آفرينش پيامبر (ص) و على (ع) از يك نور
در منابع اهل سنّت احاديثى وارد شده است كه در آنها آمده است: پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: نور پيامبر صلىاللهعليهوآله و على عليهالسلام پيش از آفرينش حضرت آدم عليهالسلام از سوى خدا آفريده شده بود.
این شبهه با تحریف روایت در منابع مرتبط با وهابیون و تفکر ریشه گرفته از انان مطرح شده است که چگونه میشود که از یک سوی شیعه میگویتد علی علیه السلام فرزند ابوطالب و از فاطمه بنت اسد در داخل خانه خدا به دنیا آمد و از سوی دیگر ادعا میکنند که او پیش از ابو البشر حضرت آدم علیه السلام آفریده شده باشد؟
پاسخ به این شبهه با توجه به متن روایت روشن میگردد، و ان این است که آفرینش طبیعی علی علیه السلام با روح و جسمش از پدری به نام ابوطالب و از قبیله بنی هاشم و از مادری به نام فاطمه دختر اسد هاشمی و محل تولد او داخل کعبه بوده است. و اما خلقت نور او همانند خلقت نور پیامبر صلی الله علیه وآله پیش از آفرینش طبیعی حضرت ادم علیه السلام بوده است.
و اما این پرسش که نور و خلقت نورانی چیست؟ چیزی است که ما از ان آگاه نیستیم و با توجه به روایات فراوان در منابع شیعه و سنی ان را قبول داریم و اینک به تعدادی از روایات در این باره نوجه نمایید:
- عِكْرَمه از ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «خدا چهار هزار سال پيش از آفرينش دنيا نشانهاى از نور آفريد و آن نور را در برابر عرش خود قرار داد تا هنگام تولّد من فرا رسيد، در آن هنگام خداوند نيمهاى از آن نور را جدا كرد و از آن نور پيامبر شما را و از نيمه ديگر على بن ابىطالب را آفريد».(ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۶۷؛ سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، چاپ نجف، ص ۵۲؛ گنجى، كفاية الطالب، ب ۸۷، ص ۳۱۴)
- از سلمان فارسى نقل شده است كه گفت: من از محبوبم پيامبر صلىاللهعليهوآله شنيدم مىفرمود: «من و على نورى در پيشگاه خدا و فرمانبردار او بودهايم، اين نور خدا را تسبيح و تقديس مىكرد، چهارده هزار سال پيش از اينكه آدم آفريده شود و اين نور در صلب او قرار بگيرد، همچنان اين نور در يك مكان بود، تا اينكه در صلب عبدالمطلب جدا شديم، يك پاره آن من و پاره ديگر آن على شد».(ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۶۷؛ خوارزمى، المناقب، ص ۱۴۵، ح ۱۶۹؛ گنجى، كفاية الطالب، ب ۸۷، ص ۳۱۵؛ محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين عليهالسلام من الرياض النضره، الفصل السادس، ص ۶۷؛ باعونى، جواهر المطالب، ج ۱، ب ۱۰، ص ۶۱؛ ابن مغازلى، مناقب على بن ابىطالب عليهالسلام، ص ۸۷ – ۸۹)
- جوينى با سندى از ابوهريره نقل كرده است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: آنگاه كه خدا آدم ابوالبشر را آفريد و از روح خود بر او دميد، آدم جهت راست عرش را نگاه كرد، نورى با پنج شَبَه را ديد كه در حال سجده و ركوع بودند، آدم گفت: اى پروردگار من آيا پيش از من كسى راو از خاك آفريدهاى؟ خدا گفت: نه اى آدم، آدم گفت: پس اين پنج شَبَه كه آنان را در شكل و صورتم مىبينم چيست؟ خدا گفت: اين پنج تن از فرزندان تو هستند، اگر اينان نبودند تو را نمىآفريدم، اين پنج تن را پنج نام از نامهايم گرفتهام، اگر اينان نبودند بهشت و دوزخ، عرش و كرسى، آسمان و زمين، فرشتگان، انس و جن را نمىآفريدم، پس من محمودم و او محمد، من عاليم و او على، من فاطرم و او فاطمه، من احسانم و او حسن، من محسنم و او حسين.( فرائد السمطين، ج ۱، ص ۳۶ – ۳۷، ح ۱)
- سعيد بن جبير، از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: من از پيامبر صلىاللهعليهوآله شنيدم كه به على صلوات اللّه عليه مىفرمود: «من و تو از نور خدا آفريده شدهايم».( خُلِقْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ نُورِ اللّهِ». فرائد السمطين، ج ۱، ص ۴۰، ح ۴)
- از سلمان فارسى نقل شده است كه گفت: من از پيامبر صلىاللهعليهوآله شنيدم كه مىفرمود: من و على بن ابىطالب از نور خدا از جانب راست عرش هستيم، خدا را تسبيح و تقديس مىكرديم، از چهارده هزار سال پيش از اينكه خدا آدم را بيافريند، آنگاه كه خدا آدم را آفريد، به اصلاب مردان و رحمهاى زنان پاك منتقل شديم؛ سپس به صلب عبد المطّلب منتقل شده و دو نيمه شديم، نيم آن در صلب عبداللّه و نيم ديگر در صلب عمويم ابوطالب قرار داده شد، من از آن نيمه آفريده شدم و على از نيمه ديگر آفريده شد، خداوند نامهاى ما را از نامهاى خود برگرفت، خداوند محمود و من محمدم، خدا عالى و برادرم على، خدا فاطر و دخترم فاطمه، خدا محسن و دو پسرم حسن و حسيناند، نام من در رسالت و نبوت و نام او در خلافت و شجاعت بود، من پيامبر خدا و على ولىّ خدا است.(فرائد السمطين، ج ۱، ص ۴۱، ح ۵).
على (ع)، داراى نَسَب پاك و عالى
نَسَب، نطفه پاك، شايسته، داشتن پدر، مادر و اجداد صالح نزد همه ملّتها و اقوام يكى از موجبات شايستگى براى تصدّى مقام رهبرى جامعه است، به ويژه در مكتب حياتبخش اسلام كه رهبر آن بايد هدايتگر دين و ايمان مردم نيز باشد، از اينرو بايد شخصيتى با نسب پاك، صالح و دور از هر گونه آلودگى به گناه شرك و بت پرستى باشد.
از نگاه روانشناسان و علماى اخلاق نيز نسب، خون پاك و سالم در رشد و پيشرفت و برترى فرزندان و نسل انسان تأثير بسيار خوب دارد، چنانكه از پيامبر صلىاللهعليهوآله روايت شده است كه فرمود: «مردم معادنى مانند معادن طلا و نقره هستند، بهترين آنان در جاهليت بهترين آنان در اسلام است، اگر عقل و انديشه خود را به كار بيندازند».( صلابى، «أسمى المطالب فى سيرة علىّ بن أبى طالب كرّماللّهوجهَه، ج ۱، ص ۲۷، از مسند أحمد، ج ۲، ص ۵۳۹؛ در منابع شيعه با تفاوت اندك از امام صادق عليهالسلام روايت شده است. ر.ك: الكافى، ج ۸، ص ۱۷۷، ح ۱۹۷؛ من لايحضره الفقيه، ج ۴، ص ۳۸۰)
ظاهرا مقصود اين است كه مردم در شرافت حسب و نسب همانند معادن هستند، هر كس در جاهليت از اهل بيت شرف و بلند مرتبه بود، در صورت ايمان به خدا و تسليم شدن در برابر او و دارا بودن اخلاق پسنديده، در اسلام نيز از آن شرافت و رفعت برخوردار است.
على عليهالسلام از نژاد و دودمان پاك پيامبر صلىاللهعليهوآله و نزديكترين خويشاوند پيامبر صلىاللهعليهوآله بود (اگرچه عباس و حمزه دو عموى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از خويشاوندان بسيار نزديك او هستند؛ ولى سبقت اسلام على عليهالسلام از يك سو و سجده نكردن او بر بتها و نداشتن سابقه شرك از موجبات برترى او بر دو عمويش شده بود، به گونهاى كه عباس به آن ملتزم بوده و با وجود على عليهالسلام، داعيهاى براى خود و فرزندانش نداشت)؛ چون او عليهالسلام پسر عموى پيامبر صلىاللهعليهوآله بود و جدّ نزديك آن دو، عبد المطّلب است، پيامبر صلىاللهعليهوآله فرزند عبد اللّه بن عبد المطّلب و على عليهالسلام فرزند ابوطالب بن عبد المطّلب و عبد المطّلب از قريش و از ميان قريش از بنى هاشم بود.
پدر على عليهالسلام
پدر على عليهالسلام، ابوطالب پسر عبد المطّلب و عموى صادق و باوفاى پيامبر صلىاللهعليهوآله و مدافع سرسخت او در برابر مشركان بود كه به اعتراف همه راويان و مورّخان اهل سنّت، ابوطالب پس از رحلت عبد المطّلب طبق وصيت او، پيامبر صلىاللهعليهوآله را به خانه خود برد و او و همسرش فاطمه بنت اسد از هيچ تلاشى براى دفاع و حمايت از حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله دريغ نورزيدند.
دست هاى خائنانهاى كه حاضر نشدند به فرمان خدا و وصيت پيامبر صلىاللهعليهوآله عمل نمايند و پس از او على عليهالسلام را به رهبرى سياسى و جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم برنگزيدند، تلاش كردند ابوطالب را مشرك معرفى كنند. راز اين مطلب نخست بغض و دشمنى نويسندگان و مورّخان و راويان دربارى أموى و عباسى و نيز پنهان بودن اسلام و ايمان ابوطالب بود كه به صورت تقيّه و براى اينكه با تظاهر به هم عقيده بودن با مشركان بتواند از پيامبر صلىاللهعليهوآله بهتر دفاع كند، اسلام خود را آشكار نكرده بود، در حالى كه اين نكته دليل نمىشود كه به استناد احاديث مجعول به كفر و شرك او حكم شود؛ چون آن همه حمايت ابوطالب از پيامبر صلىاللهعليهوآله و دريغ نداشتن از هر چيزى در دفاع از وى، خود بهترين گواه بر ايمان راسخ او است.
با اين حال، برخى از مورّخان و راويان نكاتى را آوردهاند كه بيانگر ايمان ابوطالب است و در قسمت بعدی تقدیم میشود:
ایمان ابوطالب
- ابوطالب طبق وصيت پدر [عبدالمطلب]، پس از وفات او در سال هشتم عام الفيل سرپرستى پيامبر صلىاللهعليهوآله را بر عهده گرفت؛ محمّد صلىاللهعليهوآله نه ساله بود كه ابوطالب در سفر شام او را به همراه خود برد، كاروان ابوطالب در «بُصرى» – از سرزمين شام – فرود آمد و در صومعه آن شهر، بحيراى راهب پيامبر صلىاللهعليهوآله را ديد كه ابرى بر روى سر او سايه افكنده است، آنگاه كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در زير درختى قرار گرفت، آن درخت شاخههايش را پايين آورد تا بر پيامبر صلىاللهعليهوآله سايه افكند، بُحيرا با پرسشهايى كه از محمد صلىاللهعليهوآله كرد دريافت او پيامبر موعود است و به زودى به او وحى مىشود، از اينرو به ابوطالب گفت: به شهر [مكه] برگردد و او را از يهود دور نگاه دارد، چون او در آينده نزديك از جايگاه بزرگى برخوردار خواهد شد؛ ابوطالب دست برادرزاده خود محمد صلىاللهعليهوآله را گرفت و به مكه بازگشت.( الكامل فى التاريخ، ج ۲، ص ۳۷ – ۳۸)
- به اعتراف و تصريح مورخان اهل سنّت، ابوطالب با درخواست پيامبر صلىاللهعليهوآله براى سپردن على[ عليهالسلام] به او صلىاللهعليهوآله موافقت كرد و على عليهالسلام را در زمان خردساليش به پيامبر صلىاللهعليهوآله سپرد و حاضر شد پيامبر صلىاللهعليهوآله شخصا حضانت و تربيت على عليهالسلام را بر عهده بگيرد.
- در سال سوم بعثت كه پيامبر صلىاللهعليهوآله خويشاوندان نزديك خود از جمله عموهايش را به منزل خود فرا خواند و آنان را به اسلام دعوت كرد، على[ عليهالسلام] در حضور ابوطالب و ديگر فرزندان عبد المطّلب دعوت پيامبر را اجابت كرد و پيامبر صلىاللهعليهوآله در حق على[ عليهالسلام] فرمود: «او برادرم، وصيّم و جانشينم در ميان شما است، پس سخن او را گوش فرا دهيد و او را پيروى كنيد»، مردان آن مجلس خطاب به ابوطالب و به قصد استهزاى او گفتند: «او امر كرده است كه به سخن پسرت گوش فرا دهى و او را اطاعت كنى»(ر.ك: همين كتاب، فصل اول، بخش سوم با عنوان «نخستين اعلام ولايت على عليهالسلام»)؛ ولى ابوطالب اين استهزا را به جان خريد و سكوت كرد و هيچ راوى و مورّخى نقل نكرد كه ابوطالب پاسخ ردّ و ناراحت كنندهاى به پيامبر صلىاللهعليهوآله داده باشد، چنانكه به پسر خود على نيز هيچگونه اعتراضى نكرد كه چرا دعوت محمّد صلىاللهعليهوآله را پاسخ داده و در پذيرش آن پيشگام شده است.
- قريش مشاهده كردند كه ابوطالب از پيامبر صلىاللهعليهوآله با سرسختی دفاع مىكند و او را به آنان تسليم نمىكند، كسانى را نزد ابوطالب فرستادند و به او گفتند: يا خودت محمّد را از لعن و توهين خدايان و دين ما باز دار و يا از برخورد ما با او ممانعت نكن، ابوطالب با سخن زيبا و با مهربانى آنان را از خود دور كرد و پيشنهاد آنان را نپذيرفت، چنانكه پيشنهادات ديگر آنان را نپذيرفت. او به پيامبر صلىاللهعليهوآله گفت: اِذْهَبْ يَابْنَ أَخى فَقُلْ ما أَحْبَبْتَ، فَوَاللّهِ لا أُسَلِّمُكَ لِشَىْءٍ أَبَدا». (كامل ابن اثير، ج۲، ص۶۳ – ۶۴؛ تاريخ الطبرى، ج ۱، ص ۵۴۵؛ بيهقى، دلائل النبوّة، ج ۲، ص ۱۸۷؛ سليمان كلاعى، الاكتفاء، مجلد ۱، ج ۱، ص ۲۱۶).
«پسر برادرم هر چه مىخواهى بگو، به خدا سوگند من هرگز تو را براى هيچ چيزى به آنان تسليم نمىكنم».
- سران قريش براى اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآله و مسلمانان را با فشار اقتصادى از پاى در آورند قراردادى را امضا كردند كه از آن پس با مسلمانان و بنى هاشم هيچگونه رابطه و داد و ستد نداشته باشند، آنان پيماننامه را در شكاف ديوار كعبه گذاشتند، پيامبر صلىاللهعليهوآله به همراه عموى خود ابوطالب و مسلمانان و بنى هاشم به يكى از درّههاى اطراف مكه [شِعْب ابوطالب] پناه بردند، در آنجا سه سال را با نهايت سختى، رنج و مشقّت گذراندند، پس از سه سال موريانه همه آن نامه – جز كلمه «بِسْمِكَ اللّهُمَّ» – را خورد، ابوطالب همه رنجهاى شِعْب را به همراه ديگر مسلمانان تحمّل كرد، با اينكه خود شيخ و پير قريش بود، پس از سه سال بيرون آمدند و ابوطالب اين شعر را سرود:
وَ قَدْ كانَ فى اَمْرِ الصَّحيفَةِ عِبْرَةٌ مَتى ما يُخَبَّرُ غائِبُ الْقَوْمِ يَعجَبُ مَحَا اللّهُ مِنْهُمْ كُفْرَهُمْ وَ عُقُوقَهُمْ وَ ما نَقَمُوا مِنْ ناطِقِ الْحَقِّ ُعْرِبٌ فَأَصْبَحَ ما قالُوا مِنَ اْلأمْرِ باطِلاً وَ مَنْ يَخْتَلِقْ ما لَيْسَ بِالْحَقِّ يَكْذِبُ (ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۲، ص ۸۹ – ۹۰؛ ابن هشام، السيرة النبويّه، ج ۱، ص ۳۷۷ – ۳۷۸؛ بيهقى، دلائل النبوّة، ج ۲، ص ۳۱۰ – ۳۱۱).
درنامه درس عبرتی وجود داردهرگاه غایب از میان مردم شگفت زده میشود
خدا کفر و انکار آنان را محو کرد و آنانکه از سخن حق دلگیر شدند لال شدند
پس آنچه را که گفته بودند باطل شد و هرکس ببافد ناحقی را دروغ میگوید
- خداوند پيامبر صلىاللهعليهوآله را از استغفار براى مشركان نهى كرد و فرمود «بر پيامبر و مؤمنان جايز نيست براى مشركان استغفار كنند» (التوبة، آيه ۱۱۳. شأن نزول صحيح آيه اين است كه مسلمانان به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم گفتند: «آيا براى پدران ما كه در جاهليت مردهاند استغفار نمىكنى؟»، آيه نازل شد و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از استغفار براى مشركان عصر جاهليت نهى كرد [مجمع البيان، ج ۵، ص ۱۱۵]؛ ولى در منابع اهل سنّت حديث درست كردهاند كه آيه به دنبال استغفار پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم براى عموى خود نازل شد، و او را از اين كار نهى كرد، در سند اينگونه احاديث نوعا يكى از كذابين و ضعفا قرار دارد كه در ادامه وجه ضعف سند سه نمونه از آنها بيان مىشود) ولى او صلىاللهعليهوآله براى عموى گرامى خود ابوطالب استغفار و طلب شفاعت مىكرد.
- ابوطالب به على[ عليهالسلام] گفت: «اى پسرم! اين دينى كه تو بر آنى چيست؟»، على گفت: «پدرم! من به خدا و پيامبرش ايمان آورده و آنچه را او آورده است باور كردهام و با او نماز خوانده و از او پيروى كردهام»، ابوطالب به پسر خود گفت: «پسرم! آگاه باش كه او [محمد صلىاللهعليهوآله] براى تو جز خوبى چيزى نمىخواهد به او پايبند باش و همراه او باش».( ابن هشام، السيرة النبوية، ج ۱، ص ۲۴۷؛ محمد بن طلحه شافعی، مطالب السؤول، ص ۶۵)
- ابوطالب به پسرش على عليهالسلام مىگفت: «مشاور پسر عمويت باش و او را يارى كن»( وازِرْ اِبْنَ عَمِّكَ وَ انْصُرْهُ». تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۴۵). آيا اين رفتارهاى مثبت و اين سخنان حق و مخالف باطل، در مخالفت با مشركان و موافقت با پيامبر صلىاللهعليهوآله در آن فشار بى حد و حصر مشركان جز از يك مؤمن خالص صادر مىشود؟!
- دكتر احمد شلبى در كتاب «السيرة النبوية» نوشته است: ابوطالب سِپَرى بود كه از پيامبر با تمام نيرو و صلابت حمايت مىكرد و اين شعر از او است:
(والله لن یصلوا الیک بجمعهم حتّی أوسَّدَ فی التراب دفینا)
به خدا سوگند با همه جمعیتشان به تو نمیرسند تا خاک را بالشم گرفته و در آن دفن شوم
ابوطالب در هفتاد و پنج سالگی در گذشت، از ابن عباس نقل شده است که گفت: از ابوطالب در آن هنگام که در بستر مرگ قرار داشت شنیده شد شعری میخواند که در آن آمده بود:
وَ قَد عَلمتُ بأنَّ دینَ محمَّد مِن خیر أدیان البریّة دینا
ومن دانستم که دین محمد از بهترین ادیان مخلوقات است
مانند اين شعر بعضى از پژوهشگران اهل سنّت را بر آن داشته است كه اين رأى را داشته باشند كه ابوطالب در دين محمد داخل شد، اگرچه آن را علنى نكرده بود.( احمد شلبى، السيرة النبوية العطره، ص ۲۲۵).
ابوطالب حجت خدا در زمان خود
شیخ صدوق (ره) نوشته است: «روایت شده است که عبد المطلب حجت بود، وأبو طالب وصي او عليه السلام بود.[الاعتقادات: ۱۱۶ باب ۴۰ «باب الاعتقاد فی آباء النبی (ص)»].
علامه مجلسی (ره) پس از نقل کلام صدوق نوشته است: بيان: اماميه (رضوان الله عليهم) بر این اتفاق کرده اند که پدر و مادر پیامبر و همه أجداد او تا آدم عليه السلام مسلمان، بلکه از صديقين: با أنبياء مرسلين و یا أوصياء معصومين بوده اند». [بحار الانوار، ج ۱۵، ص ۱۱۷].
وصيّت و وفات ابوطالب
ابوطالب در هنگام مرگ چهرههاى بزرگ قريش را در کنار بستر خود گرد آورد و به آنان گفت: «ای قریش! شما بر گزیدگان از میان مخلوق و قلب عرب هستید، در میان شما بزرگ اطاعت شونده وجود دارد… من شما را در مورد محمد به خوشرفتاری سفارش میکنم، زیرا او امین قریش و صدّیق عرب است، او جامع هر چیزی است که شما را به آن وصیت کرده ام، او چیزی آورده است که دلها آن را پذیرفته و زبانها آن را از ترس سرزنش دیگران انکار میکند، به خدا سوگند که گویا من خیر اندیشان و نیکان عرب در اطراف و مستضعفین مردم را میبینم که به دعوت او پاسخ داده و سخن او را تصدیق کرده و کار او را بزرگ داشته ان داشته اند. (سليمان كلاعى اندلسى، الاكتفاء، مجلد ۱، ج ۱، ص ۲۹۵ – ۲۹۶)
ابوطالب پس از مدّتى كوتاه كه از محاصره شعب بيرون آمد دار فانى را وداع گفت و طبق روايت عباس عموى ديگر پيامبر صلىاللهعليهوآله، آنگاه كه ابوطالب در بستر مرگ قرار داشت، پيامبر صلىاللهعليهوآله به او فرمود: «لا اله الاّ اللّه را بر زبان جارى كن تا در روز رستاخيز به وسيله آن شايستگى پيدا كنى كه از تو شفاعت شود»،… آنگاه كه مرگ سايه سنگين خود را بر ابوطالب افكند، ديده شد كه دو لب خود را مىجنباند، عباس گوش خود را به دو لب ابوطالب نزديگ كرد تا سخن او را بشنود، عباس به پيامبر صلىاللهعليهوآله گفت: «اى پيامبر خدا! آن كلمهاى را كه از او درخواست كرده بودى گفته است»( ابن هشام، السيرة النبويّه، ج ۲، ص ۴۱۸؛ بيهقى، دلائل النبوّه، ج ۲، ص ۳۴۶) يا «اى پسر برادرم! به خدا سوگند برادرم كلمهاى را كه تو او را فرمان داده بودى گفته است».( سليمان كلاعى اندلسى، الاكتفاء، مجلد ۱، ج ۱، ص ۲۹۴؛ ابن زينى دحلان، السيرة النبويه، ج ۱، ص ۷۴)
ابن زينى دحلان نوشته است: در روايتى آمده است كه «او در هنگام وفات اسلام آورده بود» و رافضه و تابعينشان به اين خبر بر اسلام او استدلال كردهاند؛ ولى كسانى كه او را مسلمان نمىدانند پاسخ دادند كه گواهى عباس به اسلام ابوطالب مردود است، زيرا گواهى عباس در حال كفر و پيش از اسلام خود بود، در حالى كه در احاديث ثابت شده در بخارى و جز آن آمده است كه ابوطالب در حال كفر مرده است.( السيرة النبويه، ج ۱، ص ۷۴)
پاسخ به سخن ابن زينى دحلان اين است كه اولا: صحت خبر، منوط به اسلام خبر دهنده نيست، بلكه كافى است خبر موثوق الصدور باشد و عباس در حال كفر خود داعى براى مسلمان جلوه دادن برادر خود نداشت. ثانيا عباس پس از اسلام آوردن خود خبر خود را تكذيب نكرد، او در كنار بستر برادر خود حضور داشت، نه خبر دهندگان صحيح بخارى و مانند آن كه تعدادى از آنان از حديث سازان دربار بنى اميه بودهاند.
در خبرى كه ابن جوزى با سندى از ابو عبد الرحمان سلمى از على[ عليه السلام] نقل كرده آمده است: على[ عليه السلام] گفت: آنگاه كه ابو طالب وفات كرد، من نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمدم و گفتم: عموى پير تو مرده است، [پيامبر صلىاللهعليهوآله] گفت: برو او را دفن كن و كارى انجام نده تا نزد من بيايى، [على عليه السلام] گفت: من [ابوطالب را] غسل دادم؛ سپس نزد او رفتم، او براى من دعا میكرد كه [مرا از آن دعا شادمانى پديد آمد به گونهاى كه] گويا همه دنيا به من داده شد، [راوى] گفت: على [هر گاه مرده را غسل مىداد] غسل مىكرد.
ابن عباس گفته است: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله بر سر جنازه ابوطالب آمد و گفت: وَصَلْتَ رَحِمَكَ جَزاكَ اللّهُ خَيرا يَا عَمّ». (المنتظم، ج ۳، ص ۱۰).«صله رحم كردى، خدا به تو پاداش خوب بدهد اى عمو!».
از طريق ابوداود، نسائى، ابن جارود و ابن خُزيمه از على[ عليه السلام] روايت شده است كه گفت: آنگاه كه ابوطالب وفات كرد به پيامبر صلىاللهعليهوآله خبر دادم، او گريه كرد و گفت: «برو او را غسل بده و كفن كن و دفن كن! خداوند او را بيامرزد و مورد رحمت خود قرار بدهد».( المنتظم، ج ۳، ص ۱۰؛ ابن زينى دحلان، السيرة النبويه، ج ۱، ص ۷۵؛ شبلنجى، نور الابصار، ص ۳۳)
پيامبر صلى الله عليه وآله سال وفات خديجه و ابوطالب را «عام الحُزن»،[ يعنى سال اندوه و غم] نام نهاد، زيرا در ميان خويشان و عموهاى او جز ابوطالب براى او حامى وجود نداشت.( مقريزى، امتاع الأسماء، ج ۱، ص ۴۵).
شفاعت پيامبر (ص) از ابوطالب
افزون بر اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآله در هنگام وفات ابوطالب به او وعده شفاعت داده و پس از وفات او بر سر جنازه او آمده و براى او از خدا درخواست آمرزش كرده بود، در موارد ديگر نيز از شفاعت خود براى او خبر داده است:
- سيوطى از طريق ابن سعد و ابن عساكر با سندى از اسحاق بن عبد اللّه بن حارث نقل كرده است كه گفت: عباس [به پيامبر صلىاللهعليهوآله] گفت: «اى پيامبر خدا! آيا براى ابوطالب اميد دارى؟»، او فرمود: «كُلّ الْخَيْرِ أَرْجُوا مِنْ رَبّى»( الخصائص الكبرى، ج ۱، ص ۱۴۷)؛ يعنى: «همه خوبىها را از پروردگارم اميد دارم».
- سيوطى از طريق تمام در فوائدش و ابن عساكر از ابن عمر نقل كرده است كه گفت: پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «آنگاه كه روز رستاخيز پديد آيد من براى پدرم، مادرم، عمويم ابوطالب و برادرى كه در روزگار جاهليت داشتهام شفاعت مىكنم».(الخصائص الكبرى، ج ۱، ص ۱۴۷؛ محب طبرى، ذخائر العقبى، ص ۷)
- در صحيح مسلم و بخارى از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «اميدوارم شفاعت من در روز قيامت او [ابوطالب] را بهره برساند».( صحيح مسلم، ج ۱، ص ۶۲۷، باب ۹۰، شفاعة النبى صلىاللهعليهوآلهوسلم لابى طالب و التخفيف عنه بسببه؛ صحيح البخارى، ج ۴، ص ۲۹۹، ح ۳۸۸)
اگر چه راويان اهل سنت اين شفاعت را در مورد تخفيف عذاب ابوطالب نقل كردهاند [كه از روايات ساخته شده بنى اميّه براى تضعيف على عليه السلام است] (در سند حديث مجعول ياد شده عبد اللّه بن يوسف قرار دارد، كه از ليث روايت كرده و عبد اللّه بن سليمان بن يوسف است [لسان الميزان، ج ۳، ص ۴۳۶، ش ۴۹۲۶]، عسقلانى در باره او نوشته است: از او حديث منكَر نقل شده است [لسان الميزان، ج ۳، ص ۳۴۷، ش ۲۶۴۰] و ذهبى نيز نوشته است: «او مورد اعتماد نيست» [ميزان الاعتدال، ج ۴، ص ۲۳۲، ش ۴۷۱۸)؛ ولى اصل شفاعت را پذيرفتهاند. چگونه مىشود كه پيامبر صلىاللهعليهوآله نتواند براى مشركان استغفار كند ولى بتواند در روز رستاخيز شفاعت كند، در حالى كه نتيجه هر دو گذشت از گناه است و گناه شرك و كفر آمرزيده نمىشود؟! جز اين نيست كه ابوطالب مشرك نبود و جاعلان حديث از اين نكته غافل بودند.( صحيح بخارى، حديث شماره ۳۸۸۴، ج ۴، ص ۲۹۷، در سند آن عبد الرزاق قرار دارد)
در ادامه با عنوان «مادر على عليه السلام» مىخوانيد كه فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب يازدهمين مسلمان بود و اگر ابوطالب مشرك بود بر فاطمه بنت اسد لازم بود تا از او جدا گردد، در حالى كه نه از او جدا شد و نه پيامبر صلىاللهعليهوآله در اين باره چيزى گفت، ابوطالب نيز به اسلام همسر خود اعتراضى نكرد و واكنش منفى نشان نداد.
مادر على عليه السلام
مادر على عليه السلام به نام «فاطمه»، دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف و از طايفه قريش و هاشم بود، صحيح اين است كه او به مدينه هجرت كرد و در مدينه فوت كرد. عبدالله بن محمد بن عمر بن على از پدرش نقل كرده است كه گفت: [پس از وفات فاطمه بنت اسد] پيامبر صلىاللهعليهوآله فاطمه را در پيراهن خود كفن كرد و در گور او دراز كشيد و پاداش خوب را به او وعده داد. اين خبر از ابن عباس نيز نقل شده و بر آن افزود: مردم به پيامبر صلىاللهعليهوآله گفتند: آنچه با او [فاطمه] انجام دادهاى با كسى رفتار نكردهاى؟ پيامبر صلىاللهعليهوآله در پاسخ فرمود: «پس از ابوطالب نسبت به من كسى نيكرفتارتر از او نبود، من پيراهن خود را بر او پوشاندم تا از پارچههاى زيباى بهشتى بر اندام او پوشيده شود و در گورش دراز كشيدم تا عذاب گور بر او آسان گردد».(ابن اثير جزرى، اسد الغابة، ج ۷، ص ۲۱۲ – ۲۱۳؛ نور الابصار، ص ۱۵۶)
از ابو عمر و ديگران نقل شده است كه فاطمه بنت اسد نخستين هاشمى بود كه از شوهر هاشمى فرزند آورد و پيامبر صلىاللهعليهوآله متولّى دفن او شد و پيراهن خود را بر اندام او پوشاند و در گور او دراز كشيد. از سلفى نقل كرده است كه گفت: پيامبر صلىاللهعليهوآله بر او نماز خواند.(محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين عليهالسلام من الرياض النضره، فصل ۱، ص ۲۲)
ابن ابى الحديد در باره اسلام فاطمه بنت اسد مىگويد: او يازدهمين تن بود كه اسلام آورد و پيامبر صلىاللهعليهوآله به او احترام مىگذاشت و او را مادر صدا مىزد، فاطمه پيش از مرگ خود، پيامبر صلىاللهعليهوآله را وصىّ خود قرار داد و پيامبر صلىاللهعليهوآله وصيتش را پذيرفت، فاطمه نخستين زنى بود كه با پيامبر صلىاللهعليهوآله بيعت كرد.( شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۴)
از ابن عباس نقل شده است كه گفت: آيه «يا أَيُّهَا النَّبِىُّ اِذا جاءَكَ الْمُؤمناتُ يُبايِعْنَكَ»( الممتحنه: ۱۲) در باره او [مادر على عليه السلام] نازل شده و او نخستين زنى بود كه از مكّه با پاى پياده و برهنه هجرت كرد و نخستين زنى بود كه در مكّه پس از خديجه با محمّد صلىاللهعليهوآله بيعت كرد.(سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، ص ۱۰)
آنگاه كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در گور فاطمه بنت اسد دراز كشيد و بر او نماز خواند، عمر بن خطاب سبب آن رفتارش با فاطمه را پرسيد، پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «اى عمر! اين زن گويا مادر من بود كه مرا زاييده است، ابوطالب خوراك آماده مىكرد و سفرهاى داشت و ما را براى خوردن غذا گرد مىآورد، اين زن بهره مرا بيشتر از فرزندانش قرار مىداد، جبرئيل از پروردگارم به من خبر داد كه او از اهل بهشت است و خبر داد كه خداوند هفتاد هزار فرشته را فرمان داد بر او نماز بخوانند».(حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۱۱۶، ح ۴۵۷۴/۱۷۲؛ خوارزمى، المناقب، ص ۴۷ نقل از انس)
خوارزمى در تفسير آيه «يا أَيُّهَا النَّبِىُّ اِذا…» از زبير بن عوّام نقل كرده است كه گفت: در آن هنگام كه اين آيه نازل شد من از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله شنيدم كه زنان را به بيعت با خود فرا مىخواند، فاطمه بنت اسد، مادر على بن ابىطالب نخستين زن بود كه بيعت كرد.( المناقب، ص ۲۷۷، ح ۲۶۵)
او از جعفر بن محمد[ عليه السلام] روايت كرده است كه فاطمه بنت اسد نخستين زن بود كه با پاهاى خود از مكه مهاجرت كرد و از ميان مردم بيش از همه به پيامبر صلىاللهعليهوآله نيكى مىكرد.( المناقب، ص ۲۷۷، ح ۲۶۴ و ۲۶۵).
ولادت على عليه السلام
تاريخ عرب پيش از بعثت و هجرت پيامبر صلىاللهعليهوآله، بر اساس سالى بود كه سپاه ابرهه براى تخريب كعبه با پيلان فراوان از يمن به سوى مكه حركت كرده و نرسيده به شهر مكه به وسيله پرندگانى به نام «ابابيل» از پاى در آمده بود، آن سال را «عام الفيل» ناميده و مبدأ تاريخ خود قرار دادند، پيامبر صلىاللهعليهوآله در همان سال ديده به جهان گشود و على عليهالسلام در روز سيزدهم ماه رجب سال سى عام الفيل در مكه در داخل كعبه به دنيا آمد.( بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۵، ح ۳) سبط بن جوزى نوشته است: روايت شد كه فاطمه [دختر اسد و مادر على عليه السلام] خانه خدا را طواف مىكرد، در حالى كه على عليهالسلام را باردار بود، درد زايمان گرفت، درب كعبه براى او گشوده شد، او داخل كعبه شد و على[ عليه السلام] را در آن به دنيا آورد.( تذكرة الخواص، ص ۱۰)
عبد المنعم هاشمى در كتاب «عصر الصحابه» نوشته است: «على بن ابىطالب در سال سى و دوم ميلاد پيامبر صلىاللهعليهوآله در داخل كعبه به دنيا آمد.( عصر الصحابه، ص ۱۱۳)
شبلنجى نيز نوشته است: او در داخل بيت الحرام و طبق قولى در روز جمعه متولّد شد.(نور الأبصار، ص ۱۵۶)
موصلى نوشته است: مولد او در كعبه بود و هيچكس جز او در كعبه به دنيا نيامد.( مناقب آل محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم النعيم المقيم، ص ۵۵)
محمد بن طلحه هاشمی نیز تولد علی علیه السلام در کعبه را ذکر کرده است.(مطالب السؤول، ص ۴۳)
چگونگى تولّد على عليه السلام
گنجى شافعى با سندى از جابر بن عبد اللّه نقل كرده است كه گفت: من از پيامبر صلىاللهعليهوآله در باره ميلاد على بن ابىطالب[ عليه السلام] پرسيدم، او فرمود: در باره بهترين مولودى پرسيدهاى كه به مانند مسيح زاده شد، خداوند على را از نور من و مرا از نور او آفريده است و ما هر دو تن از يك نوريم؛ سپس خداوند ما دو تن را از صلب آدم عليه السلام به صلبهاى پاك به رحمهاى پاك منتقل كرد و من از هيچ صلبى منتقل نشدم جز اينكه على با من منتقل شد، همچنان اينگونه بوديم تا اينكه خدا مرا به بهترين رحم كه آمنه است منتقل كرد و على را در بهترين رحم كه فاطمه بنت اسد است قرار داد. در زمان ما مردى زاهد و عابد بود به نام مبرم بن دعيب بن شقبان، مدّت دويست و هفتاد سال خدا را عبادت كرد و از خدا درخواستى نكرد، خداوند ابوطالب را به سوى او فرستاد، آنگاه كه مبرم او را ديد، براى او از جاى خود بر خاست و بر سر او بوسه زد و او را در كنار خود نشاند؛ سپس به او گفت: تو كيستى؟ گفت: من مردى از تهامه هستم، مبرم گفت: از كدام تهامه؟ ابوطالب گفت: از بنى هاشم، عابد ايستاد و براى بار دوم بر سر او بوسه زد؛ سپس گفت: خداوند علىّ اعلا به من الهام كرده است. ابوطالب گفت: آن چيست؟ گفت: «فرزندى از پشت تو بيرون مىآيد كه ولىّ خداوند است». در آن شب كه على زاده شد زمين نورانى شد، ابوطالب [از خانه] بيرون آمد و مىگفت: اى مردم ولىّ خدا در كعبه زاده شد.(گ نجى، كفاية الطالب، الباب السابع، ص ۴۰۵ – ۴۰۶.)
ابن مغازلى با سندى از على بن حسين[ عليهماالسلام] روايت كرده است كه او گفت: در حالى كه به زيارت جدّمان عليه السلام مشغول بوديم من و پدرم نشسته بوديم و زنان بسيارى در آنجا حضور داشتند، در آن هنگام من به يكى از آن زنان رو كردم و پرسيدم: «خدا تو را رحمت كند توكيستى؟»، گفت: «من زيده دختر قريبة بن عجلان از قبيله بنى ساعدهام». به او گفتم: «آيا حديثى به خاطر دارى براى ما نقل كنى؟»، گفت: «آرى به خدا سوگند، مادرم امّ عَمّاره دختر عبادة بن نضلة بن مالك بن عجلان ساعدى نقل كرده است كه او روزى در ميان زنانى از عرب بود، در آن هنگام ابوطالب غمناك و اندوهگين به آنان رو كرد، به او گفتم: اى ابوطالب تو را چه شده است؟ گفت: «فاطمه دختر اسد را درد زايمان دشوار گرفته است»؛ سپس دست خود را بر صورت خود گذاشت، او در آن حال بود كه محمّد صلىاللهعليهوآله به سوى او آمد و به او گفت: «اى عمو تو را چه شده است؟»، ابوطالب گفت: «فاطمه دختر اسد از درد زايمان مىنالد»، پيامبر صلىاللهعليهوآله دست او را گرفت، در حالى كه فاطمه همراه او بود، او را به كنار كعبه آورد و او را در كعبه نشاند؛ سپس [به فاطمه دختر اسد] گفت: «به نام خدا بنشين».
[مادرم امّ عماره] گفت: زمانى سپرى شد كه فاطمه كودكى شاد چهره، تميز و پاك به دنيا آورد كه به زيبايى او من نديده بودم، ابوطالب نام او را على گذاشت، پيامبر صلىاللهعليهوآله او را گرفت تا به منزل او [فاطمه بنت اسد] رسانيد.
على بن حسين عليهماالسلام [با شنيدن اين حديث] گفت: «به خدا سوگند من هرگز چيزى نشنيدم جز اينكه اين حديث از آن بهتر بود.( ابن مغازلى، مناقب على بن ابى طالب عليهالسلام، ص ۶ – ۸)
سيد بن طاووس پس از نقل اين حديث نوشته است: «مقصود امام على بن حسين عليهماالسلام از اين جمله اين است كه در باره ولادت على عليه السلام از اين حديث بهتر نشنيده است».(الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف، ج ۱، ص ۲۷).
در پاورقى كتاب «الطرائف» كه با تحقيق سيد على عاشور انجام گرفته آمده است:
از كسانى كه ولادت او على عليه السلام در كعبه را روايت كردهاند: تاريخ الخميس: ۲/۲۷۵ و ۱/۲۷۹؛ فرائد السمطين: ۱/۴۲۶؛ اسد الغابه: ۴/۳۱؛ مستدرك الصحيحين: ۳/۴۸۳؛ كتاب معرفة الصحابه، در ذكر مناقب حكيم بن حزام قرشى، و در آنجا گفت: «اخبار متواتر است بر اينكه فاطمه دختر اسد، امير المؤمنين على بن ابى طالب كرّماللّه وجهَه را در داخل كعبه زاده است»؛ نزهة المجالس: ۲/۲۰۵؛ مروج الذهب: ۲/۲ چاپ تهران، و در چاپ بيروت: ۲/۲۴۸؛ خلافة الامير و تذكرة الخواص: ۲۰؛ نور الابصار: ۱۵۶؛ الفصول المهمّه: ۳۰.