كردند، على گفت: «محبوبترين مكان نزد خدا آن مكانى است كه پيامبر او در آنجا قبض روح شد. (سيوطى، الخصائص الكبرى، ج ۲، ص ۴۸۶، با سند أبو يعلى).
ابن عساكر و برخى ديگر با سندى از جُمَيع بن عُمير نقل كردهاند كه گفت: من با مادر و خالهام نزد عايشه رفتم، از او پرسيدم: «جايگاه او [على علیه السلام] نزد پيامبر صلی الله علیه وآله چگونه بود؟»، عايشه گفت: «از مردى پرسش مىكنى كه دست خود را بر پيامبر صلی الله علیه وآله در جايگاهى گذاشت كه هيچكس بر آن دست نگذاشته بود و جان او صلی الله علیه وآله در دست او [على علیه السلام] از كالبدش خارج شد و على آن دست را بر صورت خود كشيد و پيامبر صلی الله علیه وآله وفات كرد، پس سخن گفته شد كه در كجا دفن شود؟ على گفت: در روى زمين نزد خدا مكانى محبوبتر از آن مكانى نيست كه پيامبر صلی الله علیه وآله در آن قبض روح شد»(تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۹۴؛ المصنّف، ج ۷، كتاب الفضائل، فصل ۱۸، ص ۵۰۱، ح ۳۸؛ محمد بن سليمان، مناقب الامام امير المؤمنين (ص)، ج ۲، ص ۹۱، ح ۵۷۷؛ سيوطى، الخصائص الكبرى، ج ۲، ص ۴۸۶)، پس او را در آن مكان دفن كردند. (المصنّف، ج ۷، كتاب الفضائل، فصل ۱۸، ص ۵۰۱، ح ۳۸).
درود بی پایان خداوند بر روح بزرگ آخرین و بزرگترین سفیر الهی محمد مصطفی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله.