اشکالات حدیث غدیر و خلافت علی (ع) و پاسخها (قسمت ۱ – ۶)

 

اشکال اول: چرا پیامبر (ص) به خلیفه بودن علی (ع) تصریح نکرد؟

    پرسش: چرا پیامبر (ص) واضح و قاطع نفرمود «علی پس از من اولین خلیفه و یا جانشین بلا فصل من است؟».

پاسخ اول: تصریح به حلافت در موارد متعدد

پیامبر (ص) در موارد متعدد به خلیفه بودن علی (ع) تصریح فرمود، از جمله نخستین بار در دعوت علنی از خویشاوندان برای تبلیغ رسالت خود..

دعوت پيامبر صلی الله علیه وآله به مدّت سه سال پنهانى بود، تا اينكه وحى الهى بر او نازل شد و جبرئيل اين آيه را بر پيامبر صلی الله علیه وآله ‏ تلاوت كرد: «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأقْرَبينَ» (الشعراء: ۲۱۴) [و خويشاوندان نزديكت را هشدار بده]، طبق این آيه، پيامبر صلی الله علیه وآله مأمور شد به صورت رسمى و علنى مردم را به اسلام دعوت كند، او اين دعوت را به فرمان خدا از خويشاوندان نزديك خود آغاز كرد. آنچه در اين قسمت از منابع معتبر اهل سنّت تقديم خوانندگان مى‏شود بيان اين واقعه است كه پيامبر صلی الله علیه وآله در ميان خويشاوندان خود و پس از دعوت آنان به آيين اسلام، على علیه السلام را به عنوان وصىّ و خليفه خود اعلام فرموده بود.

طبرى در تفسير خود  از عبد اللّه بن عباس نقل كرده است كه على گفت: آن‏گاه كه آيه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأقْرَبينَ» بر پيامبر صلی الله علیه وآله نازل شد… سپس پيامبر صلی الله علیه وآله آغاز سخن كرد و فرمود: «اى فرزندان عبد المطلب! من در ميان عرب جوانى را نمى‏شناسم كه براى مردم خود بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام آورده باشد، من چيزى را كه براى دنيا و آخرت شما فايده دارد آورده‏ام و خدا به من فرمان داد تا شما را به آن دعوت كنم، كدام يك از شما بر اين امر وزير من مى‏شويد تا برادرم و چنين و چنان باشيد؟»، آنان آشفته [به همهمه و سخن گفتن با يكديگر مشغول ] شدند، من در حالى كه كم سال‏ترين آنان بودم  گفتم: «اى پيامبر خدا! من»؛ سپس [پيامبر صلی الله علیه وآله با اشاره به من] فرمود: «او برادرم و چنين و چنان است، سخن او را بشنويد و از او پيروى كنيد»، آن گروه [با شنيدن اين سخن پيامبر صلی الله علیه وآله] در حالى كه مى‏خنديدند از جاى خود برخاستند و به ابوطالب مى‏گفتند: «او به تو فرمان داد تا سخن پسرت را گوش بسپارى و از او پيروى كنى». (طبرى، جامع البيان، ج ۱۹، ص ۱۴۸ – ۱۴۹، ح ۲۰۳۷۴؛ ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابى طالب (ع) من تاريخ دمشق، ج ۱، ص ۹۷، حديث ۱۳۳؛ ابن کثیر، السبرة النبویة۱ک ۴۵۸).

طبرى اين واقعه را در تاريخ خود نيز آورده و آنچه را كه در تفسير خود در ابهام قرار داده بود در تاريخ خود بيان كرده و نوشته است: پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «او [على علیه السلام] برادر، وصىّ و خليفه من در ميان شما است، به سخن او گوش فرا دهيد و از او پيروى كنيد». (تاريخ الطبرى، ج ۱، ص ۵۴۲ – ۵۴۳؛ و نیز: ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۲، ص ۶۳؛ صنعاني، الروضة الندیة:۱۴۶ و ۱۵۲؛ ایجی، فضائل الثقلین من توضیح الدلائل:۲۵۷؛ ابوالفداء، المختصر فی أخبار البشر۱: ۱۱۶ – ۱۱۷).

احمد حنبل از عباد بن عبد اللّه اسدى، از على [علیه السلام] نقل كرده است كه گفت: آن‏گاه كه آيه «وَ أَنْذِرْ…» نازل شد پيامبر صلی الله علیه وآله خاندان خود را گرد آورد، سى تن آمدند و خوردند و نوشيدند، پيامبر  صلی الله علیه وآله به آنان فرمود: «مَنْ يَضْمُنُ عَنّى دَيْنى وَ مَواعيدى، وَ يَكُونُ مَعى فِى الْجَنّةِ، وَ يَكُونُ خَليفَتى فى أهْلى؟»،… اين سخن را بر خاندان خود عرضه كرد، على گفت: «من».(مسند الامام احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۱۷۸، ح ۸۸۵؛ صاعدى، المقتطفات من كتاب فضائل الصحابه، الفصل الثامن، القسم الثانى، ص ۲۲۰، ح۲۶۶/۱۶).

ابن اثير در تاريخ خود و ابن عساكر شش روايت در باره اين موضوع نقل كرده است، در يكى از آنها كه از ابن عباس، از على علیه السلام نقل كرده، آمده است: پيامبر صلی الله علیه وآله به آنان فرمود: يا بَنى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ!… فَأَيُّكُمْ يُوازِرُنى عَلى هذَا اْلأمْرِ عَلى اَنْ يَكُونَ أَخى، وَ وصيّيى، وَ خَليفَتى فيكُمْ؟».«اى فرزندان عبد المطلب!… كدام‏يك از شما وزير من بر اين امر مى‏شود، تا برادرم و وصيم و خليفه‏ام باشد؟»،

آن گروه با نگاهى خيره از آن باز ايستادند، من كم سال‏ترين آنان بودم، گفتم: «اى پيامبر خدا من وزير تو بر اين امر مى‏شوم»، پيامبر صلی الله علیه وآله دست بر گردنم گذاشت و فرمود: «هْذا أَخى وَ وصيّى وَ خَليفَتى فيكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ، وَ أَطيعُوا» (الكامل فى التاريخ ۲: ۶۳؛ تاريخ مدينة دمشق ۴۲: ۴۸ – ۴۹؛ شوکانی، الموسم سال۱۴۰۹، شماره ۲ و ۳، العقد الثمین:۳۹۳)، آن مردم ايستادند، در حالى كه خنده سر داده و به ابوطالب مى‏گفتند: «او به تو فرمان مى‏دهد تا سخن على را گوش داده و از او پيروى كنى».(تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۴۹).

ابن كثير نيز در تفسير خود واقعه را نقل كرده، ولى در هنگام نقل آن سخن پيامبر صلی الله علیه وآله را مانند طبرى در تاريخش با «أَنْ يَكُونَ كَذا وَ كَذا» نقل كرده؛ سپس راویش به نام عبد الغفار بن قاسم را به شيعه و جاعل حديث بودن و تضعيف او از سوى ائمه حديث متهم كرده است.(تفسير القرآن العظيم، ج ۳، ص ۳۶۴).

ولى (اولا) راوى واقعه و سخن پيامبر صلی الله علیه وآله تنها عبد الغفار بن قاسم نيست و (ثانيا) ديگر محدّثان و مورّخان اهل سنّت راوى را تضعيف نكرده‏اند. (عسقلانى از شعبه نقل كرده است كه در باره عبد الغفار بن قاسم گفته است: حافظ‏تر از او من نديده‏ام… و ابن عُدى گفت: من از ابن عقده شنيدم كه عبد الغفار بن قاسم را مى‏ستود و در ستودن او از حدّ و اندازه گذشته بود، تا آنجا كه گفت: اگر دانش ابو مريم [عبد الغفار بن قاسم] آشكار گردد مردم نزد شعبه گرد نمى‏آيند. (لسان الميزان، ج ۴، ص ۴۵ – ۴۶). عسقلانى وجه ضعف عبد الغفار بن قاسم را به نقل از ديگران در اين جهت نوشته است كه او شيعه است، و حديث «علىٌّ مَوْلى مَنْ كُنْتُ مَئلاهُ» را نقل كرده [در حالى كه مضمون اين حديث نبوى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏ متواتر از راويان اهل سنّت است]، و در باره آيه «لَرادُّكَ اِلى مَعادٍ» گفته است: محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏ به دنيا بر گردانده مى‏شود تا عمل امّت خود را ببيند» [لسان الميزان، ج ۴، ص ۴۵] و اين تفسير چون به معناى رجعت است با مشرب اهل سنّت سازگار نيست، از اين‏رو راه چاره را در اين ديدند كه عبد الغفار را تضعيف كنند).

بنا براین: اين روش ابن كثير و همفكران او است، چون تحت تأثير افكار بنى اميه و بنى مروان قرار داشته‏اند، هر حديثى كه موجب تقويت مذهب شيعه و بيانگر حقانيت و شايستگى انحصارى على علیه السلام براى خلافت مى‏شد را يا نقل نكرده و يا با اتهامات واهى و سست تضعيف کرده‏اند.

ابن كثير حديثى ديگر كه عبارات آن از نگاه او بيان‌گر نصب على علیه السلام براى خلافت نيست نقل كرد، بدون اينكه آن را تضعيف كند، آن حديث با سندى از عبد اللّه بن حارث از ابن عباس، از على است كه گفت: چون آيه «وَأَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ» نازل شد پيامبر صلی الله علیه وآله [در ميان جمع خويشاوندان نزديك خود، به آنان] فرمود: «أَيُّكُمْ يَقْضى عَنّى دَيْنى، وَ يَكُونُ خَليفَتى فى أَهْلى؟»، آنان ساكت شدند، عباس ساكت شد… سپس براى بار دوم آن سخن را فرمود و عباس ساكت شد و من چون اين منظره را ديدم، گفتم: «اى پيامبر خدا! من»… در ميان بنى هاشم در آن روز كسى‏كه ايمانش شديدتر و يقين و تصديقش به پيامبر خدا صلی الله علیه وآله از على شديدتر باشد وجود نداشت.(تفسير القرآن العظيم، ج ۳، ص ۳۶۴).

چون در اين حديث كلمه «فى أَهْلى» افزوده شده بود، ابن كثير خود را قانع كرد و آن را تضعيف نكرد، به اين گمان كه مقصود پيامبر صلی الله علیه وآله از «أَهْلى» خانواده شخصى پيامبر صلی الله علیه وآله است؛ ولى آيا معقول است خاتم پيامبران خويشاوندانش را براى نخستين بار به اسلام دعوت كند و از آنان بخواهد خليفه او براى خانواده شخصى او باشند؟! ابن كثير با اين برداشت نادرست خود در حقيقت پيامبر صلی الله علیه وآله و مقام و درخواست او را تنزّل مى‏دهد، تا به مقام خلافت غاصبامه ابوبكر خدشه وارد نگردد و سرانجام در مقام توصيف شدّت ايمان على علیه السلام نمى‏گويد «در ميان مسلمانان»، بلكه مى‏گويد «در ميان بنى هاشم»! اين سخن او نيز به خاطر رضاى كودتاگران سقيفه بود، نه براى رضاى خدا.

ابن عقده با سندى از صادق جعفر بن محمد [علیه السلام]، از پدرش، از پدرانش نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله به على بن ابى‏طالب علیه السلام فرمود: «اى على تو براى من به منزله هبة اللّه براى آدم و به منزله سام براى نوح و به منزله اسحاق براى ابراهيم و به منزله هارون براى موسى و به منزله شمعون براى عيسايى، جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود، اى على تو وصىّ و خليفه من هستى، هر كس وصى و خليفه بودن تو را انكار كند از من نيست و من از او نيستم و من در روز رستاخيز دشمن او خواهم بود. اى على تو امام پس از من و زمامدارى و تو صاحب اختيار مردم پس از من و وزير منى و براى تو در ميان امّت من نظيرى وجود ندارد، اى على تو تقسيم كننده بهشت و دوزخى، با دوستى تو نيكان شناخته مى‏شوند و بدان از خوبان، و مؤمنان از كافران متمايز مى‏گردند».(فضائل امير المؤمنين (ع)، ص ۱۰۲، ح ۱۰۰).

بخارى در صحيح خود حديث منزلت را از مُصعب بن سعد از پدرش نقل كرده و در آن به «استخلف عليّا» تعبير شده و آمده است: على نزد پيامبر صلی الله علیه وآله‏ آمد و گفت: «أَتُخْلِفُنى فِى الصِّبْيانِ وَالنِّساء؟»، آن‏گاه پيامبر صلی الله علیه وآله حديث منزلت را در باره او بيان فرمود. (صحيح البخارى، ج ۵، ص ۱۵۱، ح ۴۴۱۶).

ذکر خلافت علی (ع) در حدیث ابن عباس

در حدیثی از ابن عباس که در ان ده فضیلت علی علیه السلام بیان شده از جمله آمده است:

پيامبر صلی الله علیه وآله در غزوه تبوك با مردم از مدينه بيرون رفت، على به او گفت: «من با تو بيايم»، پيامبر صلی الله علیه وآله ‏ فرمود: «نه»، على گريه كرد، پيامبر صلی الله علیه وآله به او فرمود: «أَما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى؟ اِلاّ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى، اِنَّهُ لا يَنْبَغى أَنْ أذْهَبَ اِلاّ وَ أَنْتَ خَليفَتى». پيامبر صلی الله علیه وآله به او فرمود: «أَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدى وَ مُؤْمِنَةٍ». (المستدرك على الصحيحين ۳، كتاب معرفة الصحابه: ۱۴۳ – ۱۴۴، ح ۴۶۵۲/۲۵۰؛ مسند الامام احمد ۱: ۵۴۴ – ۵۴۵، ح ۳۰۵۲؛ محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين (ع) من الرياض النضره: ۲۰۴ – ۲۰۵؛ مختصر ذخائر العقبى: ۱۴۳ – ۱۴۴؛ طبرانى، المعجم الكبير ۱۲: ۷۷ – ۷۸، ح ۱۲۵۹۳؛ هيثمى، مجمع الزوائد ۹: ۱۱۹ – ۱۲۰؛ باعونى، جواهر المطالب ۱، ب ۳۳: ۲۱۰ – ۲۱۲؛ فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه: ۱۹۴ – ۱۹۶، ح ۲۹۳؛ خوارزمى، المناقب: ۱۲۵ – ۱۲۷، ح ۱۴۰؛ جوينى، فرائد السمطين: ۱: ۳۲۷ – ۳۲۹، ح ۲۵۵؛ ابن كثير، البداية والنهاية ۷: ۲۶۹ – ۲۷۰؛ گنجى، كفاية الطالب، ب ۶۲: ۲۴۱ – ۲۴۳؛ تاريخ مدينة دمشق ۴۲: ۹۷ – ۱۰۳ با سندهاى متعدد؛ نسائی، خصائص أمیر المؤمنین (ع):۴۶، ح ۲۳؛ الآجري، کتاب الشریعة۴: ۲۰۲۱، ح۱۴۸۸؛ ضیاء مقدسی، الاحادیث المختره ۱۳: ۲۶ – ۲۹، ح ۳۲ – ۳۴).

شایسته توجه است که پیامبر صلی الله علیه واله در غزوات دیگر فردی از صحابه را به جای خود در مدینه می‌گذاشت، ولی در هیچ روایتی نیامده که در باره آن شخص حدیثی مانند حدیث منزلت و کلمه (خلیفتی) یا (أَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدى وَ مُؤْمِنَةٍ) را به کار برده باشد، کلمه «بعدی» دقت شود که اگر مقصود از ولی معنای دوستی بود در این صورت لازم نبود به بعد از پیامبر (ص) مقید شود.

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ به اشکالات حدیث غدیر

(قسمت دوم)

پاسخ دوم به اشکال ذکر نشدن خلیفه: (مولی در حدیث غدیر)

در حدیث معروف متواتر غدیر پیامبر صلی الله علیه وآله در باره علی علیه السلام فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه».

واژه «مولى» در لغت

لفظ «مولى» در برخى از كتاب‏هاى لغت و در بخش واژه شناسى كتاب‏هاى تفسير به معناى «أولى» يا «ولىّ» و يا معنائى كه حق تصرّف و اولويت در تصرف و متولّى امر را برساند و بازگشت آن به حاكميت و امامت باشد نيز آمده است، از اين‏رو اين ادعا كه «اهل لغت عربى همه اين معنا را انكار كرده‏اند» ادعايى نادرست است، اگرچه برخى از آنان اين معنا را براى «مولى» نقل نكرده‏اند؛ ولى نقل نكردن يك معنا به معناى انكار آن نيست، اينك به كتاب‏هاى لغت نگاهى مى‏افكنيم تا معناى مورد ادعاى خود را در آنها ببينيم:

  1. ابن دُرَيد [وفات: ۳۲۱]: وِلاية به معناى إمارة است… گفته مى‏شود: اين ولىّ امر است، نه فلانى.(جمهرة اللغة، ج ۲، ص ۹۹۰).
  2. ازهرى [وفات: ۳۷۰]: وَلىّ و مَولى در كلام عرب به يك معنا هستند، «مولى» در دين: و آن ولىّ است، اين همان است كه خدا فرمود «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَى الَّذينَ آمَنُوا…»(محمّد: ۱۱)، از اين معنا است: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ»؛ يعنى «ولىّ او» و «مولى» به معناى كسى‏كه متولّى امر تو باشد.(تهذيب اللغة، ج ۱۵، ص ۴۵۰ و ۴۵۱).
  3. صاحب اسماعيل بن عباد [وفات: ۳۸۵ هجرى]: مولى، پسر عمو و به معناى أولى است، مانند سخن خدا «هِىَ مَوْلاكُمْ» (الحديد: ۱۵)؛ يعنى أولى به شما است. (المحيط فى اللغه، ج ۱۰، ص ۳۷۹).
  4. ابوهلال عسكرى [وفات: ۳۹۶]: مولى به چند معنا است، به معنى سيّد… و أولى به شى‏ء… (الفروق فى اللغة، ص ۲۷۸).
  5. راغب اصفهانى [وفات: ۴۲۵]: الوِلاية: تولّى أمر… المَولى… و هر كس كه متولّى أمر ديگرى باشد ولىّ او است.(المفردات فى ألفاظ القرآن، ص ۸۸۵).
  6. ابن أثير [وفات: ۶۰۶]: مَوالى در حديث اسمى كه بر معانى اطلاق مى‏گردد، ربّ، مالك، سيّد و مُنعِم… الموالاة: مَن والَى القومَ، و از اين معنا است حديث: «من كنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه» كه بر بيشتر معانى ياد شده حمل مى‏شود.(النهاية، ج ۵، ص ۲۲۸).
  7. ابن منظور [وفات: ۷۱۱]: وَلىّ… گفته شد به معناى متولّى امور جهان و خلائق، ولىّ، ولىّ يتيم، كسى‏كه متولّى امر او است و به كفايت آن قيام مى‏كند، ولىّ و مولى در كلام عرب به يك معنا هستند، مولى در كلام عرب در مواردى كاربرد دارد، از آن موارد است: مولى در دين و آن ولىّ است… و از آن است سخن آقاى ما پيامبر (ص): «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»؛ يعنى «كسى‏كه من ولىّ او باشم»، مولى؛ يعنى ولىّ، كسى‏كه متولّى امر تو است.(لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۰۰ ـ ۴۰۲).
  8. زبيدى [وفات: ۱۲۰۵]: «من كنتُ مولاه»، يعنى: من كنتُ وليُّهُ… ولىُّ از اسم‏هاى خدا است… و گفته شد: يعنى متولّى أمور جهان كه قيام عالَم به او است، ولىّ يتيم، كسى كه متولى أمر او است و به كفايت او قيام مى‏كند.(تاج العروس، ج ۲۰، ص ۳۱۱).
  9. موصلى: «ولى ، أولى ، احق و مولى به يك معنى است».(النعيم المقيم (مناقب آل محمّد (ص))، ص ۲۴۶).
  10. تفتازانی: استعمال «مولی» به معنای متولی و مالک امر و اولی به تصرف در کلام عرب شایع و از بسیاری از امامان اهل لغت نقل شده است. (شرح المقاصد۵: ۲۷۳).
  11. ایجی به نقل از شیخ خجندی یکی از معانی مولی را اَولَی ذکر کرده است. (فضائل الثقلین من کتاب توضیح الدلائل:۲۴۴).
  12. سبط بن جوزى معانى متعدد «مولى» در لغت را مورد نقد و بررسى قرار داده و آنها را به عنوان معناى «مولى» در حديث غدير مردود مى‏داند، جز معناى دهم؛ يعنى: «أَوْلى» را؛ او سرانجام مى‏نويسد: مراد از حديث، اطاعت محض مخصوص است، پس معناى دهم متعيّن است و آن معناى «أَوْلى» است و معناى آن [حديث غدير] اين است: «هر كس را كه من به او أَوْلى از خودش باشم، على به او اولى است»، حافظ ابوالفرج يحيى بن سعيد ثقفى اصفهانى در كتاب خود به نام «مرج البحرين» به اين معنا تصريح كرده است، او اين حديث را با سندى از مشايخ خود روايت كرده و در آن گفته است: پيامبر (ص) دست على را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ وَلِيُّهُ وَ اَوْلى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِىٌّ وَلِيُّهُ»، بنا براين معلوم شد كه همه معانى به معناى دهم بر مى‏گردند و نيز سخن پيامبر (ص) «أَلَسْتُ اَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؟» بر آن دلالت دارد و اين نصّ صريح در اثبات امامت و پذيرفتن اطاعت از او است».(تذكرة الخواص، چاپ: نجف، ص ۳۹، چاپ ايران، ص ۳۱ – ۳۲).

ملاحظه كرده‏ايد كه برخى از اهل لغت تصريح كرده‏اند كه يكى از معانى مولى أولى است و مولى و ولىّ يك معنا دارند و معنى أولى را براى ولىّ نيز ذكر كرده‏اند و برخى از آنان اگرچه به اين معنا تصريح نكرده‏اند، ولى يكى از معانى آن را متولّى أمر و كسى كه ولايت در تصرّف نسبت به ديگرى را دارد ذكر كرده‏اند، افزون بر معانى ديگر كه در جاى خود ثابت هستند.

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ به اشکالات حیث غدیر و خلافت علی (ع) (قسمت سوم)

پاسخ سوم به اشکال ذکر نشدن خلیفه: قراین دلالت مولی بر سرپرستی

ممكن است گفته شود: با توجه به معناى ديگر واژه «مولى» از كجا لفظ «مَوْلى» در حديث نبوى غدير به معناى متولّى امور و يا أَولى به تصرّف باشد؟

پاسخ: قراين موجود در خود حديث و نيز قراين خارجى گواه قطعى بر اين است كه مَوْلى در حديث غدير به معناى امامت و متولّى امور و حق تصرّف در امور مسلمانان است:

قرینه اول: پیامبر (ص) در غدیر حم از حاضران  پرسید: (ولی شما کیست؟ در پاسخ گفتند: «خدا و رسول او»، پیامبر (ص) فرمود: «مَنْ كانَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَلِيُّهُ، فَاِنَّ هذا وَلِيُّهُ…».(تاريخ مدينه دمشق، ج ۴۲، ص ۲۲۳؛ يعنى: «هر كس كه خدا و پيامبرش ولىّ او باشد اين على ولى او است…»).

قرینه دوم: دعای پیامبر (ص) برای علی (ع)

پيامبر صلی الله علیه وآله پس از ابلاغ ولايت على علیه السلام، دعا كرد: «أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ»، و در بسيارى از نقل‏ها افزود: «وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».

اين دعا مى‏رساند كه يارى كردن على علیه السلام براى تصرّف در امور مسلمانان واجب شرعى بوده و در همه امورى است كه على علیه السلام از آنان بخواهد، زيرا موضوع اين دعا مطلق است و به موارد خاص مقيّد نيست، از اين‏رو اگر على علیه السلام در امور زمامدارى بر مسلمانان از آنان يارى خواست، يارى كردن او واجب و مخالفت با او، مخالفت و دشمنى با خدا است.

افزون بر اين‏كه اگر مقصود تنها دوستى و محبّت به على علیه السلام بود اوّلاً نيازى نبود كه پيامبر صلی الله علیه وآله از ميان مسلمانان تنها دوستى او را اعلام كند و ثانيا لازم نبود دوست داشتن او را به دوست داشتن پيامبر صلی الله علیه وآله تشبيه كند، بلكه بهتر اين بود كه بفرمايد اى مسلمانان هم‌ديگر را دوست داشته باشيد، على را هم دوست داشته باشيد، چنان‏كه در آياتى از قرآن و موارد فراوان از احاديث پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله مسلمانان به دوست داشتن يكديگر سفارش شده‏اند، در حالى كه پيامبر صلی الله علیه وآله در حديث غدير به دوست داشتن مسلمانان كمترين اشاره‏اى نكرد.

اطلاق اين دعا و مقيّد نشدن آن به وقت يا شرط و يا مورد خاص، عصمت امام علی علیه السلام نیز دلالت دارد.

قرینه سوم: اعلام رحلت پیامبر (ص)

پيامبر (ص) ‏ پيش از تبليغ ولايت على علیه السلام، به مردم اعلام كرد: « كَأَنّى دُعيتُ فَأَجَبْتُ»، یعنی: « گويا من براى مرگ فرا خوانده شدم و به آن پاسخ دادم».

اين اعلام، بيانگر تعيين على علیه السلام براى رهبرى و پيشوايى بر مسلمانان است، چون پيامبر صلی الله علیه وآله با اعلام رحلت خود، موجبات نگرانى مسلمانان نسبت به آينده را فراهم کرده بود و با اعلام ولايت و امامت على علیه السلام مى‏خواست نگرانى آنان را برطرف نمايد.

قرینه چهارم: نصب:

حاضران در غدير خم كه سخن پيامبر صلی الله علیه وآله را شنيدند عنوان نصب را از كلام او استفاده كردند، چنان‏كه ابوبكر و عمر بن خطاب در تهنيت خود به على علیه السلام چنين استفاده كردند.

قرینه پنحم: اعلام حمایت الهی

در آيه آمده است «… وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ…» (المائده: ۶۷): اين اعلام مصون نگاه داشتن پيامبر صلی الله علیه وآله‏ از مردم را هر گونه تفسير كنيد، چه مصون نگه داشتن از قتل، ضرب و جرح، چه مصون نگاه داشتن او از سخنان ناروا، در هر صورت بر اين گواهى مى‏دهد كه مقصود از لفظ «مَوْلى» در حديث غدير اولويت در تصرّف است، زيرا اعلام محبّت على علیه السلام خطرى را براى پيامبر صلی الله علیه وآله موجب نمى‏شد تا خدا او را وعده حفاظت و حراست از مردم بدهد، چون همه مسلمانان بايد يكديگر را دوست داشته باشند و همه كسانى كه در غدير خم حضور داشتند مسلمان بوده و از سفر مقدّس و ملكوتى حج بر مى‏گشتند، بنا براين، موضوع بايد يك ويژگى داشته باشد كه از ناحيه آن پيامبر صلی الله علیه وآله را خطرى تهديد مى‏كرد و آن جز مسئله ولايت به معناى اولويت تصرّف در امور مسلمانان چيز ديگر نمى‏تواند فرض شود، چون ممكن بود منافقان را به سخنان ناروا عليه پيامبر صلی الله علیه وآله برانگيزاند و بگويند: پيامبر خدا صلی الله علیه وآله داماد و پسر عموى خود را به عنوان جانشين پس از خود برگزيده است، اينجا است كه نيازمند حمايت خدا است، اين مشكل سابقه نيز داشته است چنان‏كه از ابن عباس نقل شده است كه گفت: چون آيه «… قُلْ لا أَسْاَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرا إلاَّ…» (الشورى: ۲۳) نازل شد گروهى گفتند پيامبر صلی الله علیه وآله مى‏خواهد براى پس از مرگ خود ما را پيرو خويشاوندان خود قرار بدهد،  جبرئيل به پيامبر صلی الله علیه وآله خبر داد كه گروهى اين تهمت را بر او زده‏اند، آيه نازل شد «أَم يَقولونَ افتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبـا…» (الشورى: ۲۴)، آن‏گاه آن گروه گفتند: اى پيامبر تو صادقى. (الصواعق المحرقة، ص ۱۷۰)

قرینه ششم: عدم تبلیغ رسالت در صورت عدم اعلام

در آيه آمده است «… وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ…»، آيا اعلام نكردن مسلمانان به لزوم دوست داشتن على علیه السلام، موجب عدم ابلاغ رسالت مى‏شود؟ مگر دوست داشتن ديگر مؤمنان به طور خاص و با ذكر نام اعلام شده بود؟ اين جمله نيز بيانگر اهميت موضوع مورد ابلاغ است كه تنها با فرض معناى سرپرستى و امامت براى كلمه «مَوْلى» درست در مى‏آيد.

اين قرينه، شأن نزول آيه را كه مربوط به اعلان ولايت على علیه السلام در روز غدير خم باشد نيز فايده مى‏بخشد، در برابر كسانى كه احتمالات ديگر براى آن مطرح كرده‏اند.

قرینه هفتم: لفظ «ولی» در برخی روایات

در قرينه ۱ اشاره شد که در تعدادى از روايات آمده است: پيامبر (ص) به على علیه السلام فرمود: «أَنْتَ وَلِىُ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدى» (الاصابة، ج ۴، ص ۴۶۷؛ كنز العمّال، ج ۱۱، ص ۶۰۷، ح ۳۲۹۳۸ و ص ۶۰۸، ح ۳۲۹۴۰ از عمران بن حصين؛ مسند ابى داود طيالسى، ج ۳، ص ۱۶۳، ح ۲۸۷۵، نقل از ابن عباس)، با عبارت «هُوَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدى» نيز نقل شده (الاصابه، ج ۴، ص ۴۶۸؛ تاريخ مدينه دمشق، ج ۴۲، ص ۱۹۹) و در روايت براء بن عاذب نيز با لفظ «بعدى» آمده و حسان بن ثابت نيز اشعار خود در باره ولايت على علیه السلام را به لفظ «بعدى» مقيّد كرده است.

اگر مقصود از «ولىّ» دوست بود، نياز نبود كه بفرمايد «پس از من».  چنان‏كه نقل شده است پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «مَنْ كُنْتُ وَلِيُّهُ فَعَلِىٌّ وَلِيُّهُ». (الجامع الكبير، ج ۵، حديث ۴۹۶۸ – ۴۹۷۱ و ۴۹۸۳ و ۴۹۸۵ و ۴۹۸۶ ۴۹۹۶ و ۵۰۵۵ و ۵۰۵۹ و ۵۰۶۵ و ۵۰۶۶ و ۵۰۶۸ و ۵۰۷۱ و ۵۰۹۲ و ۵۰۹۶ و ۶۰۹۷ و ۶۱۲۸ و..).

قرینه هشتم: سفارش به محبت به دنبال اعلام ولایت

ابن عساكر با سندى از محمد بن عمار ياسر از پدرش نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: أَوْصى مَنْ آمَنَ بى وَ صَدَّقَنى بِوِلايَةِ عَلِىٍّ، فَمَنْ تَوَلاّهُ تَوَلاّنى، وَ مَنْ تَوَلاّنى تَوَلَّى اللّهَ». (تاريخ مدينه دمشق ۲: ۲۳۹؛ گنجى شافعى، كفاية الطالب: ۷۴؛ جوينى، فرائد السمطين ۱: ۲۹۱، ح ۲۲۹؛ ایجی، فضائل الثقلین من توضیح الدلائل:۲۲۶).«به هر كس كه به من ايمان آورده، و مرا [به پيامبرى] باور دارد سفارش مى‏كنم ولايت على را بپذيرد، پس هر كس ولايت او را بپذيرد ولايت مرا پذيرفته است و هر كس ولايت مرا بپذيرد ولايت خدا را پذيرفته است».

در روايت ديگر، پس از نقل حديث مزبور، در ادامه از قول پيامبر صلی الله علیه وآله آمده است: وَ مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنى، وَ مَنْ أَحَبَّنى فَقَدْ أَحَبَّ اللّهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنى، وَ مَنْ أَبْغَضَنى فَقَدْ أَبْغَضَ اللّهَ». (تاريخ مدينة دمشق، ج ۵۲، ص ۷ – ۸؛ هيثمى، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۰۸ – ۱۰۹؛ ابن مغازلى، مناقب على بن ابى طالب (ع)، ص ۲۳۰ – ۲۳۲، ح ۲۷۷ و ۲۷۹؛ متقى هندى، كنزالعمّال، ج ۱۱، ص ۶۱۰، ح ۳۲۹۵۳). «و هر كس او را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست داشته باشد خدا را دوست دارد و هر كس با او كينه داشته باشد با من كينه داشته و هر كس با من كينه داشته باشد با خدا كينه ورزيده است».

در اين حديث، دوست داشتن على علیه السلام را جدا از ولايت او و به دنبال آن بيان فرمود، آن هم به گونه‏اى كه در طول دوست داشتن خدا و پيامبر صلی الله علیه وآله قرار گرفته است، بديهى است كه اگر مقصود از ولايت در حديث، معناى دوستى بود سفارش به دوستى با لفظ محبّت لغو مى‏شد.

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ به اشکالات حدیث غدیر و خلافت علی (ع)

(قسمت چهارم)

(قراین دلالت مولی در حدیث غدیر بر سرپرستی [ادامه])

قرینه نهم: جدیث رحبه

جريان رحبه كه تعدادى از صحابه در آن به حديث غدير شهادت دادند و برخى كه از گواهى دادن خوددارى كردند به نفرين على علیه السلام گرفتار شدند، در منابع فراوان اهل سنّت آمده است.

اين حديث قرينه و گواه قاطع بر اين است كه مقصود از «مولى» و «ولىّ» در حديث غدير، سرپرستى و رهبرى امّت براى پس ار رحلت پيامبر صلی الله علیه وآله است.

طبرانى با سندى از عُمَيرة [عمر] بن سعد نقل كرده است كه گفت: من شاهد بودم كه على بر روى منبر با اصحاب پيامبر صلی الله علیه وآله به مناشده پرداخت و گفت: «هر كس در غدير خم چیزی از پيامبر صلی الله علیه وآله [در باره على علیه السلام] شنيده است، گواهى بدهد»، دوازده تن از جمله: ابوهريره، ابوسعيد و انس بن مالك بر خاستند و گواهى دادند كه از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدند فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ».(المعجم الصغير، ص ۸۱، ح ۱۷۵). و روایات فراوان دیگر (ر.ک: کتاب زیور خلافت).

تنها همين حديث [با چشم پوشى از روايات ديگر غدير] با برخى از جمله‏ها تواتر لفظى و با برخى از جمله‏ها تواتر معنوى دارد و براى انسان يقين پيدا مى‏شود كه در رحبه گروهى از اصحاب پيامبر صلی الله علیه وآله كه در غدير خم حضور داشتند به حديث غدير گواهى دادند.

اگر واژه «مولى» در حديث غدير به معناى «متصرّف در امور» نبود به آن اندازه اهميت نداشت كه على علیه السلام از اصحاب پيامبر صلی الله علیه وآله‏ گواهى بخواهد و اگر به معناى دوستى بود نياز نبود كه برخى به آن گواهى ندهند و لازم نبود كه على علیه السلام خوددارى كنندگان از گواهى را نفرين كند، اهميت حديث غدير براى على علیه السلام از اين جهت بود كه نصّ بر امامت او بود.

قرینه دهم: اشعار شاعران بزرگ صدر اسلام

برخى از شاعران صدر اسلام پس از واقعه غدير اشعارى را در وصف ولايت على علیه السلام سرودند كه يكى از آنان حسان بن ثابت است، او در حضور پيامبر صلی الله علیه وآله با اشعار خود عنوان امامت را از حديث غدير استفاده كرد و پيامبر صلی الله علیه وآله نيز از آن ممانعت و ردع نكرد؛ يعنى آن را تقرير فرمود، چنان‏كه مهاجران و انصار حاضر در آن روز نيز در محضر پيامبر صلی الله علیه وآله آن را انكار نكردند، اينك چند بيت از اشعار حسان بن ثابت به عنوان نمونه نقل مى‏شود:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم

بخمّ واسمع بالنبیِّ منادیا

فقال له قم یا علیُّ فإننی

رضیتک من بعدی إماما و هادیا

الهک مولانا و أنت ولینا

و ما لک منا فی الولایة عاصیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیه

فکونوا له أنصار صدق موالیا

 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ به اشکالات حدیث غدیر

(قسمت پنجم)

اشکال دوم: چرا به اطاعت از علی (ع) فرمان داده نشد؟

به جای سخن از دوستی و دشمنی باید سخن از پیروی و تبعیت و اطاعت باشد، زیرا در موارد حکومتی مردم باید از حاکم تبعیت کنند.

پاسخ:

اتفاقا روایات پیامبر (ص) در باره اطاعت از علی (ع) نیز فراوان است که چند نمونه از منابع اهل سنت تقدیم می‌شود:

حاكم و جز او با سندى از ابوذر روايت كرده‏اند كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «مَنْ أَطاعَنى فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ، وَ مَنْ عَصانى فَقَدْ عَصَى اللّهَ، وَ مَنْ أطاعَ عَلِيّا فَقَدْ أطاعَنى، وَ مَنْ عَصى عَلِيّا فَقَدْ عَصانى». المستدرك على الصحيحين ج ۳، كتاب معرفة الصحابه: ۱۳۱، ح ۴۶۱۷/۲۱۵؛ با اندك تفاوت در ص ۱۳۹، ح ۴۶۴۱/۲۳۹؛ محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين على بن ابى طالب  (ع) من الرياض النضره: ۷۳ و مختصر ذخائر العفبى: ۱۰۶؛ متقى هندى، كنز العمّال ۱۱: ۶۱۴، ح ۳۲۹۷۳؛ عاصمي، العسل المصفی ج ۲: ۲۱۵، ح۴۴۱.

«هر كس مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس مرا نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده است، هر كس على را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هر كس على را نافرمانى كند مرا نافرمانى كرده است».

حديث ياد شده در بعضى از منابع اهل سنّت با خطاب پيامبر صلی الله علیه وآله به على علیه السلام (أَطاعَكَ… عَصاكَ) نقل شده است. (باعونى، جواهر المطالب، ج ۱، ب ۱۰، ص ۶۶؛ محب طبرى، ذخائر العقبى، ص ۶۶؛ ایجی، فضائل الثقلین من توضیح الدلائل:۲۴۱).

  1. ابن عساكر از يعلى بن مره ثقفى نقل كرده است كه گفت: از پيامبر صلی الله علیه وآله شنيدم مى‏فرمود: «مَنْ أطاعَ عَلِيّا فَقَدْ أطاعَنى، وَ مَنْ عَصى عَلِيّا فَقَدْ عَصانى، وَ مَنْ عَصانى فَقَدْ عَصَى اللّهَ…». (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۲۷۰).

«هر كس از على پيروى كند از من پيروى كرده است و هر كس از على نافرمانى كند از من نافرمانى كرده است و هر كس از من نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده است…».

ابن عساكر حديث ياد شده را با سه طريق ديگر از ابوذر نقل كرده است. (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۰۶ – ۳۰۷).

  1. از حُذَيفه نقل شده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله به على خطاب كرد و فرمود: «جَعَلْتُكَ عَلَما فيما بَيْنى وَ بَيْنَ أُمَّتى، فَمَنْ لَمْ يَتَّبِعْكَ فَقَدْ كَفَرَ». (تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۸۸).

«من تو را پرچم قرار داده‏ام و هر كس تو را پيروى نكند كافر است».

  1. ابن عقده با سندى از حُذَيفة بن يمان نقل كرده است كه گفت: پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «عَلِىٌّ طاعَتُهُ طاعَتى، وَ مَعْصِيَتُهُ مَعْصِيَتى». (فضائل امير المؤمنين عليه‏السلام، ص ۵۴، ح ۵۰).

«اطاعت از على اطاعت از من است و نافرمانى از على نافرمانى از من است».

  1. جوينى در حديثى با سندى از ابو ايوب انصارى نقل كرده است كه پيامبر صلی الله علیه وآله به عمار فرمود: «… يا عَمّارُ طاعَةُ عَلِىٍّ طاعَتى، وَ طاعَتى طاعَةُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ». (فرائد السمطين، ج ۱، ص ۱۷۸، ح ۱۴۱).

«اى عمار اطاعت از على اطاعت از من و اطاعت از من اطاعت از خدا است».

  1. أبیّ بن کعب پس از کودتای سقیفه در مسجد پیامبر سخنرانی کرد و گفت:…

پيامبر صلی الله علیه وآله ‏فرمود: «يا عَلِىُّ أَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى، طاعَتُكَ واجِبَةٌ عَلى مَنْ بَعْدى كَطاعَتى فى حَياتى، غَيْرَ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى»؟ (حافظ کوفی،، مناقب الامام امير المؤمنين (ع)، ج ۱، ب ۲۰، ص ۲۲۴ – ۲۲۷، ح ۱۴۲ و ص ۴۱۶ – ۴۱۹، حديث ۳۳۰).

«»ای علی، تو برای من مانند هارون برای موسی هستی، پیروی از تو برای پس از من واجب است، مانند پیروی از من در زمان حیات من، جز اینکه پس از من پیامبری وجود ندارد».

پیامبر صلی الله علیه وآله با چه زبانی بگوید باید از علی علیه السلام اطاعت کنید؟ آیا صریحترین از این روایات می‌توان تصور کرد؟!

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ به اشکالات حدیث غدیر

(قسمت ششم)

اشکال سوم: چرا طرفداران علی (ع) به واقعه غدیر اشاره نکردند؟

چرا در مدینه حتی یک نفر از طرفداران علی (ع) مانند عمار، سلمان، ابوذر، مقداد و… اشاره ای به واقعه غدیر نمی‌کنند؟

پاسخ اول: تعدادی از نامبردگان در خانه فاطمه علیها السلام جمع شده بودند به عنوان اعتراض به خلافت ابوبکر، آنان نمیخواستند با او بیعت کنند ولی جای امنی نداشتند که بروند تا بیعت نکنند چه رسد به اینکه بتوانند حدیث غدیر را بیان کنند، و در آخر عمر به فرمان ابوبکر با گروهی رفت و درب خانه فاطمه علیه السلام را با تهدید و زور گشود تا تحصن کنندگان را بیرون بیاورند و با زور از آنان بیعت بگیرند. 

پاسخ دوم: هم آنان و هم علی علیه السلام در جای مناسب هم به حدیث غدیر تمسک کردند و از علی علیه السلام دفاع کردند.

این دفاعها به صورت کوتاه در منابع اهل سنت و به صورت مفصل در منابع امامیه آمده است (ر.ک: طبرسی، الاحتجاج).

اگرچه على علیه السلام دست به اسلحه نبرد؛ ولى براى بيدار كردن مردم و اتمام حجت بر آنان اقداماتى انجام داده بود، چنان‏كه ابن قُتَيبه دينورى نقل كرده است:

پس از بيعت مردم با ابوبكر، علىكرّم‏اللّه‏وجهَه را نزد ابوبكر آوردند در حالى كه او مى‏گفت: «أَنَا عَبْدُ اللّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ»، به او گفته شد: «با ابوبكر بيعت كن»، در پاسخ گفت: «من با شما بيعت نمى‏كنم، سزاوارتر اين است كه شما با من بيعت كنيد، شما اين امر [حكومت] را از انصار گرفتيد و [براى به دست گرفتن حكومت و كنار زدن انصار] استدلال كرديد به اينكه خويشاوند پيامبر صلی الله علیه وآله هستيد، آنان [انصار به اين جهت كه از خويشاوندان پيامبر ۹هستيد] آن [خلافت] را به شما دادند و زمامدارى را به شما واگذار كردند، من با شما استدلال مى‏كنم به مانند آن‏چه شما با انصار استدلال كرديد: ما در حال حيات پيامبر صلی الله علیه وآله و در حال وفاتش به پيامبر خدا صلی الله علیه وآله سزاوارتريم، پس با ما به انصاف رفتار كنيد اگر ايمان داريد، و الاّ – در حالى كه مى‏دانيد – به سبب ظلم خود به آتش دوزخ مى‏سوزيد»، عمر گفت: ما تو را رها نمى‏كنيم تا بيعت كنى، على علیه السلام به او گفت: «از پستان خلافت شير بدوش كه تو را از آن بهره‏اى است و كار او را امروز محكم كن تا فردا به تو بر گرداند»؛ سپس گفت: «اى عمر به خدا سوگند من سخن تو را نمى‏پذيرم و با او بيعت نمى‏كنم»، ابوبكر به او گفت: «اگر بيعت نمى‏كنى من تو را وادار نمى‏كنم»، [سپس ابو عبيده جراح سخنانى گفت]، على كرّم‏اللّه‏وَجْهَه گفت: اى مهاجران! خدا را در نظر بگيريد، سلطنت محمّد در ميان عرب را از خانه و درون منزلش به درون خانه‏ها و منزل‏هاى خودتان نبريد و اهل آن و حق آن را در ميان مردم باز نداريد، به خدا سوگند اى مهاجران ما به اين امر سزاوارتريم، چون ما از اهل بيت هستيم و ما از شما به اين امر سزاوارتريم، آن چه در ميان ما وجود دارد قارى كتاب خدا، فقيه در دين خدا، عالم به سنت‏هاى پيامبر خدا صلی الله علیه وآله، متخصّص به كار رعيت، بازدارنده امور ناپسند از آنان و تقسيم كننده برابر در ميان آنان است، به خدا سوگند چنين انسانى در ميان ما وجود دارد، پس هواى نفس را پيروى نكنيد كه راه خدا را گم مى‏كنيد و دورى خود از خدا را افزايش مى‏دهيد.

بشير بن سعد انصارى گفت: اى على اگر انصار اين سخن تو را پيش از بيعت با ابوبكر شنيده بودند؛ حتى دو تن در تو اختلاف نمى‏كردند.( . دينورى، الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۲۸ – ۲۹؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص ۱۲).

راوى گفت: على كَرَّمَ‏اللّه‏وَجْهَهُ از منزل بيرون مى‏آمد و فاطمه دختر پيامبر صلی الله علیه وآله را بر حيوانى سوار مى‏كرد و شبانه به مجالس انصار مى‏برد و از آنان يارى مى‏خواست، آنان در پاسخ مى‏گفتند: اى دختر پيامبر! بيعت ما با اين مرد انجام گرفته است و اگر شوهر و پسر عموى تو از ابوبكر پيشى مى‏گرفت ما از او سر بر نمى‏تافتيم، على كَرَّمَ‏اللّه‏وَجْهَهُ مى‏گفت: «آيا من پيامبر صلی الله علیه وآله را در خانه‏اش رها مى‏كردم و او را دفن نمى‏كردم و براى سلطنت بر مردم با آنان به نزاع بر مى‏خاستم؟»، فاطمه گفت: «آن چه ابو الحسن انجام داد جز آن نبود كه سزاوار بود، آنان كارى انجام داده‏اند كه خدا از آنان حساب مى‏كشد و از آنان مطالبه مى‏كند. (الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۲۸ – ۲۹).

در منابع اهل سنّت تنها به اعتراض على علیه السلام، فاطمه علیهما السلام، سلمان، ابوذر و اُبىّ بن كعب اشاره شد و ظاهرا از اعتراض تعدادى ديگر از اصحاب شاخص نامى برده نشد؛ ولى در منابع شيعه تعدادى از افراد نام برده شده و سخنان آنان در اعتراض به ابوبكر نقل شده است، چنان‏ك  در احتجاج طبرسی در حدود  ده صفجه مناظره خصوصی علی علیه السلام و ابوبکر نقل شده است که موجب شد تا ابوبکر قصد انصراف از خلافت را داشته باشد، ولی عمر مانع از ان شد.

و نیز در احتجاج طبرسی نقل شده است كه ابان بن تغلب از امام صادق علیه السلام پرسيد: «از ميان اصحاب كسى به ابوبكر اعتراض كرد؟»، امام صادق علیه السلام فرمود: «ده تن از مهاجران به نام‏هاى خالد بن سعيد بن عاص كه از بنى اميّه بود، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، عمار بن ياسر، بريده اسلمى؛ از ميان انصار به نام‏هاى ابو الهيثم تيهان، سهل و عثمان دو پسر حُنَيف، خُزَيمة بن ثابت، ذو الشهادتين، اُبى بن كعب و ابو ايوب انصارى به ابوبكر اعتراض كردند و پيش از اعتراض براى كسب اجازه نزد على علیه السلام رفته بودند.(الاحتجاج، ج ۱، ص ۹۷ – ۱۰۴؛ خوئى، منهاج البرائة فى شرح نهج البلاغه، ج ۳، ص ۱۰ – ۱۸).

شیخ طبرسى رحمه الله در ادامه روايت: سخنان اعتراض‏آميز اين ده تن را جدا جدا نقل كرد و چون بناى نگارنده بر استفاده از منابع اهل سنّت است، به بردن نام آنها بسنده مى‏شود و خوانندگان را به كتاب ياد شده [الاحتجاج شیخ طبرسی] ارجاع مى‏دهم و در ادامه سخنان برخى از صحابه كه در منابع اهل سنّت آمده است تقدیم مى‏شود.

دفاع اُبىّ بن كعب از ولايت على (ع)

از على بن ابى‏طالب علیه السلام نقل شده است كه گفت: آن‏گاه كه ابوبكر [در زمان خلافت خود] به سخنرانى ايستاد، اُبىّ بن كعب ايستاد – آن روز اوّل ماه رمضان بود – گفت: «اى گروه مهاجران كه به بهشت هجرت كرده‏اند و رضايت خدا را پيروى كرده‏اند و خدا در قرآن از آنان ستايش كرد و اى گروه انصار كه خانه خود را مأوا [براى مهاجران] قرار داده و خدا در قرآن از آنان ستايش كرد! آيا خودتان را به فراموشى زده‏ايد و يا فراموش كرده‏ايد؟ و يا [سفارشات پيامبر صلی الله علیه وآله را] تبديل كرده‏ايد؟ يا [شخصيت مورد سفارش پيامبر صلی الله علیه وآله ‏را] خوار كرده‏ايد؟ يا [حقيقت را] دگرگون و يا ناتوان شده‏ايد؟  آيا شما نمى‏دانيد كه پيامبر صلی الله علیه وآله ‏فرمود: «يا عَلِىُّ أَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى، طاعَتُكَ واجِبَةٌ عَلى مَنْ بَعْدى كَطاعَتى فى حَياتى، غَيْرَ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى»؟.  آيا شما نمى‏دانيد كه پيامبر صلی الله علیه وآله‏ فرمود: «أُوصيكُمْ بِأَهْلِ بَيْتى خَيْرا فَقَدِّمُوهُمْ وَ لا تَتَقَدَّمُوهُمْ، وَ أَمِّرُوهُمْ وَ لا تَتَأَمَّرُوا عَلَيْهِمْ»؟ آيا شما نمى‏دانيد كه پيامبر صلی الله علیه وآله ‏فرمود: «اهل بيت من فرودگاه‏هاى هدايت و راهنمايان به خدا هستند»؟ آيا شما نمى‏دانيد كه پيامبر صلی الله علیه وآله به على فرمود: «اى على! تو هدايت‏گر گمراهانى» آيا شما نمى‏دانيد كه پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «على احياگر سنّت من و آموزگار امّت من و قيام كننده به حجّت من و بهترين كسى است كه براى پس از خودم باقى مى‏گذارم، بزرگ اهل بيت من و محبوب‏ترين مردم نزد من است، پيروى از او براى پس از من مانند پيروى از من براى امّت من است»؟ آيا شما نمى‏دانيد كه پيامبر صلی الله علیه وآله هيچ‏يك از شما را بر على ولايت نداد و او را در هر غيبت خود بر شما ولايت داد؟ آيا شما نمى‏دانيد كه منزل آن دو يكى، مركب آن دو يكى، كالاى آن دو يكى و امر آن دو يكى بود؟ آيا شما نمى‏دانيد كه او صلی الله علیه وآله فرمود: «اِذا غِبْتُ عَنْكُمْ (وَ) خَلَّفْتُ فيكُمْ عَلِيّا فَقَدْ خَلَّفْتُ فيكُمْ رَجُلاً كَنَفْسى» يعنى: «آنگاه كه از ديد شما غايب شدم و على را در ميان شما جانشين قرار دادم، مردى را در ميان شما گذاشته‏ام كه مانند جان من است». آيا شما نمى‏دانيد كه پيامبر صلی الله علیه وآله پيش از مرگ خود ما را در خانه دختر خود فاطمه گرد آورد و گفت: «خدا به موسى وحى فرستاد كه از اهل خود پيامبرى را بر گزين و اهل او را فرزندانى قرار بده و من آنان را از آفت‏ها پاك و از گناهان تُهى مى‏گردانم، پس موسى هارون و فرزندان او را انتخاب كرد، آنان براى پس از او پيشوايان بنى اسرائيل شدند و آنچه براى موسى حلال شده بود براى آنان حلال گرديد، آگاه باشيد! خدا به من وحى فرستاد: على را برادر خود و فرزندان او را فرزندان خود قرار بده و من آنان را پاك گردانيده‏ام چنان‏كه فرزندان هارون را پاك گردانيده‏ام، آگاه باش من با تو پيامبرى را مُهر پايان زده‏ام، پس براى پس از من پيامبرى نخواهد بود، پس آنان امامان هدايتگر هستند»، آيا نمى‏فهميد؟ آيا نمى‏بينيد؟ آيا نمى‏شنويد؟ شهاب‏هاى آسمانى به شما برخورد كرده است؟ گويا مانند شما مانند مردى است كه تشنگى در مسافرت سخت بر او روى آورده، تا آنجا كه ترسيد به هلاكت برسد، پس مردى را يافت كه راهنماى راه بود و از او در باره آب پرسيد و آن مرد در پاسخ گفت: «روبروى تو دو چشمه وجود دارد: يكى از آن دو نمكين و ديگرى آب خوشگوار است، پس اگر آب نمكين را برخورد كردى گمراه شدى و به هلاكت رسيدى و اگر آب خوشگوار را برخورد كردى به مقصد رسيدى و سيراب شدى»، اين مثال شما است اى امت سرگردان! آن‏گونه كه من پنداشته‏ام و سوگند به خدا كه او شما را رها نكرد، براى شما پرچمى برافراشت، تا حلال را بر شما حلال و حرام را بر شما حرام كند، پس اگر او را پيروى كنيد به اختلاف دچار نمى‏شويد و عقب گرد نمى‏كنيد و روبه‏روى يك‏ديگر نمى‏ايستيد و بعضى از شما از بعضى ديگر بيزارى نمى‏جويد، به خدا سوگند شما پس از او در احكامتان به اختلاف دچار مى‏شويد، شما پس از او پيمان خود با پيامبر صلی الله علیه وآله را مى‏شكنيد، شما با عترت او به اختلاف افتاده و با آنان كينه مى‏گيريد، اگر اين سخن از غير آنچه كه دانسته شود پرسيده شود با رأى خود فتوا مى‏دهد و اگر از كسى پرسيده شود كه مى‏داند با رأى خود فتوا مى‏دهد و شما هدايت شديد و با يكديگر به جنگ برخاسته‏ايد و پنداشته‏ايد كه اختلاف رحمت است، افسوس كه چنين نيست، كتاب خدا از آن امتناع دارد، بر شما باد به سخن خدا: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جائَهُمُ الْبَيِّناتِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ»( آل عمران: ۱۰۵)، خدا از اختلاف آنان به ما خبر داد و فرمود «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» (هود: ۱۱۹)؛ يعنى آنان را براى رحمت آفريد و آنان آل محمّد و شيعه او هستند و من از پيامبر ۹شنيدم كه مى‏فرمود: «يا عَلِىُّ أَنْتَ وَ شيعَتُكَ عَلَى الْفِطْرَةِ، وَ سائِرُ النّاسِ مِنْهُمْ بُرَاءٌ»، پس آيا از پيامبرتان نمى‏پذيريد كه چگونه است؟ و او شما را به عقب‏گردتان خبر مى‏دهد و شما را باز مى‏دارد از اينكه در برابر كسى پرچم مخالفت بر افرازيد كه وصىّ او، امين، وزير، برادر و ولىّ او، پاك‏دل‏ترين آنان، داناترين آنان، نخستين آنان در اسلام و بزرگ‏ترين آنان در بى نيازى نسبت به پيامبر صلی الله علیه وآله است و خدا به او [على علیه السلام] ميراث او صلی الله علیه وآله را عطا كرد و [خدا] به او ۹سفارش كرد تا [زمينه خلافت را] براى او آماده كند و او را بر امت او خليفه قرار بدهد و راز او صلی الله علیه وآله را نزد او قرار داده است، پس او [على علیه السلام] ولىّ او صلی الله علیه وآله است، نه شما، او به او صلی الله علیه وآله از ميان شما از همه شما سزاوارتر است، او شهيد صدّيقين، افضل متقين و مطيع‏ترين امّت براى پروردگار جهان است، در زمان حيات سيّد مسلمانان و خاتم پيامبران بر او به عنوان خليفه مؤمنان سلام كرده‏اند، هر كس انذار كرد معذور است و حق نصيحت و پند را ادا كرد و كوردل را بينايى و انسان پست را در تاريكى قرار داد، پس شما شنيديد آن‏گونه كه ما شنيديم، روايت شديد آن‏گونه كه ما روايت شديم، شاهد بوديد آن‏گونه كه ما شاهد بوديم».

عبدالرحمن بن عوف، ابو عبيدة بن جراح و معاذ بن جبل ايستادند و گفتند اى اُبىّ بنشين، درد بر تو چيره شده يا به جنون دچار شده‏اى؟ ابىّ گفت: بلكه شما ديوانه شده‏ايد. (حافظ کوفی،، مناقب الامام امير المؤمنين (ع)، ج ۱، ب ۲۰، ص ۲۲۴ – ۲۲۷، ح ۱۴۲ و ص ۴۱۶ – ۴۱۹، حديث ۳۳۰)